گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هفدهم
دربارة‌ گردش‌ زمين‌ به‌ دور خود
گردش‌ زمين‌ به‌ دور خود

«هانري‌ پوانكاره‌»[22] كه‌ در سال‌ 1912 ميلادي‌ در سنِّ پنجاه‌ و هشت‌ سالگي‌ زندگي‌ را بدرود گفت‌ بزرگترين‌ رياضي‌دان‌ عصر خود بود، و تاريخ‌ مرگ‌ او هم‌ گواه‌ است‌ كه‌ آغاز قرن‌ بيستم‌ را ادراك‌ نمود. معهذا همين‌ دانشمند بزرگ‌ مي‌گفت‌: من‌ يقين‌ ندارم‌ كه‌ زمين‌ به‌ اطراف‌ خود بگردد.

وقتي‌ دانشمندي‌ چون‌ «هانري‌ پوانكاره‌» در آغاز قرن‌ بيستم‌ ترديد نمايد كه‌ آيا زمين‌ اطراف‌ خود مي‌گردد يا نه‌، معلوم‌ است‌ كه‌ مردم‌ نيمة‌ اوّل‌ و قرن‌ دوم‌ هجري‌ نمي‌توانستند نظريّه‌ گردش‌ زمين‌ را به‌ دور خود بپذيرند.

گردش‌ زمين‌ به‌ دور خود به‌ طور محسوس‌ ثابت‌ نشد مگر بعد از اينكه‌ نوع‌ بشر قدم‌ به‌ كرة‌ ماه‌ گذاشت‌ و از آنجا زمين‌ را ديد.

حتّي‌ در سالهاي‌ اوَّل‌ فضانوردي‌، فضانوردان‌ نمي‌توانستند گردش‌ زمين‌ را به‌ چشم‌ خود ببينند. چون‌ در آن‌ سالها فضانوردان‌ پايگاه‌ ثابت‌ نداشتند، و در سفينه‌هائي‌ بودند كه‌ هر يك‌ از آنها در هر نود دقيقه‌ يا قدري‌ بيشتر، اطراف‌ زمين‌ مي‌گرديد و فضانوردان‌ نمي‌توانستند در حالي‌ كه‌ خود با آن‌ سرعت‌ اطراف‌ زمين‌ مي‌گرديدند به‌ حركت‌ وضعي‌ زمين‌ پي‌ ببرند.

امَّا روزي‌ كه‌ در كرة‌ ماه‌ قرار گرفتند و از آنجا دوربين‌ فيلمبرداري‌ خود را متوجه‌ زمين‌ كردند، در عكسها ديدند كه‌ زمين‌ آهسته‌ به‌ دور خود مي‌گردد، و در آن‌ روز گردش‌ زمين‌ به‌ دور خود به‌ طور مرئي‌ به‌ ثبوت‌ رسيد....

با توجّه‌ به‌ اين‌ كه‌ گاليله‌[23] به‌ خوبي‌ مي‌دانست‌ كه‌ زمين‌ مانند سيَّارات‌ ديگر منظومة‌ شمسي‌ اطراف‌ خورشيد مي‌گردد، بايد حدس‌ زده‌ باشد كه‌ زمين‌ هم‌ مانند آن‌ سيّارات‌، اطراف‌ خود مي‌گردد. اما اثري‌ از حدس‌ او را در آثارش‌ نمي‌بينيم‌... گاليله‌ نه‌ فقط‌ در زمان‌ حيات‌، صحبتي‌ از گردش‌ زمين‌ در اطراف‌ خود نكرد، بلكه‌ بعد از مرگ‌ هم‌ در نوشته‌هايش‌ چيزي‌ ديده‌ نشد كه‌ نشان‌ بدهد وي‌ به‌ گردش‌ زمين‌ اطراف‌ خود پي‌ برده‌ بود.

در قرن‌ شانزدهم‌ ميلادي‌ يك‌ دانشمند نجومي‌ ديگر در كشور «دانمارك‌» مي‌زيست‌ كه‌ عقيده‌ به‌ گردش‌ زمين‌ اطراف‌ خورشيد داشت‌ و به‌ اسم‌ «تيخوبراهه‌» يا «تيكوبراهه‌» خوانده‌ مي‌شد. «تيخوبراهه‌» از طبقة‌ اشراف‌ دانمارك‌ به‌ شمار مي‌آمد و برعكس‌ «كوپِرْنيك‌»[24] لهستاني‌ كه‌ گاهي‌ محتاج‌ نان‌ شب‌ بود با تجمّل‌ مي‌زيست‌ و در كاخ‌ خود ميهمانيهاي‌ با شكوه‌ مي‌داد.

تيخوبراهه‌ كه‌ در سال‌ 1601 ميلادي‌ و اولين‌ سال‌ قرن‌ هفدهم‌، زندگي‌ را بدرود گفت‌ مردي‌ بود كه‌ مطالعات‌ نجومي‌ او خيلي‌ به‌ «كِپْلِر»[25] آلماني‌ كمك‌ كرد، و بدون‌ تيخوبراهه‌، كپلر آلماني‌ نمي‌توانست‌ سه‌ قانون‌ مشهور نجومي‌ خود را مربوط‌ به‌ حركت‌ سيّارات‌ از جمله‌ زمين‌ اطراف‌ خورشيد كشف‌ كند.

معهذا تيخو براهه‌ نمي‌توانست‌ به‌ گردش‌ زمين‌ اطراف‌ خود پي‌ ببرد و اگر هم‌ پي‌ مي‌برد مي‌گفت‌، همان‌ طور كه‌ حركت‌ زمين‌ را اطراف‌ خورشيد به‌ طور علني‌ تأييد مي‌كرد...

كپلر آلماني‌ كه‌ در سال ‌ 1630 زندگي‌ را بدرود گفت‌ با سه‌ قانوني‌ كه‌ راجع‌ به حركت‌ سيارات‌ كشف‌ كرد، نه‌ فقط‌ در آن‌ روز دنياي‌ علم‌ را وادار به‌ تحسين‌ نمود، بلكه‌ امروز هم‌ هر كس‌ قوانين‌ سه‌گانة‌ او را مي‌خواند زبان‌ به‌ تحسين‌ مي‌گشايد... آن‌ دانشمند بزرگ‌ كه‌ با كشف‌ سه‌ قانون‌ نجومي‌ نبوغ‌ خود را به‌ ثبوت‌ رسانيد، نتوانست‌ به‌ حركت‌ زمين‌ پي‌ببرد.

ولي‌ جعفر صادق‌ علیه السلام در دوازده‌ قرن‌ قبل‌ از اين‌، دريافت‌ كه‌ زمين‌ اطراف‌ خود مي‌گردد و آنچه‌ سبب‌ توالي‌ روز و شب‌ مي‌شود گردش‌ خورشيد در اطراف‌ زمين‌ نيست‌ (كه‌ وي‌ آن‌ را از لحاظ‌ عقلي‌ غير قابل‌ قبول‌ مي‌دانست‌) بلكه‌ گردش‌ زمين‌ در اطراف‌ خود سبب‌ مي‌گردد كه‌ روز و شب‌ به‌ وجود بيايند، و دائم‌ نيمي‌ از زمين‌ تاريك‌ و شب‌ باشد و نيمي‌ ديگر روشن‌ و روز.

قدماء كه‌ عقيده‌ به‌ كروي‌ بودن‌ زمين‌ داشتند مي‌دانستند كه‌ پيوسته‌ نيمي‌ از زمين‌ شب‌ است‌ و نيمي‌ ديگر روز، ولي‌ آنها روز و شب‌ را ناشي‌ از حركت‌ خورشيد در اطراف‌ كرة‌ زمين‌ مي‌دانستند.

چه‌ شد كه‌ جعفر صادق‌ علیه السلام در دوازده‌ قرن‌ قبل‌ توانست‌ پي‌ ببرد كه‌ زمين‌ اطراف‌ خود مي‌گردد، و در نتيجه‌ روز و شب‌ به‌ وجود مي‌آيد؟

دانشمندان‌ قرون‌ پانزدهم‌ و هفدهم‌ ميلادي‌ كه‌ نام‌ چند نفر از آنها برده‌ شد بااينكه‌ يك‌ قسمت‌ از قوانين‌ مكانيك‌ نجومي‌ را كشف‌ كرده‌ بودند نتوانستند پي‌ ببرند كه‌ زمين‌ به‌ دور خود مي‌گردد و چگونه‌ جعفر صادق‌ در نقطه‌اي‌ دور افتاده‌ چون‌ مدينه‌ كه‌ از مراكز علمي‌ آن‌ روز دور بود، توانست‌ دريابد كه‌ زمين‌ اطراف‌ خود مي‌گردد؟[26]

بازگشت به فهرست

پيدايش‌ دنيا و نظرية‌ اتم‌
جعفر صادق‌ راجع‌ به‌ پيدايش‌ دنيا چنين‌ گفته‌ است‌:

جهان‌ از يك‌ جرثومه‌ به‌ وجود آمد و آن‌ جرثومه‌ داراي‌ دو قطب‌ متضادّ شد و دو قطب‌ متضاد سبب‌ پيدايش‌ ذرّه‌ گرديد، و آنگاه‌ مادّه‌ به‌ وجود آمد، و مادّه‌ تنوّع‌ پيدا كرد، و تنوّع‌ مادّه‌ ناشي‌ از كمي‌ يا زيادي‌ ذرّات‌ آنها مي‌باشد.

اين‌ تئوري‌ با تئوري‌ اتمي‌ امروزي‌ راجع‌ به‌ وجود آمدن‌ جهان‌ هيچ‌ تفاوت‌ ندارد. و دو قطب‌ متضادّ دو شارژ مثبت‌ و منفي‌ درون‌ اتُم‌ است‌ و آن‌ دو شارژ، سبب‌ تكوين‌ اتم‌ گرديده‌، و اتم‌ هم‌ مادّه‌ را به‌ وجود آورده‌ و تفاوتي‌ كه‌ بين‌ موادّ (يعني‌ عناصر) ديده‌ مي‌شود ناشي‌ از كمي‌ يا زيادي‌ چيزهائي‌ است‌ كه‌ درون‌ اتم‌ عناصر موجود مي‌باشد...

شيعيان‌ مي‌گويند: تمام‌ چيزهائي‌ كه‌ جعفرصادق‌ علیه السلام در مورد به‌ وجود آمدن‌ جهان‌ و نجوم‌ و فيزيك‌ و عناصر و شيمي‌ و رياضيّات‌ و چيزهاي‌ ديگر گفت‌، از علم‌ إمامت‌ يعني‌ علم‌ لَدُنِّي‌ او بوده‌ است‌... ما علوم‌ جعفرصادق‌ را از جغرافيا و نجوم‌ و فيزيك‌، در مبحث‌ پيدايش‌ دنيا شروع‌ كرده‌ايم‌، و لذا مبحث‌ فيزيك‌ جعفر صادق‌ را ادامه‌ خواهيم‌ داد، و بعد از آن‌ به‌ مباحث‌ ديگر خواهيم‌ رسيد و مي‌گوئيم‌: در فيزيك‌ جعفر صادق‌ چيزهائي‌ گفته‌ كه‌ قبل‌ از او كسي‌ نگفت‌، و بعد از وي‌ تا نيمة‌ قرن‌ هيجدهم‌ و قرون‌ نوزدهم‌ و بيستم‌ به‌ عقل‌ كسي‌ نرسيد كه‌ آنها را بگويد.[27]

بازگشت به فهرست

بيان‌ امام‌ علیه السلام دربارة‌ تركيبات‌ بدن‌ آدمي‌
اجزاء بدن‌ انسان‌

جعفر صادق‌ مثل‌ ساير مسلمين‌ مي‌گفت‌ كه‌ انسان‌ از خاك‌ آفريده‌ شده‌ است‌ فرق‌ او با مسلمين‌ ديگر اين‌ بود كه‌ راجع‌ به‌ آفرينش‌ انسان‌ از خاك‌ چيزهائي مي‌گفت‌ كه‌ به‌ عقل‌ هيچ‌ يك‌ از مسلمين‌ در آن‌ عصر نمي‌رسيد.

در اعصار بعد هم‌ هيچ‌ مسلماني‌ نتوانست‌ راجع‌ به‌ ساختمان‌ بدن‌ انسان‌ استنباطي‌ چون‌ جعفر صادق‌ داشته‌ باشد، و اگر كسي‌ چيزي‌ مي‌گفت‌ مستقيم‌ يا غيرمستقيم‌ از شاگردان‌ جعفر صادق‌ شنيده‌ بود.

او مي‌گفت‌: تمام‌ چيزهائي‌ كه‌ در خاك‌ هست‌ در بدن‌ آدمي‌ وجود دارد امّا به‌ يك‌ اندازه‌ نيست‌. و بعضي‌ از آنها در بدن‌ انسان‌ خيلي‌ زياد است‌ و بعضي‌ خيلي‌ كم‌.

در بين‌ چيزهائي‌ هم‌ كه‌ در بدن‌ انسان‌ زياد است‌، مساوات‌ وجود ندارد و بعضي‌ از آنها از بعضي‌ ديگر كمتر مي‌باشد. او گفت‌: چهار چيز است‌ كه‌ در بدن‌ انسان‌ زياد مي‌باشد، و هشت‌ چيز است‌ كه‌ در بدن‌ انسان‌ كم‌ مي‌باشد و هشت‌ چيز ديگر در بدن‌ انسان‌ خيلي‌ كم‌ است‌.

اين‌ نظريّه‌ كه‌ راجع‌ به‌ ساختمان‌ بدن‌ آدمي‌ از طرف‌ آن‌ مرد ابراز گرديده‌ آنقدر غرابت‌ دارد كه‌ گاهي‌ انسان‌ فكر مي‌كند: آيا همان‌ طور كه‌ شيعيان‌ عقيده‌ دارند: جعفر صادق‌ داراي‌ علم‌ امامت‌ بوده‌ و اين‌ نظريّه‌ را از علم‌ امامت‌ استنباط‌ كرده‌ نه‌ از علوم‌ بشري‌؟

زيرا ادراك‌ ما نمي‌پذيرد كه‌ يك‌ عالم‌ عادي‌ كه‌ از معلومات‌ بشري‌ برخوردار مي‌باشد در دوازده‌ قرن‌ و نيم‌ قبل‌ بتواند به‌ يك‌ چنين‌ واقعيّت‌ پي‌ ببرد....

جعفر صادق‌ اعمّ از اين‌ كه‌ به‌ عقيدة‌ شيعيان‌ علم‌ امامت‌ داشته‌ يا بنابر نظريّة‌ قائلين‌ به‌ شعور باطني‌، با شعور باطني‌ خود مربوط‌ بوده‌، يا بنابر نظريّة‌ «بِرْگْسُون‌»[28] از جهش‌ حياتي‌ قويّ خود استفاده‌ مي‌نموده‌، در مورد تشكيلات‌ بدن‌ انسان‌ چيزي‌ گفته‌ كه‌ ثابت‌ مي‌كند در بين‌ مردم‌ زمان‌ خود و مردم‌ اعصار بعد، درعلم‌ بدن‌شناسي‌ منحصر به‌ فرد به‌ شمار مي‌آمده‌ است‌.

زيرا بعد از دوازده‌ قرن‌ و نيم‌، امروز نظريّة‌ جعفر صادق‌ از لحاظ‌ علمي‌ به‌ ثبوت‌ رسيده‌، و در صحَّت‌ آن‌ ترديد وجود ندارد، و جعفر صادق‌ اسم‌ موادّي‌ كه‌ در بدن‌ انسان‌ وجود دارد نبرد.

ناگفته‌ نماند همان‌ طور كه‌ جعفر صادق‌ گفت‌: «هر چه‌ در زمين‌ هست‌ در بدن‌ انسان‌ نيز وجود دارد.»

آنچه‌ در كرة‌ زمين‌ هست‌ از يكصد و دو عنصر به‌ وجود آمده‌، و اين‌ يكصد و دو عنصر در بدن‌ انسان‌ وجود دارد. امّا ميزان‌ بعضي‌ از اين‌ عناصر در بدن‌ انسان‌ آنقدر كم‌ است‌ كه‌ تا امروز نتوانسته‌اند ميزان‌ آن‌ را به‌ طور دقيق‌ تعيين‌ نمايند.... به‌ طوري‌ كه‌ گفتيم‌: امروز اين‌ نظريّه‌ به‌ ثبوت‌ رسيده‌ است‌.

آن‌ هشت‌ چيز كه‌ بنابر گفته‌ جعفر صادق‌ در بدن‌ انسان‌ خيلي‌ كم‌ است‌ اين‌ عناصرمي‌باشد: مُوليبدن‌ - سيليوم‌ - فلوئور- كوبالت‌- مانگانز- يود- مس‌- روي‌. آن‌ هشت‌ عنصر كه‌ در بدن‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ هشت‌ عنصر فوق‌ بالنِّسبه‌ زيادتر مي‌باشد عبارت‌ است‌ از: مانيزيوم‌ - سوديوم‌ - پوتاسيوم‌- كَلسيم‌- فسفور- كلور - گوگرد- آهن‌.

آن‌ چهار عنصر كه‌ دربدن‌ انسان‌ خيلي‌ زياد مي‌باشد عبارت‌ است‌ از: اكسيژن‌ - كاربون‌- هيدروژن‌- ازوت‌.

پي‌ بردن‌ به‌ اين‌ عناصر در بدن‌ انسان‌، كار يك‌ روز يا دو روز نبوده‌. اين‌ كار از آغاز قرن‌ هيجدهم‌ ميلادي‌ با كالبد شكافي‌ شروع‌ گرديد و دو ملَّت‌ در كالبد شكافي‌ پيشقدم‌ گرديدند: يكي‌ ملَّت‌ فرانسه‌ و ديگري‌ ملَّت‌ اُطريش‌.

در كشورهاي‌ ديگر كالبد شكافي‌ صورت‌ نمي‌گرفت‌ مگر به‌ ندرت‌. در كشورهاي‌ شرق‌ كالبد شكافي‌ وجود نداشت‌، و در كشورهاي‌ اروپائي‌ كليساهاي‌ ارتودوكسي‌ و كاتوليكي‌ و پروتستاني‌ با كالبد شكافي‌ مخالفت‌ مي‌كردند. امّا در اطريش‌ و فرانسه‌ كالبدشكافي‌ مي‌كردند بدون‌ اينكه‌ تظاهر به‌ مخالفت‌ با دستور كليسا بكنند.

معهذا تا زمان‌ (مارا) كالبد شكافي‌ در كشور فرانسه‌ توسعه‌ نيافت‌ و تقريباً پنهاني‌ بود. (مارا) ضمن‌ كالبد شكافي‌ با كمك‌ چند دانشمند ديگر فرانسوي‌ از جمله «لاووازيه‌» معروف‌ كه‌ در سال‌ 1894 ميلادي‌ سرش‌ را با گيوتين‌ از بدن‌ جدا كردند، انساج‌ بدن‌ را تجزيه‌ مي‌كرد تا اينكه‌ بداند: بدن‌ آدمي‌ از چه‌ عناصر متشكّل‌ گرديده‌ است‌؟

بعد از (مارا) شاگردانش‌ كار او را ادامه‌ دادند و ضمن‌ كالبد شكافي‌، انساج‌ بدن‌ را تجزيه‌ مي‌كردند، و آن‌ كار در تمام‌ قرن‌ نوزدهم‌ و آغاز قرن‌ بيستم‌ ادامه‌ يافت‌ و وسعت‌ پيدا كرد.

چون‌ كالبد شكافي‌ كه‌ در آغاز قرن‌ هيجدهم‌ ميلادي‌ تقريباً منحصر به‌ فرانسه‌ و اطريش‌ بود در ساير كشورهاي‌ اروپا و آنگاه‌ در ممالك‌ قاره‌هاي‌ ديگر متداول‌ گرديد، و امروز جز در بعضي‌ از كشورها كه‌ داراي‌ دانشكدة‌ پزشكي‌ و جرَّاحي‌ نيستند، كالبد شكافي‌ در همه‌ جا متداول‌ مي‌باشد.

هر جا كالبد شكافي‌ هست‌ راجع‌ به‌ عناصري‌ كه‌ بدن‌ انسان‌ از آنها متشكّل‌ شده‌ تحقيق‌ مي‌شود. و گاهي‌ نتيجة‌ تحقيق‌ دو مركز، در ارقام‌ جزئي‌ با يكديگر اختلاف‌ پيدا مي‌نمايند، امّا در ارقام‌ بزرگ‌ اختلافي‌ ندارند و تناسبي‌ كه‌ جعفرصادق‌ گفت‌، در تمام‌ كشورها در مورد تمام‌ افراد سالم‌ محفوظ‌ است‌[29].

بازگشت به فهرست

اكسيژن‌ و هيدروژن‌ در آب‌
نظر امام‌ صادق‌ علیه السلام در سوزانندگي‌ اكسيژن
اكسيژن‌ و هيدروژن‌ در آب‌

اعجاز جعفر صادق‌ اين‌ نبود كه‌ كوه‌ را به‌ حركت‌ درآورد، بلكه‌ اعجاز او اين‌ است‌ كه‌ در دوازده‌ قرن‌ و نيم‌ قبل‌ از اين‌ به‌ وجود اكسيژن‌ در هوا پي‌ برد، و نيز در همان‌ موقع‌ پي‌برد كه‌ در آب‌ چيزي‌ هست‌ كه‌ مي‌سوزد و به‌ همين‌ جهت‌ گفت‌ كه‌ آب‌ مبدَّل‌ به‌ آتش‌ مي‌شود.

آنهائي‌ كه‌ مي‌گويند: برجسته‌ترين‌ اعجاز يك‌ پيغمبر كلام‌ اوست‌ مثل‌ اينكه‌ حرف‌ بي‌اساسي‌ نمي‌زنند.... چون‌ ما كه‌ امروز مي‌شنويم‌ كه‌ جعفر صادق‌ در نيمة‌ اوَّل‌ قرن‌ دوم‌ هجري‌ به‌ وجود اكسيژن‌ و هم‌ به‌ وجود هيدروژن‌ (در آب‌) پي‌ برده‌ بود، در قلب‌ خود تصديق‌ مي‌نمائيم‌ كه‌ اين‌ اعجاز است‌....

انسان‌ مبهوت‌ مي‌شود كه‌ چگونه‌ جعفر صادق‌ يا پدرش‌ (محمدباقر) به‌ وجود گاز هيدروژن‌ كه‌ خالص‌ آن‌ در طبيعت‌ نيست‌، و رنگ‌ و بو و طعم‌ ندارد پي‌برد؟!

جعفر صادق‌ يا پدرش‌ نمي‌توانسته‌اند جز در آب‌، به‌ وجود ئيدروژن‌ پي‌ببرند و بدون‌ تجزيه‌ كردن‌ آب‌ نمي‌توانسته‌اند آن‌ را بشناسند.

تجزيه‌ كردن‌ آب‌ هم‌ مستلزم‌ استفاده‌ از جريان‌ برق‌ است‌، زيرا به‌ طور ديگر نمي‌توان‌ آب‌ را تجزيه‌ نمود. و آيا يكي‌ از آن‌ دو توانسته‌ بود از جريان‌ برق‌ براي‌ تجزية‌ آب‌ استفاده‌ كند كه‌ اين‌ هم‌ قابل‌ قبول‌ نيست‌.

در اعصار جديد اولين‌ كسي‌ كه‌ موفّق‌ به‌ جدا كردن‌ هيدروژن‌ از آب‌ گرديد «هانري‌ كاوانديش‌» انگليسي‌ است‌ كه‌ در سال‌ 1810 ميلادي‌ در سنّ هشتاد و يك‌ سالگي‌ زندگي‌ را بدرود گفت‌.

او سالها براي‌ تجزية‌ آب‌ كوشش‌ كرد، و بعد از آنكه‌ هيدروژن‌ را به‌ دست‌ آورد اسمش‌ را «هواي‌ قابل‌ اشتعال‌» گذاشت‌ و اوّلين‌ مرتبه‌ كه‌ ئيدروژن‌ را مشتعل‌ كرد نزديك‌ بود كه‌ خود و خانه‌اش‌ بسوزد....

گاز هيدروژن‌ زماني‌ كشف‌ شد كه‌ استفاده‌ از نيروي‌ برق‌ آنقدر پيشرفته‌ بود كه‌ مي‌توانستند از آن‌ براي‌ تجزية‌ آب‌ استفاده‌ كنند.

اما در زمان‌ جعفرصادق‌ استفاده‌ از نيروي‌ برق‌، در حدود همان‌ استفاده‌ از كاه‌ و كهربا بود كه‌ جنبة‌ سرگرمي‌ و بازي‌ داشت‌، و قطعه‌اي‌ از كهربا را به‌ يك‌ پارچة‌ پشمي‌ مي‌ماليدند و به‌ كاه‌ نزديك‌ مي‌كردند و كهربا پرهاي‌ كاه‌ را جذب‌ مي‌نمود.

آيا جعفر صادق‌ يا پدرش‌ محمّد باقر براي‌ جدا كردن‌ هيدروژن‌ از آب‌ به‌ وسيله‌اي‌ پي‌برده‌ بودند كه‌ هنوز دانشمندان‌ از آن‌ بي‌اطّلاع‌ هستند؟ و آنها توانسته‌ بودند با وسيله‌اي‌ غير از جريان‌ برق‌ هيدروژن‌ را از آب‌ جدا كنند؟

از روزي‌ كه‌ «كاوانديش‌» براي‌ اوّلين‌ بار موفّق‌ شد كه‌ هيدروژن‌ را به‌ دست‌ بياور تا امروز، وسيلة‌ جدا كردن‌ هيدروژن‌ از آب‌ غير از جريان‌ برق‌ نبوده‌ است‌ و تاكنون‌ دانشمندان‌ نتوانسته‌اند كه‌ جز به‌ اين‌ وسيله‌ هيدروژن‌ را از آب‌ جدا نمايند.[30]

بازگشت به فهرست

آلودگي‌ محيط‌ زيست‌
در دورة‌ جعفر صادق‌ علیه السلام صنايع‌ در حدود افزارمندي‌ بود و حتّي‌ يك‌ كارخانه‌ به‌ شكل‌ كارخانه‌هاي‌ امروزي‌ وجود نداشت‌ و فلزّات‌ را در كوره‌هاي‌ كوچك‌ ذوب‌ مي‌كردند، و چون‌ تمام‌ فلزّات‌ حتّي‌ آهن‌ با چوب‌ ذوب‌ مي‌شد آلودگي‌ در محيط‌ به‌ وجود نمي‌آورد.

حتّي‌ اگر آهن‌ را با ذغال‌ سنگ‌ ذوب‌ مي‌نمودند باز ميزان‌ توليدات‌ به‌ اندازه‌اي‌ نبود كه‌ محيط‌ را آلوده‌ نمايد. همچنان‌ كه‌ از آغاز قرن‌ هيجدهم‌ ميلادي‌ توليد مقادير زياد آهن‌ و پولاد در آلمان‌ غربي‌ و فرانسه‌ و انگلستان‌ و ساير كشورهاي‌ اروپا شروع‌ شد بدون‌ اينكه‌ محيط‌ را آلوده‌ نمايد، در صورتي‌ كه‌ تمام‌ كارخانه‌ هاي‌ ذوب‌ آهن‌ در آلمان‌ و فرانسه‌ و انگلستان‌ ذغال‌ سنگ‌ مي‌سوزانيدند و از آغاز تا پايان‌ سال‌ حتي‌ يك‌ لحظه‌ خروج‌ دود از دودكش‌ كارخانه‌ها متوقّف‌ نمي‌گرديد.

معهذا محيط‌ از دود ذغال‌ سنگ‌آلوده‌ نشد، تا چه‌ رسد به‌ دورة‌ جعفر صادق‌ علیه السلام كه‌ يكي‌ از كارخانه‌هاي‌ امروزي‌ وجود نداشت‌ و كسي‌ ذغال‌ سنگ‌ نمي‌سوزانيد.

معهذا جعفر صادق‌ مانند كسي‌ كه‌ وضع‌ امروز را ببيند گفت‌: «آدمي‌ بايد طوري‌ زندگي‌ نمايد كه‌ پيرامون‌ خود را آلوده‌ نكند» زيرا اگر آلوده‌ نمايد روزي‌ مي‌آيد كه‌ بر اثر آن‌ آلودگي‌ زندگي‌ بر او دشوار و شايد غير ممكن‌ مي‌شود.

موضوع‌ آلودگي‌ محيط‌ زيست‌ حتي‌ در سي‌ سال‌ قبل‌ هم‌ وجود نداشت‌. اين‌ موضوع‌ از زماني‌ شروع‌ شد كه‌ اوَّلين‌ بمب‌ اتمي‌ منفجر گرديد و در منطقة‌ انفجار جوّ را آلوده‌ كرد.

اگر به‌ همان‌ انفجارهاي‌ اوَّليه‌ اكتفا مي‌شد محيط‌ آلوده‌ نمي‌گرديد ولي‌ بعد از آن‌ دولتهائي‌ كه‌ داراي‌ سلاح‌ اتمي‌ بودند به‌ آزمايش‌ آن‌ سلاح‌ ادامه‌ دادند و به‌ موازات‌ آن‌ آزمايشها كارخانه‌هاي‌ مولِّد برق‌ با نيروي‌ اتم‌ به‌ كار افتاد و آلودگي‌ هوا از موادّ پرتوافكن‌ بيشتر شد.

در همان‌ حال‌ صنايع‌ هم‌ به‌ خصوص‌ در آمريكا و اروپا محيط‌ را آلوده‌ كرد و طوري‌ آب‌ بعضي‌ از رودخانه‌ها مثل‌ رود «رن‌» در اروپاي‌ غربي‌ آلوده‌ گرديد كه‌ نسل‌ ماهي‌ در آن‌ برافتاد، همان‌ طور كه‌ در درياچه‌هاي‌ بزرگ‌ آمريكاي‌ شمالي‌ كه‌ آب‌ شيرين‌ دارد نسل‌ ماهي‌ تقريباً برافتاده‌ است‌. و خطرناكتر از آلودگي‌ هواي‌ خشكي‌، آلودگي‌ آب‌ اقيانوسها مي‌باشد. چون‌ جانوران‌ چند سلولي‌ به‌ اسم‌ «پلانكتون‌» كه‌ در سطح‌ اقيانوس‌، مجاور هوا زندگي‌ مي‌كنند و نود درصد اكسيژن‌ را در كرة‌ خاك‌ آنها تأمين‌ مي‌نمايند، بر اثر آلودگي‌ اقيانوس‌ مي‌ميرند و با مرگ‌ و نابودي‌ آنها ميزان‌ اكسيژن‌ در هواي‌ زمين‌ به‌ ده‌ درصد امروزي‌ تنزّل‌ مي‌كند، و اين‌ مقدار نه‌ براي‌ تنفّس‌ جانداران‌ از جمله‌ انسان‌ كافي‌ است‌ نه‌ براي‌ تنفّس‌ گياهان‌. و در نتيجه‌ نسل‌هاي‌ گياه‌ و جاندار در كرة‌ خاك‌ منقرض‌ مي‌شود، و اين‌ يك‌ تئوري‌ نيست‌ كه‌ بگويند: احتمال‌ صدق‌ و كذب‌ آن‌ مساوي‌ مي‌باشد، بلكه‌ يك‌ محاسبة‌ علمي‌ است‌، و با اين‌ وضع‌ كه‌ امروز اقيانوسها آلوده‌ مي‌شود پلانكتون‌ در سطح‌ اقيانوسها تا پنجاه‌ سال‌ ديگر نصف‌ مي‌شود، و به‌ همان‌ نسبت‌ از ميزان‌ توليد اكسيژن‌ كاسته‌ خواهد شد.

طفلي‌ كه‌ امروز متولّد مي‌شود در پنجاه‌ سال‌ ديگر (اگر تا آن‌ موقع‌ زنده‌ بماند) وضع‌ نفس‌ كشيدنش‌ مانند نفس‌ كشيدن‌ كوه‌ پيمائي‌ است‌ كه‌ بدون‌ دستگاه‌ تنفّس‌ در قلّة‌ كوه‌ هيماليا كه‌ مرتفعترين‌ كوه‌ دنياست‌ مشغول‌ نفس‌ كشيدن‌ مي‌باشد.

پنجاه‌ سال‌ ديگر با ادامة‌ آلوده‌ شدن‌ آب‌ اقيانوسها وضع‌ نفس‌ كشيدن‌ تمام‌ افراد بشر و جانداران‌ ديگر شبيه‌ به‌ وضع‌ كساني‌ است‌ كه‌ در حال‌ خفقان‌ هستند.

در پنجاه‌ سال‌ ديگر كسي‌ كه‌ كبريت‌ مي‌كشد تا اينكه‌ سيگار خود را روشن‌ كند، يا اجاقي‌ را در خانه‌ روشن‌ نمايد، آن‌ كبريت‌ مشتعل‌ نخواهد شد، براي‌ اينكه‌ درهوا آنقدر اكسيژن‌ نيست‌ كه‌ كبريت‌ را مشتعل‌ نمايد، و اين‌ گفته‌ يك‌ افسانة‌ علمي‌ نيست‌، بلكه‌ واقعيت‌ است‌....

براي‌ اين‌ كه‌ بدانيم‌ كه‌ عدم‌ توجّه‌ به‌ توصية‌ جعفر صادق‌ علیه السلام مُشْعر بر اين‌ كه‌ انسان‌ نبايد پيرامون‌ خود را آلوده‌ نمايد چگونه‌ يك‌ ملّت‌ ثروتمند را دچار مشكلات‌ مي‌نمايد، ژاپن‌ را مثال‌ مي‌زنيم‌:

امروز ژاپن‌ از لحاظ‌ توليد اتومبيل‌، و كامپيوتر، و پارچه‌هاي‌ «ريون‌» يعني‌ پارچه‌هائي‌ كه‌ با الياف‌ مصنوعي‌ از «سلولوز» بافته‌ مي‌شود بعد از آمريكا، اولين‌ كشور جهان‌ است‌، و از جهت‌ ساختمان‌ كشتي‌، و راديو، و ضبط‌ صوت‌، و تلويزيون‌، و دوربين‌ عكاسي‌، و موتور سيكلت‌، اوَّلين‌ كشور جهان‌ به‌ شمار مي‌آيد.

اگر بخواهيم‌ بگوئيم‌ ژاپن‌ چگونه‌ توانست‌ در مدّتي‌ كوتاه‌، خود را از مرتبة‌ صفر به‌ اين‌ مرتبه‌ از صنعت‌ و بازرگاني‌ برساند از موضوع‌ بحث‌ كه‌ مربوط‌ به‌ آلودگي‌ محيط‌ زيست‌ است‌ خارج‌ مي‌شويم‌. و خيلي‌ به‌ اختصار مي‌گوئيم‌: دو عامل‌ اصلي‌ سبب‌ شد كه‌ ژاپن‌ در مدّتي‌ كوتاه‌ به‌ اين‌ پايه‌ برسد:

اول‌ مديريّت‌ خوب‌، و دوم‌ صميميَّت‌ كارگر ژاپني‌ نسبت‌ به‌ كارش‌.

اما اين‌ ملّت‌ ثروتمند و كاري‌، چون‌ توجّه‌ نداشته‌ كه‌ از آلوده‌ كردن‌ محيط‌ زيست‌ خودداري‌ نمايد، اكنون‌ نه‌ فقط‌ دچار يك‌ اشكال‌ بزرگ‌ شده‌، بلكه‌ سلامتي‌ جامعه‌اش‌ در معرض‌ خطر قرار گرفته‌ و بر اثر آلودگي‌ محيط‌ زيست‌، امراضي‌ در ژاپن‌ به‌ وجود آمده‌ كه‌ در تاريخ‌ علم‌ طبّ سابقه‌ ندارد...[31]

نوع‌ بشر تازه‌ به‌ خطرات‌ آلوده‌ كردن‌ محيط‌ زيست‌، و به‌ خصوص‌ زمين‌ و رودخانه‌ و دريا پي‌ برده‌ است‌ اما عقلاي‌ گذشته‌ چون‌ جعفر صادق‌ علیه السلام در هزار و دويست‌ سال‌ قبل‌ از اين‌ پي‌برده‌ بودند كه‌ نوع‌ بشر بايستي‌ طوري‌ زندگي‌ نمايد كه‌ پيرامون‌ خود را آلوده‌ نكند.[32]

اين‌ بود نمونه‌اي‌ از نظرات‌ هيئت‌ محقّقان‌ استراسبورگ‌ دربارة‌ چند قسمت‌ از آثار علمي‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام كه‌ از مجلّة‌ خواندنيها در اينجا نقل‌ كرديم‌، ولي‌ محقّقان‌ مزبور تنها به‌ بررسي‌ زندگاني‌ پيشواي‌ ششم‌ ما پرداخته‌اند، و اين‌چنين‌ حيرت‌ زده‌ شده‌اند در صورتي‌ كه‌ اگر به‌ آثار ساير أئمّه‌ و پيشوايان‌ اسلام‌ نظر افكنند همه‌ را مانند امام‌ صادق‌ علیه السلام مخزن‌ علوم‌ الهي‌ مي‌يابند.

در صدر علوم‌ و آثار اسلامي‌، متن‌ قرآن‌ كريم‌ قرار دارد كه‌ پر است‌ از مسائل‌ علمي‌، و دانشمندان‌ امروز به‌ برخي‌ از آنها پي‌ برده‌اند.

بازگشت به فهرست

علوم تجربی در بیانات معصومین (ع)

جاذبة‌ عمومي‌

مي‌گويند: نيروي‌ جاذبه‌ را نيوتن‌[33] كشف‌ كرد و زمينة‌ اين‌ كشف‌ را هم‌ نشستن‌ او زير درخت‌ سيب‌ و افتادن‌ سيب‌ از درخت‌ آماده‌ كرد و او حدس‌ زد كه‌ يك‌ كشش‌ دائمي‌ بين‌ اجسام‌ عالم‌ وجود دارد. و آزمايشهاي‌ بعدي‌، صحَّت‌ اين‌ نظريّه‌ را تأييد كرد. ولي‌ اگر به‌ قرآن‌ كريم‌ مراجعه‌ كنيم‌ مي‌بينيم‌ در چهارده‌ قرن‌ قبل‌ به‌ وجود اين‌ نيرو در جهان‌ خلقت‌ تصريح‌ فرموده‌ است‌:

اَللهُ الَّذِي‌ رَفَعَ السَّمَواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا...[34]

يعني‌ «معبود برحق‌ خدائي‌ است‌ كه‌ موجودات‌ آسماني‌ را با ستوني‌ كه‌ شما آن‌ را نمي‌بينيد برافراشت‌.»

در اين‌ آيه‌ تصريح‌ شده‌ كه‌ كرات‌ آسماني‌ به‌ وسيلة‌ ستونهاي‌ نامرئي‌ كه‌ همان‌ نيروي‌ جاذبة‌ عمومي‌ است‌، برقرار شده‌اند.

بحث‌ در اين‌ زمينه‌، و ذكر شواهد ديگر نيازمند به‌ فرصت‌ بيشتري‌ است‌ كه علاقه‌مندان‌ بايد به‌ كتب‌ مشروحي‌ كه‌ دراين‌باره‌ به‌ قلم‌ دانشمندان‌ نگاشته‌ شده‌، مراجعه‌ كنند و در آينده‌ به‌ فضل‌ خداوند، باز هم‌ بحثهائي‌ در اين‌ مسائل‌ خواهيم‌ داشت‌. پايان‌[35]

و اينك‌ نيز جزوة‌ دوم‌ را كه‌ شمارة ‌ 23 از حقايق‌ علمي‌ اسلام‌ مي‌باشد به‌ همان‌ روش‌ جزوة ‌ 22 در اينجا نقل‌ مي‌نمائيم‌:

بسم‌ الله‌ الرَّحمن‌ الرَّحيم‌

مباحثي‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌ و ساير آثار اسلامي‌ آمده‌ و در دسترس‌ دانشمندان‌ قرار دارد هر كدام‌ حاوي‌ مسائل‌ علمي‌ عميقي‌ هستند كه‌ پژوهندگان‌ بيدار دل‌ به‌ برخي‌ از آنها دست‌ يافته‌ و به‌ درك‌ آن‌ نائل‌ آمده‌اند.

از اصطلاحات‌ متداول‌ امروزي‌ در آن‌ آثار چيزي‌ به‌ كار نرفته‌، ولي‌ محقّقين‌ مي‌دانند كه‌ به‌ كار نرفتن‌ اين‌ اصطلاحات‌ تنها به‌ خاطر آماده‌ نبودن‌ افكار مردم‌ آن‌ زمان‌ بوده‌ است‌ و رهبران‌ عاليقدر اسلام‌ مطالب‌ علمي‌ عميق‌ را در لباسي‌ ارائه‌ فرموده‌اند كه‌ مردم‌ آن‌ عصر قدرت‌ درك‌ و فهم‌ آن‌ را تا حدودي‌ داشته‌ باشند.

در روزگاري‌ كه‌ هنوز « تِلِسْكُوبْ » ساخته‌ نشده‌ و رصدخانه‌اي‌ به‌ وجود نيامده‌ و كسي‌ از جهان‌ پهناور كيهان‌ اطّلاعي‌ نداشت‌؛ در زماني‌ كه‌ «ميكرب‌» كشف‌ نشده‌ و «ميكروسْكُب‌» قدم‌ به‌ عرصة‌ علم‌ ننهاده‌ و از موجودات‌ ذرّه‌بيني‌ كسي‌ آگاه‌ نبود؛ در عصري‌ كه‌ نيروي‌ برق‌ مسخَّر دست‌ دانشمندان‌ نشده‌ و هيچ‌ يك‌ از اكتشافات‌ وابسته‌ بدان‌ به‌ ميدان‌ نيامده‌ بود؛در چنين‌ زماني‌ براي‌ ابراز حقايق‌ علمي‌ زمينة‌ مساعد نيست‌ و جز به‌ طريق‌ اشاره‌ و با توسّل‌ به‌ عبارات‌ و اصطلاحات‌ متداول‌ زمان‌، راهي‌ براي‌ تفهيم‌ و بيان‌ آنها وجود نداشت‌.

به‌ همين‌ جهت‌ در آثار خاندان‌ رسالت‌ و ائمة‌ معصومين‌: تمام‌ مسائل‌علمي‌ به‌ اندازة‌ فهم‌ مردم‌ زمان‌ و به‌ كمك‌ الفاظ‌ و عبارات‌ قابل‌ درك‌ آنها بيان‌ شده‌ است‌؟

در بحث‌ گذشته‌ چند فراز از كتاب‌ «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌» كه‌ نمايانگر قسمتي‌ از علوم‌ ششمين‌ پيشواي‌ مذهب‌ شيعه‌: حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام بود نقل‌ كرديم‌. و چون‌ اين‌ گونه‌ بحثها كه‌ به‌ وسيلة‌ جمعي‌ از محقِّقين‌ و دانشمندان‌ بي‌ طرف‌ نگاشته‌ شده‌ اثر مطلوبي‌ در خوانندگان‌ بجاي‌ مي‌گذارد، چند قسمت‌ ديگر آن‌ را در اينجا نقل‌ مي‌كنيم‌:

همان‌ طور كه‌ قبلاً ذكر شد، كتاب‌ مزبور از طرف‌ مجلّة‌ خواندنيها و به‌ قلم‌ آقاي‌ منصوري‌ ترجمه‌ و در همان‌ مجلّه‌ به‌ صورت‌ مقالات‌ مسلسل‌ انتشار يافت‌.

كتاب‌ نامبرده‌ به‌ وسيلة‌ گروه‌ دانشمندان‌ و محقِّقين‌ «مركز مطالعات‌ اسلامي‌ استراسبورگ‌» كه‌ هر يك‌ در رشته‌اي‌ از علوم‌ تخصّص‌ دارند و مسيحي‌ هستند تأليف‌ شده‌ است‌.

اين‌ مركز، در شهر استراسبورگ‌ كه‌ مركز ايالت‌ آلزاس‌ فرانسه‌ و در كنار رود « رَنْ » قرار دارد تأسيس‌ شده‌ و در زمينة‌ مسائل‌ و آثار و علوم‌ اسلامي‌ تحقيق‌ و بررسي‌ به‌ عمل‌ مي‌آورد،[36] و اين‌ كتاب‌ را تنها به‌ بررسي‌ در آثار حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام اختصاص‌ داده‌ است‌.

نكته‌اي‌ كه‌ بايد يادآور شويم‌ آن‌ است‌ كه‌ براي‌ حفظ‌ امانت‌ هيچ‌ گونه‌ تغييري‌ در عبارات‌ كتاب‌ مزبور داده‌ نشد و اگر نام‌ امام‌ ششم‌ علیه السلام بدون‌ تجليل‌ ذكر شده‌ عين‌ عبارت‌ مولّفان‌ محترم‌ كتاب‌ است‌. و اينك‌ چند قسمت‌ از كتاب‌ مزبور:

بازگشت به فهرست

توصيه‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام به‌ خوابانيدن‌ كودك‌ در طرف‌ چپ‌ مادر
نوزاد، در طرف‌ چپ‌ مادر

يكي‌ از مظاهر نبوغ‌ علمي‌ جعفر صادق‌، توصية‌ او به‌ مادران‌ بود تا اينكه‌ كودكان‌ شيرخوار را در طرف‌ چپ‌ خود بخوابانند.

اين‌ توصيه‌ قرنها چون‌ يك‌ سفارش‌ زائد يا بي‌مورد جلوه‌ مي‌كرد. علَّتش‌ اين‌ بود كه‌ هيچ‌كس‌ به‌ فائدة‌ اين‌ سفارش‌ پي‌ نمي‌برد و بعضي‌ هم‌ به‌ كار بستن‌ اين‌ سفارش‌ را خطرناك‌ مي‌دانستند و فكر مي‌كردند كه‌ اگر طفل‌ شيرخوار در طرف‌ چپ‌ مادر خوابانيده‌ شود ممكن‌ است‌ كه‌ مادر هنگام‌ خواب‌ بغلطد و طفل‌ را زير تنه‌ خود خفه‌ كند.

از محمَّد بن‌ ادريس‌ شافعي‌ كه‌ در سال ‌ 150 هجري‌ و دو سال‌ بعد از مرگ‌ جعفر صادق‌ در غزّه‌ متولّد شد و در سال ‌ 199 هجري‌ در قاهره‌ زندگي‌ را بدرود گفت‌ پرسيدند كه‌ آيا مادر طفل‌ شيرخوار را بايد در طرف‌ راست‌ خود بخواباند يا در طرف‌ چپ‌؟

وي‌ جواب‌ داد: بين‌ چپ‌ و راست‌ تفاوتي‌ وجود ندارد، و مادر مي‌ تواند طفل‌ را در هر طرف‌ خود كه‌ راحت‌تراست‌ بخواباند.

گاهي‌ هم‌ گفتة‌ جعفر صادق‌ را مغاير با عقل‌ سليم‌ مي‌دانستند، چون‌ از نظر آنها راست‌ بيش‌ از چپ‌ احترام‌ داشت‌ و فكر مي‌كردند كه‌ مادر بايستي‌ طفل‌ را در طرف‌ راست‌ خود بخواباند تا اينكه‌ كودك‌ از كرامت‌ راست‌ برخوردار شود.

نه‌ كسي‌ در شرق‌ براي‌ اين‌ توصية‌ جعفر صادق‌ قائل‌ به‌ ارزش‌ شد نه‌ در غرب‌ و حتّي‌ در دورة‌ تجدّد كه‌ دانشمندان‌ با ديدة‌ انتقاد هر موضوع‌ علمي‌ را مورد توجّه‌ قرار دادند كسي‌ براي‌ گفتة‌ جعفر صادق‌ قائل‌ به‌ اهميّت‌ نگرديد، و در صدد بر نيامد بفهمد كه‌ آيا آن‌ گفته‌ از نظر علمي‌ ارزش‌ و فائده‌ دارد يا نه‌؟

قرون‌ شانزدهم‌ و هفدهم‌ و هيجدهم‌ ميلادي‌ كه‌ قرون‌ دورة‌ تجدّد بود گذشت‌ و قرن‌ نوزدهم‌ ميلادي‌ فرارسيد و در نيمة‌ دوم‌ آن‌ قرن‌ دانشگاه‌ «كورنيل‌» در آمريكا ساخته‌ شد و شروع‌ به‌ كار كرد.

عزرا- كورنيل‌ باني‌ دانشگاه‌ كورنيل‌ كه‌ دوران‌ شيرخوارگي‌ و كودكي‌ بسيار سخت‌ را گذرانيده‌ بود تصميم‌ گرفت‌ كه‌ در آن‌ دانشگاه‌ يك‌ انستيتوي‌ مخصوص‌ تحقيق‌ در نوزادان‌ و كودكان‌ شيرخوار را به‌ وجود بياورد.

اين‌ انستيتو (موسّسه‌) در اوَّلين‌ سال‌ شروع‌ به‌ تدريس‌ از طرف‌ دانشگاه‌ كورنيل‌ به‌ وجود آمد و منضمّ به‌ دانشكده‌ پزشكي‌ گرديد و اينك‌ متجاوز از يك‌ قرن‌ است‌ كه‌ به‌ تحقيق‌ در مورد نوزادان‌ و كودكان‌ شيرخوار ادامه‌ مي‌دهد.

در مسائل‌ مربوط‌ به‌ نوزادان‌ و كودكان‌ شيرخوار چيزي‌ وجود ندارد كه‌ مورد تحقيق‌ اين‌ موسسه‌ قرار نگرفته‌ باشد، و در جهان‌ هيچ‌ مركز علمي‌ از لحاظ‌ داشتن‌ اطلاعات‌ راجع‌ به‌ نوزادان‌ و كودكان‌ شيرخوار به‌ پاي‌ اين‌ مركز نمي‌رسد.

محال‌ است‌ كه‌ يك‌ موضوع‌ مربوط‌ به‌ نوزادان‌ و كودكان‌ شيرخوار وجود داشته‌ باشد و اين‌ موسسه‌ راجع‌ به‌ آن‌ تحقيق‌ نكند حتّي‌ تابلوهائي‌ كه‌ شكل‌ نوزادان‌ و كودكان‌ شيرخوار روي‌ آنها كشيده‌ شده‌، مورد تحقيق‌ اين‌ موسسه‌ قرار گرفته‌ است‌.

در نيمة‌ اول‌ اين‌ قرن‌ (قرن‌ بيستم‌) محقِّقين‌ اين‌ موسسه‌ تابلوهاي‌ مربوط‌ به‌ نوزادان‌ را در موزه‌هاي‌ دنيا از نظر گذرانيدند و از 466 تابلو كه‌ در موزه‌هاي‌ معروف‌ جهان‌ در نظرشان‌ رسيد ديدند كه‌ اكثريّت‌ با تابلوهائي‌ است‌ كه‌ در آنها مادران‌، كودك‌ خود را در طرف‌ چپ‌ بغل‌ گرفته‌اند. در 373 تابلو، مادران‌ كودك‌ را در طرف‌ چپ‌ در بغل‌ داشتند و در 93 تابلو در طرف‌ راست‌.

بنابر اين‌ در هشتاد درصد از تابلوها كه‌ در موزه‌هاي‌ معروف‌ به‌ نظر رسيد مادران‌ كودكان‌ را در طرف‌ چپ‌ بغل‌ گرفته‌ بودند.

در ايالت‌ نيويورك‌ چند زايشگاه‌ وابسته‌ به‌ مركز تحقيق‌ مربوط‌ به‌ نوزادان‌ و شيرخواران‌ دانشگاه‌ كورنيل‌ است‌ و دكترهائي‌ كه‌ در آن‌ زايشگاه‌ كار مي‌كنند نتيجة‌ مطالعات‌ و معاينات‌ خود را براي‌ مركز تحقيق‌ مربوط‌ به‌ نوزادان‌ و شيرخواران‌ مي‌فرستند.

از گزارشهائي‌ كه‌ در طيّ يك‌ مدّت‌ طولاني‌ از طرف‌ آن‌ دكترها به‌ مركز تحقيق مي‌رسد اين‌ نتيجه‌ به‌دست‌ مي‌آيد كه‌ در روزهاي‌ اوَّل‌ بعد از تولّد وقتي‌ نوزاد در طرف‌ چپ‌ مادر مي‌خوابد آسوده‌تر از آن‌ است‌ كه‌ در طرف‌ راست‌ بخوابد. و اگر آنها را در طرف‌ راست‌ مادر بخوابانند در فواصل‌ نزديك‌ از خواب‌ بيدار مي‌شوند و شيون‌ مي‌كنند.

محققين‌ مركز تحقيق‌، مطالعات‌ خود را منحصر به‌ نژاد سفيدپوست‌ امريكايي‌ نكردند بلكه‌ در صدد برآمدند بدانند كه‌ آيا در نژادهاي‌ سياه‌ و زرد نيز اين‌ موضوع‌ صدق‌ دارد يا نه‌؟

بعد از يك‌ دورة‌ طولاني‌ تحقيق‌ در نژادهاي‌ ديگر، متوجه‌ شدند كه‌ اين‌ موضوع‌ در تمام‌ اقوام‌ صدق‌ مي‌كند و در همه‌ جا نوزادان‌ بخصوص‌ در روزهاي‌ اول‌ تولد اگر در طرف‌ چپ‌ مادر بخوابند آرامتر از آن‌ هستند كه‌ در طرف‌ راست‌ مادر به‌ خواب‌ بروند، واين‌واقعيت‌ اختصاص‌ به‌نژاد سفيدپوست‌ ندارد ويك‌ واقعيت‌جهاني‌است‌.

بازگشت به فهرست

تحقيقات‌ موسسة‌ كورنيل‌ دربارة‌ موضوع‌ اين‌ توصيه‌
مركز تحقيق‌ دانشگاه‌ كورنيل‌ بدون‌ انقطاع‌ اين‌ موضوع‌ را مورد مطالعه‌ قرارمي‌داد. ساعتها شكم‌ زن‌ باردار از طرف‌ پزشكان‌ مركز تحقيق‌ به‌ وسيلة‌ اشعة‌ مجهول‌ مورد معاينه‌ قرار مي‌گرفت‌ تا اينكه‌ جنين‌ را در شكم‌ مادر ببينند. اما از ديدن‌ جنين‌ چيزي‌ بر اطلاعاتشان‌ افزوده‌ نمي‌شد تا اينكه‌ « هولوگرافي ‌»[1] اختراع‌ گرديد.

بعد از اختراع‌ هولوگرافي‌، پزشكان‌ مركز تحقيق‌ در صدد برآمدند كه‌ با هولوگرافي‌ و در حالي‌ كه‌ اشعة‌ مجهول‌ جنين‌ را در شكم‌ مادر روشن‌ كرده‌ از آن‌ عكس‌ بردارند و آن‌ وقت‌ ديدند كه‌ امواج‌ صداي‌ ضربان‌ قلب‌ مادر كه‌ در تمام‌ بدن‌ پخش‌ مي‌شود به‌ گوش‌ جنين‌ مي‌رسد.

بعد از اين‌ مرحله‌ و براي‌ وقوف‌ بيشتر لازم‌ بود كه‌ بدانند توقف‌ ضربان‌ قلب‌ مادر، آيا در جنين‌ عكس‌ العمل‌ به‌ وجود مي‌آورد يا نه‌؟

چون‌ نمي‌توانستند قلب‌ مادر را متوقف‌ كنند زيرا سبب‌ هلاك‌ آنها مي‌شد، تحقيق‌ را در جانوران‌ پستاندار ادامه‌ دادند و هر بار كه‌ قلب‌ جانوري‌ را كه‌ جنين‌ در زهدان‌ داشت‌ متوقف‌ كردند، ديدند كه‌ در جنين‌ واكنش‌ به‌ وجود آمد.

آزمايشهاي‌ مكرَّر در مورد چند نوع‌ پستاندار ثابت‌ كرد كه‌ وقتي‌ ضربان‌ قلب‌ مادر متوقّف‌ مي‌شود در جنين‌ واكنش‌ به‌ وجود مي‌آيد، و بعد از مرگ‌ مادر جنين‌ هم‌ به‌ هلاكت‌ مي‌رسد، براي‌ اينكه‌ جنين‌ از خون‌ قلب‌ مادر كه‌ به‌ وسيلة‌ شريان‌ بزرگ‌ موسوم‌ به‌ «آئورت‌» برايش‌ فرستاده‌ مي‌شود تغذيه‌ مي‌نمايد و وقتي‌ قلب‌ مادر متوقّف‌ گرديد غذا به‌ جنين‌ نمي‌رسد و هلاك‌ مي‌شود.

بعد از آزمايشهاي‌ متعدّد، دانشمندان‌ مركز تحقيق‌ دانشگاه‌ كورنيل‌ دانستند كه‌ طفل‌ در شكم‌ مادر، نه‌ فقط‌ عادت‌ به‌ شنيدن‌ ضربان‌ قلب‌ او مي‌كند، بلكه‌ آن‌ ضربان‌ به‌ حيات‌ وي‌ نيز وابستگي‌ دارد، و هر گاه‌ ضربان‌ ادامه‌ نيابد طفل‌ در شكم‌ مادر از گرسنگي‌ مي‌ميرد.

عادتي‌ كه‌ جنين‌ قبل‌ از تولّد به‌ شنيدن‌ صداي‌ ضربان‌ قلب‌ مادر دارد طوري‌ در وي‌ نافذ مي‌شود كه‌ بعد از تولّد هم‌ اگر صدايِ قَرعه‌هاي‌ قلب‌ مادر را نشنود احساس‌ اضطراب‌ مي‌نمايد، و هوش‌ كودك‌ نوزاد به‌ خوبي‌ صداي‌ قرعه‌هاي‌ قلب‌ مادر را تشخيص‌ مي‌دهد، و به‌ همين‌ جهت‌ وقتي‌ نوزاد در طرف‌ چپ‌ مادر قرار بگيرد چون‌ صداي‌ قَرعه‌هاي‌ قلبش‌ را مي‌شنود آرام‌ مي‌گيرد ليكن‌ در طرف‌ راست‌ چون‌ آن‌ صداها به‌ گوشش‌ نمي‌رسد مضطرب‌ مي‌شود.

اگر باني‌ دانشگاه‌ كورنيل‌ يك‌ مركز تحقيق‌ راجع‌ به‌ نوزادان‌ و شيرخواران‌ در آن‌ دانشگاه‌ به‌ وجود نمي‌آورد و آن‌ مركز به‌ طور مستمر راجع‌ به‌ نوزادان‌ و شيرخواران‌ تحقيق‌ نمي‌كرد معلوم‌ نمي‌شد گفتة‌ «جعفر صادق‌» كه‌ به‌ مادران‌ توصيه‌ كرد كه‌ فرزندان‌ شيرخوار را در طرف‌ چپ‌ خود قرار بدهند و بخوابانند مبتني‌ بر چه‌ مصلحت‌ و فائده‌ مي‌ باشد.

امروزه‌ در تمام‌ شيرخوارگاههاي‌ وابسته‌ به‌ مركز تحقيق‌ دانشگاه‌ كورنيل‌ در اطاقي‌ كه‌ نوزادان‌ خوابيده‌اند دستگاهي‌ است‌ كه‌ صداي‌ قرعات‌ قلب‌ مادر را به‌ وجود مي‌آورد و در تختخواب‌ هر نوزاد يك‌ گوشي‌ مي‌باشد كه‌ قَرعات‌ مصنوعي‌ قلب‌ مادر را به‌ گوش‌ كودك‌ مي‌رساند. قلب‌ انسان‌ بالغ‌، زن‌ يا مرد به‌ طور عادي‌ در هر دقيقه ‌ 72 بار مي‌طپد.

در شيرخوارگاههائي‌ كه‌ وابسته‌ به‌ مركز تحقيق‌ دانشگاه‌ كورنيل‌ مي‌باشد بارها آزموده‌اند كه‌ اگر شمارة‌ قَرعات‌ مصنوعي‌ قلب‌ مادر در هر دقيقه‌ يكصد و ده‌ يا يكصد و بيست‌ قرعه‌ بشود، صداي‌ شيون‌ تمام‌ كودكان‌ كه‌ در يك‌ اطاق‌ هستند به‌ گوش‌ مي‌رسد، و بايستي‌ شمارة‌ قرعات‌ مصنوعي‌ قلب‌ مادر در هر دقيقه ‌ 72 قرعه‌ باشد تا اينكه‌ كودكان‌ مضطرب‌ نشوند و به‌ شيون‌ در نيايند.

در شيرخوارگاههاي‌ وابسته‌ به‌ مركز تحقيق‌، چند بار اين‌ آزمايش‌ را كرده‌اند. عدّه‌اي‌ از نوزادان‌ را در اطاقي‌ قرار داده‌اند كه‌ در آنجا صداي‌ قرعات‌ مصنوعي‌ قلب‌ مادر به‌ گوش‌ كودكان‌ نمي‌رسيد، و عدّه‌اي‌ را هم‌ در اطاقي‌ قرار دادند كه‌ نوزادان‌ در آنجا صداي‌ قرعات‌ مصنوعي‌ قلب‌ مادر را مي‌شنيدند هر دفعه‌ كه‌ اين‌ آزمايش‌ را كردند معلوم‌ شد كه‌ در اطاقي‌ كه‌ در آنجا قرعات‌ مصنوعي‌ قلب‌ مادر شنيده‌ مي‌شود، وزن‌ كودكان‌ سريعتر از كودكان‌ اطاق‌ ديگر زياد مي‌شود، در صورتي‌ كه‌ غذائي‌ كه‌ به‌ كودكان‌ دو اطاق‌ داده‌ مي‌شود از حيث‌ نوع‌، متشابه‌ است‌.

اما در اطاقي‌ كه‌ صداي‌ قرعات‌ مصنوعي‌ قلب‌ مادر شنيده‌ مي‌شود كودكان‌ با اشتهاي‌ زيادتر غذا مي‌خورند، و كودكان‌ اطاقي‌ كه‌ صداي‌ قرعات‌ مصنوعي‌ قلب‌ مادر در آنجا به‌ گوش‌ نمي‌رسد كم‌ اشتها مي‌شوند.

در شيرخوارگاههاي‌ وابسته‌ به‌ مركز تحقيق‌ دانشگاه‌ كورنيل‌، راجع‌ به‌ صداي‌ مصنوعي‌ قلب‌ مادر از لحاظ‌ شدّت‌ آن‌ هم‌ تحقيق‌ كرده‌اند، و متوجّه‌ شده‌اند كه‌: اگر آن‌ صدا شديدتر از صداي‌ طبيعي‌ قرعات‌ قلب‌ مادر باشد كودكان‌ را مضطرب‌ مي‌كند و به‌ گريه‌ در مي‌آيند.

يكي‌ از پزشكان‌ مركز تحقيق‌ دانشگاه‌ كورنيل‌ ضمن‌ سفرهائي‌ كه‌ در قاره‌هاي‌ جهان‌ مي‌كرد دقّت‌ مي‌كرد كه‌ بداند: مادران‌ در كشورهاي‌ مختلف‌ در معابر، فرزندان‌ خود را چگونه‌ در آغوش‌ مي‌گيرند.

اين‌ پزشك‌ كه‌ به‌ اسم‌ دكتر «لي‌- سالك‌» خوانده‌ مي‌شود و اكنون‌ در مركز تحقيق‌ دانشگاه‌ كورنيل‌ مشغول‌ كار است‌ مي‌گويد كه‌ اكثر زنها در تمام‌ قارّه‌هاي‌ دنيا در معابر فرزندان‌ خود را در طرف‌ چپ‌ در بغل‌ مي‌گيرند.

زنهائي‌ كه‌ فرزندان‌ خود را در طرف‌ راست‌ در بغل‌ مي‌گيرند اكثر با دست‌ چپ‌ كار مي‌كنند. آنها بخصوص‌ اگر زنبيل‌ خواروبار حمل‌ كنند فرزندان‌ را در طرف‌ راست‌ در آغوش‌ مي‌گيرند تا اينكه‌ بتوانند با دست‌ چپ‌، زنبيل‌ خواروبار را به‌ راحتي‌ حمل‌ نمايند.

دكتر لي‌ سالك‌ در زايشگاه‌ وابسته‌ به‌ مركز تحقيق‌، از زنهاي‌ زائو كه‌ بعد از وضع‌ حمل‌ از زايشگاه‌ خارج‌ مي‌شوند و نوزادان‌ خود را در طرف‌ چپ‌ در بغل‌ مي‌گيرند سوال‌ مي‌كند كه‌ آيا شما مي‌دانيد كه‌ براي‌ چه‌ نوزادان‌ خود را در طرف‌ چپ‌ بغل‌ مي‌كنيد؟!

اما هنوز هيچ‌ زن‌ به‌ دكتر لي‌ سالك‌ جواب‌ نداده‌ كه‌ چون‌ قلب‌ در طرف‌ چپ‌ سينه‌ قرار گرفته‌ و شنيدن‌ صداي‌ قرعات‌ آن‌ براي‌ نوزادان‌ مفيد است‌. مادران‌ بدون‌ اينكه‌ بدانند چرا طرف‌ چپ‌ بدن‌ را ترجيح‌ مي‌دهند كودك‌ را در طرف‌ چپ‌ در بغل‌ مي‌گيرند.

حتّي‌ زنهاي‌ طوايف‌ سياه‌پوست‌ آفريقائي‌، طفل‌ خود را هنگامي‌كه‌ بر پشت‌ حمل‌ نمي‌كنند در طرف‌ چپ‌ بدن‌ روي‌ سينه‌ قرار مي‌دهند. و در تمام‌ طوائف‌ سيه‌پوستان‌ آفريقا زنها مي‌دانند كه‌ هر گاه‌ نوزاد را در طرف‌ چپ‌ سينه‌ قرار بدهند بهتر شير مي‌نوشد و اشتهاي‌ نوزاد براي‌ نوشيدن‌ شير از پستان‌ چپ‌ مادر بيش‌ از پستان‌ راست‌ است‌.

دكتر لي‌سالك‌ از مادران‌ شنيده‌ است‌ كه‌ در شب‌ وقتي‌ كودك‌ گرسنه‌ مي‌شود در تاريكي‌ با سرعتي‌ حيرت‌آور پستان‌ چپ‌ مادر را پيدا مي‌كند و دهان‌ را بر پستان‌ مي‌گذارد و شير مي‌نوشد [2].

آنها تعجّب‌ مي‌كنند: كودك‌ بدون‌ اينكه‌ چراغ‌ روشن‌ باشد و پستان‌ مادر را ببيند چگونه‌ با سرعت‌ دهان‌ را بر پستان‌ مي‌گذارد. دكتر لي‌ سالك‌ براي‌ مادران‌ توضيح‌ مي‌دهد كه‌ در تاريكي‌ شب‌ راهنماي‌ كودك‌ براي‌ نوشيدن‌ شير از پستان‌ مادر، قرعات‌ قلب‌ وي‌ مي‌باشد، و طفل‌ كه‌ صداي‌ تپش‌ قلب‌ مادر را مي‌شنود مستقيم‌ و بدون‌ ترديد، پستانش‌ را پيدا مي‌كند و دهان‌ را بر پستان‌ مي‌گذارد.[3]

بازگشت به فهرست

انتقال‌ بيماري‌ به‌ وسيلة‌ نور
نور، وسيلة‌ انتقال‌ بيماري‌

........ يكي‌ از نظريّه‌هاي‌ جعفر صادق‌ علیه السلام كه‌ نبوغ‌ علمي‌ او را به‌ثبوت‌ مي‌رساند نظريّه‌اي‌ است‌ كه‌ راجع‌ به‌ انتقال‌ بيماري‌ به‌ وسيلة‌ بعضي‌ از نورها داده‌ است‌.

جعفر صادق‌ گفت‌: روشنائيهائي‌ هست‌ كه‌ اگر از يك‌ بيمار بر يك‌ شخص‌ سالم‌ بتابد ممكن‌ است‌ كه‌ آن‌ شخص‌ سالم‌ را بيمار كند.

بايد توجّه‌ كرد كه‌ صحبت‌ از هوا يا انتقال‌ ميكروب‌ (كه‌ در نيمة‌ اول‌ قرن‌ دوم‌ هجري‌ از آن‌ بي‌اطّلاع‌ بودند) نيست‌. بلكه‌ صحبت‌ از روشنائي‌ است‌ آن‌ هم‌ نه‌ تمام‌ روشنائيها، بلكه‌ بعضي‌ از انوار كه‌ اگر از شخص‌ بيمار به‌ شخص‌ سالم‌ بتابد ممكن‌ است‌ كه‌ وي‌ را بيمار كند.

اين‌ نظريّه‌ را علماي‌ زيست‌شناسي‌ و پزشكي‌ از خرافات‌ مي‌دانستند چون‌ آنها عقيده‌ داشتند كه‌ عامل‌ انتقال‌ بيماري‌ از يك‌ فرد بيمار به‌ يك‌ فرد سالم‌ ميكروب‌ است‌ يا ويروس‌. خواه‌ وسيلة‌ انتقال‌ بيماري‌ حشرات‌ باشد يا آب‌ يا هوا يا تماس‌ مستقيم‌ دو فرد بيمار و سالم‌.

قبل‌ از اينكه‌ به‌ وجود ميكرب‌ و ويروس‌ پي‌ببرند وسيلة‌ انتقال‌ بيماري‌ را بُوها مي‌دانستند و تمام‌ اقداماتي‌ كه‌ در قديم‌ براي‌ جلوگيري‌ از سرايت‌ امراض‌ مي‌شد بر اساس‌ جلوگيري‌ از بوها بود تا اينكه‌ بوي‌ بيماري‌ واگير از يك‌ بيمار به‌ يك‌ بيمار سالم‌ نرسد و او را بيمار ننمايد.

در هيچ‌ دوره‌ هيچ‌ كس‌ نگفت‌ كه‌ بعضي‌ از روشنائيها اگر از بيمار بر سالم‌ بتابد او را بيمار مي‌نمايد. و اين‌ گفته‌ از جعفر صادق‌ علیه السلام است‌.

گفتيم‌ كه‌ جامعة‌ دانشمندان‌ اين‌ نظريه‌ را در عداد خرافات‌ به‌ شمار مي‌آوردند تا اينكه‌ تحقيقات‌ علمي‌ جديد ثابت‌ كرد كه‌ اين‌ نظريّه‌ حقيقت‌ دارد و بعضي‌ از انوار اگر از بيمار به‌ سوي‌ سالم‌ برود او را بيمار مي‌كند، و اولين‌ مرتبه‌ در اتّحاد جماهير شوروي‌ به‌ اين‌ واقعيّت‌ پي‌ بردند.

در شهر «نوو- وو- سيبيرسك‌» واقع‌ در شوروي‌ كه‌ يكي‌ از مراكز بزرگ‌ تحقيقات‌ پزشكي‌ و شيميائي‌ و زيست‌شناسي‌ در «سيبرية‌ شوروي‌» مي‌باشد به‌ طور علمي‌ و غير قابل‌ ترديد ثابت‌ شد كه‌ اولاً از سلولهاي‌ بيمار أشعّه‌ ساطع‌ مي‌شود، و ثانياً نوعي‌ از اشعّه‌ كه‌ از سلّولهاي‌ بيمار ساطع‌ مي‌شود هرگاه‌ بر سلّولهاي‌ سالم‌ بتابد آنها را بيمار خواهد كرد بدون‌ اينكه‌ كوچكترين‌ تماسّ بين‌ سلّولهاي‌ بيمار و سلّولهاي‌ سالم‌ وجود داشته‌ باشد. و بي‌آنكه‌ از سلّولهاي‌ بيمار ميكروب‌ يا ويروس‌ به‌ سلّولهاي‌ سالم‌ سرايت‌ نمايد.

طرز عمل‌ دانشمنداني‌ كه‌ در نوو- وو- سيبيرسك‌ مشغول‌ تحقيق‌ بودند اين‌ شكل‌ بود:

آنها دودسته‌ از سلّولهاي‌ يك‌شكل‌ از يك‌ موجود زنده‌ را انتخاب‌ مي‌ كردند وآنها را از هم‌جدا مي‌نمودند و مي‌ديدندكه‌ ازآن‌ سلّولها چندنوع‌ «فوتون‌»[4] ساطع‌مي‌شود.

.... دانشمندان‌ شوروي‌ بعد از اينكه‌ دو دسته‌ از سلّولهاي‌ متشابه‌ را از يك‌ موجود جاندار انتخاب‌ نمودند و در دو قسمت‌ جداگانه‌ قرار دادند يكدسته‌ از آنها را بيمار نمودند تا اينكه‌ مشاهده‌ كنند كه‌ آيا در حال‌ بيماري‌ هم‌ از سلّولها أشعه‌ ساطع‌ مي‌شود يا نه‌؟و مشاهده‌ كردند كه‌ در حال‌بيماري‌ نيز از سلولها فوتون‌ساطع‌مي‌شود.

دانشمندان‌ سلّولهاي‌ دستة‌ دوم‌ را كه‌ سالم‌ بودند در دو محفظه‌ قرار دادند كه‌يك‌ محفظه‌ از«كوارتز» بود كه‌ نام‌ ديگرش‌ «سيليكا» است‌ و محفظة‌ ديگر از «شيشه‌».

كوارتز اين‌ خاصيّت‌ را دارد كه‌ هيچ‌ نوع‌ فوتون‌ يعني‌ هيچ‌ نوع‌ أشعّه‌اي‌ از آن‌ عبور نمي‌كند غير از اشعة‌ ماوراي‌ «بنفش‌».

شيشه‌ معمولي‌ اين‌ خاصيّت‌ را دارد كه‌ هر نوع‌ فوتون‌ يعني‌ هر نوع‌ اشعه‌ از آن‌ عبور مي‌كند غير از اشعة‌ ماوراي‌ بنفش‌.

بعد از مدّت‌ چندين‌ ساعت‌ كه‌ سلّولهاي‌ سالم‌ در دو محفظة‌ كوارتزي‌ و شيشه‌اي‌ در معرض‌ اشعة‌ سلولهاي‌ بيمار قرار گرفتند مشاهده‌ شد كه‌ آن‌ قسمت‌ از سلّولهاي‌ سالم‌ كه‌ در محفظه‌ كوارتزي‌ بودند بيمار شدند، امّا قسمتي‌ از سلولهاي‌ سالم‌ كه‌ در محفظة‌ شيشه‌اي‌ بودند بيمار نگرديدند.

.... اين‌ آزمايش‌ با بيماريهاي‌ گوناگون‌ و سلّولهاي‌ متشابه‌ يا متفاوت‌ در مدّت‌ بيست‌ سال‌ پنج‌هزار بار تكرار شد، براي‌ اينكه‌ دانشمندان‌ مركز تحقيقاتي‌ نوو- وو-سيبيرسك‌ نمي‌خواستند كه‌ كوچكترين‌ ترديد در نتيجة‌ آزمايش‌ وجود داشته‌ باشد، در هر پنج‌هزار آزمايش‌ نتيجة‌ كلّي‌ يكي‌ بود و آن‌ اين‌ كه‌: سلّولهاي‌ بيمار انواع‌ اشعه‌ را ساطع‌ مي‌كنند، از جمله‌ اشعة‌ ماوراي‌ بنفش‌ را.

ديگر اينكه‌ هرگاه‌ سلّولهاي‌ سالم‌ در معرض‌ اشعة‌ ماوراي‌ بنفشي‌ كه‌ از سلّولهاي‌ بيمار ساطع‌ مي‌شود (نه‌ اشعة‌ ماوراي‌ بنفش‌ ديگر) قرار بگيرند، بيمار مي‌شوند.

و ديگر اينكه‌ بيماري‌ آنها همان‌ بيماري‌ سلّولهاي‌ مريض‌ مي‌باشد.

در تمام‌ اين‌ آزمايش‌ كه‌ مدّت‌ بيست‌ سال‌ طول‌ كشيد بين‌ سلّولهاي‌ سالم‌ و سلّولهاي‌ بيمار هيچ‌ نوع‌ مجاورت‌ و رابطه‌ وجود نداشت‌ تا اين‌كه‌ تصوّر شود كه‌ ويروس‌ يا ميكروب‌ از يكدسته‌ به‌ دستة‌ ديگر سرايت‌ مي‌كند. و بردانشمندان‌ بعد از پنج‌هزار آزمايش‌ محقّق‌ شد كه‌ عامل‌ ايجاد بيماري‌ در سلّولهاي‌ سالم‌ اشعة‌ ماوراي‌ بنفش‌ است‌ كه‌ از سلّولهاي‌ بيمار ساطع‌ مي‌شود و به‌ آنها مي‌تابد...

... از آزمايشهائي‌ كه‌ دانشمندان‌ شوروي‌ كردند، اين‌ نتيجه‌ به‌دست‌ مي‌آيد كه‌ هر يك‌ از سلّولهاي‌ بدن‌ ما مانند يك‌ فرستنده‌ و گيرنده‌ است‌ كه‌ أشعه‌ ساطع‌ مي‌كند و هم‌ تحت‌ تأثير اشعّه‌ قرار مي‌گيرد و آنها را ضبط‌ مي‌نمايد....

.... محتاج‌ به‌ تفصيل‌ نيست‌ كه‌ اين‌ واقعيّت‌ علمي‌ كه‌ پنج‌هزار آزمايش‌ در مدّت‌ بيست‌ سال‌ آن‌ را به‌ ثبوت‌ رسانيده‌، يك‌ عرصة‌ جديد مقابل‌ زيست‌ شناسان‌ و پزشكان‌، براي‌ معالجة‌ بيماريها مي‌گشايد...

.... در آمريكا هم‌ در اين‌ زمينه‌ تحقيقاتي‌ شده‌، و نتايجي‌ كه‌ به‌ دست‌ آمده‌ شبيه‌ نتائجي‌ است‌ كه‌ دانشمندان‌ شوروي‌ به‌ دست‌ آورده‌اند، و نتائج‌ آنها در مجلاّت‌ علمي‌ آمريكا انعكاس‌ پيداكرده‌ و يكي‌ از محقّقين‌ به‌ اسم‌ دكتر «جوهن‌ اوت‌» هم‌ كتابي‌ راجع‌ به‌ اين‌ موضوع‌ نوشته‌ است‌.

از آنچه‌ گفته‌ شد اين‌ نتيجه‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ نظريّة‌ جعفرصادق‌ علیه السلام در نيمة‌ اوَّل‌ قرن‌ دوم‌ هجري‌ مشعر بر اينكه‌ بعضي‌ از انوار سبب‌ تولد بيماري‌ مي‌شود، و تا اين‌ اواخر تصوّر مي‌كردند كه‌ آن‌ گفته‌ جزو خرافات‌ مي‌باشد، حقيقت‌ داشته‌، و ما امروز مي‌دانيم‌ كه‌ نور ماوراي‌ بنفش‌ هرگاه‌ از جانداران‌ بيمار به‌ سوي‌ جانداران‌ سالم‌ تابيده‌ شود آنها را بيمار مي‌نمايد، در صورتي‌ كه‌ اشعة‌ ماوراي‌ بنفش‌ ديگر و مهمتر از همه‌ اشعّة‌ ماوراي‌ بنفش‌ خورشيد وقتي‌ به‌ جانداران‌ مي‌تابد سبب‌ بيماري‌ آنها نمي‌شود.[5]

گرچه‌ نور ماوراي‌ بنفش‌ خورشيد هرگاه‌ بدون‌ وجود طبقة‌ هوا بر بدن‌ جانداران‌ بتابد و بين‌ بدن‌ و آن‌ أشعه‌ عايقي‌ نباشد سبب‌ هلاكت‌ جانداران‌ مي‌شود امّا همين‌اشعه‌ بعد ازاينكه‌ از طبقة‌هوا گذشت‌ و به‌زمين‌ رسيد هيچ‌ جاندار را بيمار نمي‌نمايد.

در هر صورت‌ اكتشافات‌ زيست‌شناسي‌ و طبّي‌ جديد بعد از هزار و دويست‌ و پنجاه‌ سال‌ صحّت‌ نظريّة‌ جعفر صادق‌ علیه السلام را به‌ ثبوت‌ رسانيد
علوم‌ دنياهاي‌ ديگر
ديگر از پرسشهائي‌ كه‌ از جعفرصادق‌ علیه السلام كردند اين‌ بود كه‌ پرسيدند: چه‌ كسي‌ را مي‌توان‌ داناي‌ مطلق‌ دانست‌؟! و در چه‌ موقع‌ آدمي‌ احساس‌ مي‌كند همه‌ چيز را آموخته‌ است‌؟!

جعفر صادق‌ علیه السلام گفت‌: اين‌ پرسش‌ را بايد به‌ دو قسمت‌ تجزيه‌ كنيد و هر يك‌ را جداگانه‌ از من‌ بپرسيد!

قسمت‌ اوّل‌ كه‌ مي‌توانيد از من‌ بپرسيد اين‌ است‌ كه‌ چه‌ كسي‌ را مي‌توان‌ داناي‌ مطلق‌ دانست‌؟!

در جواب‌ شما مي‌گويم‌: جز ذات‌ خدا، داناي‌ مطلق‌ وجود ندارد و محال‌ است‌ از ابناي‌ بشر كسي‌ داناي‌ مطلق‌ باشد. براي‌ اينكه‌ علم‌ آنقدر وسعت‌ دارد كه‌ كسي‌ نمي‌تواند به‌ همة‌ دانستنيها پي‌ ببرد و لو هزارها سال‌ عمر كند و در تمام‌ آن‌ مدّت‌ طولاني‌ مشغول‌ تحصيل‌ باشد. شايد بعد از هزارها سال‌ عمر كردن‌ به‌ تمام‌ علوم‌ اين‌ جهان‌ واقف‌ شود. امّا در ماوراي‌ اين‌ جهان‌ دنياهاي‌ ديگر هست‌، و در آن‌ دنياها علومي‌ وجود دارد و آن‌ كه‌ تمام‌ علوم‌ اين‌ جهان‌ را آموخته‌ اگر وارد دنياهاي‌ ديگر بشود جاهل‌ است‌، و بايستي‌ شروع‌ به‌ تحصيل‌ نمايد تا اينكه‌ از علوم‌ آن‌ دنياها واقف‌ شود.

اين‌ است‌ كه‌ جز ذات‌ خدا، داناي‌ مطلق‌ وجود ندارد. براي‌ اينكه‌ هرگز فردي‌ از ابناي‌ بشر نمي‌تواند از تمام‌ دانستنيها برخوردار شود.

شاگردان‌ جعفر صادق‌ علیه السلام قسمت‌ دوم‌ سوال‌ را مطرح‌ كردند و از او پرسيدند: چه‌ موقع‌ انسان‌ از علم‌ غني‌ مي‌شود؟!

جعفر صادق‌ علیه السلام گفت‌: جواب‌ اين‌ پرسش‌ شما در اولين‌ پاسخ‌ داده‌ شده‌ و گفتم‌ كه‌ اگر انسان‌ هزارها سال‌ عمر كند، و پيوسته‌ مشغول‌ تحصيل‌ باشد تمام‌ دانستنيها را فرانخواهد گرفت‌.

بنابر اين‌ هرگز زماني‌ نمي‌رسد كه‌ يك‌ نفر بتواند احساس‌ كند كه‌ از علم‌ غني‌ است‌ و فقط‌ آنهائي‌ احساس‌ مي‌كنند كه‌ از علم‌ غني‌ هستند كه‌ جاهل‌ باشند و آن‌ كه‌ جاهل‌ است‌ خود را از علم‌ بي‌نياز مي‌داند.

از جعفر صادق‌ علیه السلام پرسيدند كه‌ منظور از علم‌ دنياهاي‌ ديگر چيست‌؟! او گفت‌: غير از اين‌ جهان‌ كه‌ ما در آن‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ دنياهائي‌ وجود دارد كه‌ بسي‌ بزرگتر از اين‌ جهان‌ است‌، و در آن‌ دنياها علومي‌ است‌ كه‌ با علوم‌ اين‌ جهان‌ فرق‌ دارد.

از (امام‌) جعفر صادق‌ علیه السلام پرسيدند كه‌ شمارة‌ دنياهاي‌ ديگر چقدر است‌؟! جواب‌ داد: جز خداوند كسي‌ از شمارة‌ دنياهاي‌ ديگر اطّلاع‌ ندارد.

از او پرسيدند: چگونه‌ علم‌ دنياهاي‌ ديگر با علوم‌ اين‌ جهان‌ فرق‌ دارد؟! مگر علم‌ آموختني‌ نيست‌؟! و آنچه‌ كه‌ آموختني‌ مي‌باشد چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ غير از علوم‌ اين‌ جهان‌ به‌ شمار بيايد؟!

جعفر صادق‌ علیه السلام گفت‌: در دنياهاي‌ ديگر دو نوع‌ علم‌ وجود دارد و نوعي‌ از آن‌ شبيه‌ به‌ علوم‌ اين‌ جهان‌ است‌ و اگر كسي‌ از اين‌ جهان‌ به‌ آن‌ دنياها برود مي‌تواند آن‌ علوم‌ را فرا بگيرد. اما در بعضي‌ دنياهاي‌ ديگر علومي‌ وجود دارد كه‌ انديشة‌ مردم‌ اين‌ دنيا قادر به‌ ادراك‌ آنها نيست‌. براي‌ اينكه‌ آن‌ علوم‌ را با عقل‌ مردم‌ اين‌ جهان‌ نمي‌توان‌ ادراك‌ كرد.

اين‌ گفتة‌ جعفر صادق‌ علیه السلام براي‌ دانشمندان‌ نسلهاي‌ بعد يك‌ معمّا شده‌ بود بعضي‌ آن‌ را قابل‌ قبول‌ نمي‌دانستند و مي‌گفتند كه‌ جعفر صادق‌ علیه السلام آنچه‌ در اين‌ مورد گفته‌ موجّه‌ نيست‌.

يكي‌ از كساني‌ كه‌ گفتة‌ جعفرصادق‌ علیه السلام را ترديد كرد ابن‌راوندي‌ اصفهاني‌ است‌ او گفت‌ كه‌ عقل‌ بشر قادر به‌ ادراك‌ هر چيز كه‌ علم‌ باشد هست‌ چه‌ علوم‌ اين‌ دنيا، چه‌ علوم‌ دنياهاي‌ ديگر.

ولي‌ شاگردان‌ جعفر صادق‌ علیه السلام گفتة‌ استاد خود را پذيرفتند و قائل‌ شدند كه‌ در بعضي‌ از دنياهاي‌ ديگر علومي‌ وجود دارد كه‌ افراد بشر نمي‌توانند آنها را تحصيل‌ كنند براي‌ اينكه‌ انديشة‌ بشري‌ قادر به‌ ادراك‌ آن‌ علوم‌ نيست‌.

ولي‌ در اين‌ قرن‌ كه‌ تئوري‌ «نِسبيّت‌ أيْنشْتَين‌» يك‌ فصل‌ جديد و بدون‌ سابقه‌ در فيزيك‌ به‌ وجود آورد، و بعد هم‌ تئوري‌ وجود «ضدّ مادّه‌» از حدود تئوري‌ تجاوز كرد و وارد مرحلة‌ علم‌ گرديد، و بر دانشمندان‌ محقَّق‌ شد كه‌ ضدّ مادّه‌ هست‌، گفتة‌ جعفر صادق‌ علیه السلام در مورد اينكه‌ در بعضي‌ از دنياهاي‌ ديگر علومي‌ هست‌ كه‌ انسان‌ نمي‌تواند آنها را تحصيل‌ كند قابل‌ فهم‌ مي‌شود.

چون‌ در دنياي‌ ضدِّ مادّه‌، قوانين‌ فيزيكي‌، غير از قوانين‌ فيزيكي‌ دنياي‌ ماست‌ و از اين‌ بالاتر قوانين‌ منطق‌ و استدلال‌ غير از آنچه‌ مي‌باشد كه‌ عقل‌ ما قادر به‌ وضع‌ و ادراك‌ آنها مي‌باشد.

جهان‌ ضدّ مادّه‌ دنيائي‌ است‌ كه‌ در آن‌ درون‌ اتمها شارژ الكترون‌ مثبت‌ است‌ و شارژ پروتون‌ «در هستة‌ اتُم‌» منفي‌.

امَّا در دنياي‌ ما درون‌ أتم‌ شارژ الكترون‌ منفي‌ است‌ و شارژ پروتون‌ «در هستة‌ اتم‌» مثبت‌ مي‌ باشد.

در جهاني‌ كه‌ شارژ الكترونهاي‌ أتُم‌ مثبت‌ است‌ و شارژ پروتونها منفي‌، معلوم‌ نيست‌ چه‌ قوانين‌ فيزيكي‌ حكمفرمائي‌ مي‌كند؟

در منطق‌ و استدلال‌ ما، كلّ برتر از جزء است‌. امّا در آن‌ دنيا ممكن‌ است‌ جزء برتر از كلّ باشد، و انديشة‌ ما قادر نيست‌ كه‌ اين‌ موضوع‌ را بفهمد و بپذيرد.

در دنياي‌ ما وقتي‌ يك‌ جسم‌ سنگين‌ را در آب‌ فرو مي‌كنيم‌ بر طبق‌ قانوني‌ كه‌ «ارشميدس‌» كشف‌ كرد، درون‌ آب‌ سبك‌ مي‌شود. ولي‌ در آن‌ دنيا وقتي‌ جسمي‌ را درون‌ آب‌ يا مايع‌ ديگر فرو كردند ممكن‌ است‌ كه‌ سنگين‌ شود.

در اين‌ دنيا طبق‌ قانوني‌ كه‌ «پاسكال‌» كشف‌ كرد وقتي‌ روي‌ نقطه‌اي‌ از يك‌ مايع‌ در يك‌ ظرف‌ فشاري‌ وارد مي‌آيد، آن‌ فشار بر تمام‌ نقاط‌ آن‌ مايع‌ وارد مي‌شود، و با استفاده‌ از همين‌ قانون‌ است‌ كه‌ براي‌ وسائل‌ نقليّه‌ و بخصوص‌ وسائل‌ نقليّة‌ سنگين‌ وزن‌، ترمزهاي‌ روغني‌ مي‌سازند و فشار پاي‌ راننده‌ روي‌ پدال‌ ترمز كه‌ قدري‌ بر روغن‌ فشار مي‌آورد چون‌ بر تمام‌ نقاط‌ روغن‌ آن‌ فشار وارد مي‌آيد، هزار برابر روي‌ چرخهاي‌ كاميون‌ فشار مي‌آورد و آن‌ را در يك‌ لحظه‌ متوقّف‌ مي‌كند.

امّا اين‌ قانون‌ فيزيكي‌ ممكن‌ است‌ كه‌ در دنياي‌ ضدِّ ماده‌ اثر نداشته‌ باشد، و فشاري‌ كه‌ بر يك‌ نقطة‌ از مايع‌ وارد مي‌آيد، روي‌ نقاط‌ ديگر آن‌ مايع‌ وارد نيايد.

اگر شخصي‌ از اين‌ جهان‌ وارد جهان‌ ضدّمادّه‌ شود ممكن‌ است‌ كه‌ به‌ تدريج‌ با قوانين‌ فيزيكي‌ آن‌ جهان‌ كه‌ برايش‌ غير عادي‌ و عجيب‌ است‌ كنار بيايد، همان‌ طور كه‌ فضانوردان‌ وقتي‌ در سفينه‌ هاي‌ فضائي‌ اطراف‌ زمين‌ مي‌گردند يا قدم‌ بر كرة‌ ماه‌ مي‌گذارند، با بي‌ وزن‌ بودن‌ كنار مي‌آيند. چون‌ قبل‌ از اينكه‌ آنها را به‌ فضا بفرستند در زمين‌ عادتشان‌ داده‌اند كه‌ با بي‌وزن‌ بودن‌ زندگي‌ بكنند.

اما آنچه‌ آدمي‌ نمي‌تواند در دنياي‌ ضدّ مادّه‌ بپذيرد چيزهائي‌ است‌ كه‌ مغاير با قوانين‌ منطق‌ و استدلال‌ او مي‌باشد.

اگر در آن‌ دنيا جزء را برتر از كلّ ببيند، و اگر مشاهده‌ كند كه‌ مردم‌ آن‌ دنيا در جمع‌ و تفريق‌ و ضرب‌ و تقسيم‌ أعداد، قواعد چهار عمل‌ أصلي‌ را رعايت‌ نمي‌كنند، و اگر حسّ كند كه‌ در آن‌ دنيا حرارت‌، آب‌ را منجمد مي‌كند و برودت‌ سبب‌ تبخير آب‌ مي‌شود بدون‌ اينكه‌ حتّي‌ خلاء وجود داشته‌ باشد، نمي‌تواند به‌ آن‌ پديده‌هاي‌ غيرعقلاني‌ پي‌ببرد.

اين‌ است‌ كه‌ در اين‌ دوره‌، نظريّة‌ جعفرصادق‌ علیه السلام مشعر بر اينكه‌ در بعضي‌ از دنياها علومي‌ هست‌ كه‌ آدمي‌ توانائي‌ تحصيل‌ آن‌ را ندارد قابل‌ قبول‌ جلوه‌ مي‌كند...[7] ..... نتيجه‌اي‌ كه‌ از بحث‌ فوق‌ گرفته‌ مي‌شود اين‌ است‌ كه‌: اوّلاً جعفر صادق‌ علیه السلام علم‌ را نامحدود مي‌دانست‌. و ثانياً عقيده‌ داشت‌: علومي‌ در جهانهاي‌ ديگر هست كه‌ آدمي‌ با انديشه‌ و عقلي‌ كه‌ در اين‌ جهان‌ به‌ علوم‌ پي‌مي‌برد نمي‌تواند آن‌ علوم‌ را ادراك‌ نمايد. و امروز بعد از تئوري‌ نسبيّت‌ «أينشتَيْن‌» و بعد از نظريّة‌ ضدّ مادّه‌ كه‌ گفتيم‌: از حدود تئوري‌ گذشته‌ است‌ و وارد مرحلة‌ علمي‌ گرديده‌، مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌: در دوازده‌ قرن‌ و نيم‌ پيش‌ از اين‌ جعفر صادق‌ علیه السلام نظريّه‌اي‌ درست‌ ابراز كرد.[8]

نمونه‌هاي‌ فوق‌ كه‌ نشان‌ دهندة‌ قطره‌ اي‌ از درياي‌ بيكران‌ علوم‌ خاندان‌ پيغمبر و رهبران‌ اسلام‌: مي‌باشد اين‌ نكته‌ را آشكار مي‌سازد كه‌ علوم‌ آنان‌ از منبعي‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌ كه‌ دست‌ افراد عادي‌ به‌ آن‌ نمي‌رسد، و بهره‌گيري‌ از آن‌ هم‌ جز از طريق‌ اهل‌بيت‌ و به‌ وسيلة‌ آنها ميسّر نيست‌.

و همچنين‌ به‌ ما مي‌آموزد كه‌ در اجراي‌ تعاليم‌ اسلام‌ و به‌ كار بستن‌ دستورات‌ نجات‌بخش‌ آن‌ نبايد به‌ هيچ‌ روي‌ و تحت‌ هيچ‌ عنوان‌ كوتاهي‌ كنيم‌. زيرا هر حكمي‌ را حكمتي‌ و هر دستوري‌ را فلسفه‌اي‌ است‌. كه‌ در صورت‌ سرپيچي‌ از آن‌، عوارضي‌ دامنگير ما خواهد شدكه‌ گاهي‌ جبران‌ ناپذير و برهم‌ زنندة‌ أساس‌ سعادت‌ ما خواهد بود.

در پايان‌ بحث‌، از خداوند متعال‌ مسألت‌ داريم‌ كه‌ عموم‌ مسلمين‌ را به‌ پيروي‌ كامل‌ از دستورات‌ قرآن‌ كريم‌، با راهنمائي‌ اهل‌بيت‌ عصمت‌: موفّق‌ و مويّد بفرمايد. پايان‌[9]

بازگشت به فهرست

تمام‌ اجزاء هوا براي‌ تنفس‌ ضروري‌ است‌
جعفر صادق‌ علیه السلام گفت‌: كه‌ در هوا چند جزء وجود دارد كه‌ همة‌ آنها از لحاظ‌ تنفّس‌ ضروري‌ است‌.

بعد از اينكه‌ «لاووازيه‌» اكسيژن‌ را از گازهاي‌ ديگر جدا كرد و نشان‌ داد آنچه‌ سبب‌ حيات‌ جانداران‌ مي‌شود اكسيژن‌ است‌، دانشمندان‌ گازهاي‌ ديگر هوا را كه‌ در هوا وجود دارد از لحاظ‌ حفظ‌ حيات‌ بي‌فائده‌ دانستند و اين‌ نظريّه‌ مخالف‌ با نظريّة‌ جعفر صادق‌ بود كه‌ گفت‌: «تمام‌ أجزائي‌ كه‌ در هوا هست‌ براي‌ تنفّس‌ ضروري‌ است‌».

امّا در نيمة‌ قرن‌ نوزدهم‌ ميلادي‌ دانشمندان‌ نظريّه‌ خود را راجع‌ به‌ اكسيژن‌ از لحاظ‌ تنفّس‌ تصحيح‌ كردند.

چون‌ مسلَّم‌ شد كه‌ اكسيژن‌ گرچه‌ ماية‌ حيات‌ جانداران‌ است‌، و بين‌ تمام‌ گازهاي‌ هوا يگانه‌ گازي‌ است‌ كه‌ خون‌ را در بدن‌ تصفيه‌ مي‌نمايد، اما موجودات‌ جاندار نمي‌توانند اكسيژن‌ خالص‌ را براي‌ مدّتي‌ تنفّس‌ كنند. زيرا سلّولهاي‌ جهاز تنفّس‌ آنها «اكسيده‌» مي‌شود يعني‌ با اكسيژن‌ تركيب‌ مي‌گردد. و ساده‌تر مي‌گوئيم‌ كه‌ سلولهاي‌ جهاز تنفّس‌ مي‌سوزد.

اكسيژن‌ خود نمي‌سوزد اما كمك‌ به‌ سوزاندن‌ مي‌كند. وقتي‌ با جسمي‌ كه‌ قابل‌ سوختن‌ باشد تركيب‌ گردد آن‌ جسم‌ مي‌سوزد. و هر گاه‌ سلّولهاي‌ رية‌ انسان‌ يا جانوران‌ ديگر مدّتي‌ اكسيژن‌ خالص‌ تنفّس‌ نمايند، چون‌ اين‌ گاز با آنها تركيب‌ مي‌شود، مي‌سوزند و انسان‌ يا جانوري‌ كه‌ ريه‌اش‌ سوخته‌ مي‌ميرد.

بنابراين‌ بايستي‌ در هوا گازهاي‌ ديگر هم‌ با اكسيژن‌ وارد رية‌ انسان‌ يا جانوران‌ ديگر شود، تا اينكه‌ رية‌ موجودات‌ جاندار بر اثر تنفّس‌ اكسيژن‌ خالص‌، در مدّت‌ طولاني‌ نسوزد. بعد از اينكه‌ علماء نظريّة‌ خود را در مورد اكسيژن‌ از لحاظ‌ تنفّس‌ تصحيح‌ كردند معلوم‌ شد كه‌ نظريّة‌ جعفر صادق‌ علیه السلام درست‌ است‌ و تمام‌ گازهايي‌ كه‌ در هوا وجود دارد براي‌ تنفّس‌ مفيد مي‌باشد، و حتّي‌ گازهايي‌ كه‌ به‌ مقدار خيلي‌ كم‌ در هوا وجود دارد براي‌ تنفّس‌ مفيد است‌.

في‌المثل‌ گاز موسوم‌ به‌ «اوزون‌» كه‌ خواصّ شيميائي‌ آن‌ مثل‌ اكسيژن‌ مي‌باشد و هر ملكول‌[10] آن‌ از سه‌ اتم‌ اكسيژن‌ به‌ وجود آمده‌ به‌ ظاهر در تنفّس‌ نقشي‌ ندارد در صورتي‌ كه‌ اكسيژن‌ را هنگام‌ ورود به‌ خون‌ تثبيت‌ مي‌كند. و براي‌ فهم‌ مطلب‌ مي‌گوئيم‌ كه‌ نگهبان‌ اكسيژن‌ هنگام‌ ورود آن‌ گاز به‌ خون‌ مي‌باشد، و نمي‌گذارد كه‌ اكسيژن‌ شانه‌ از زير بار وظيفه‌ خالي‌ كند.

اين‌ است‌ كه‌ نظريّة‌ جعفر صادق‌ علیه السلام مبني‌ بر اين‌ كه‌ تمام‌ أجزاي‌ باد (هوا) براي‌ تنفّس‌ ضرورت‌ دارد از نيمة‌ قرن‌ نوزدهم‌ به‌ بعد تا امروز تأييد شده‌ است‌.

از خواصّ گازهاي‌ موجود در هوا اين‌ است‌ كه‌ نمي‌گذارد اكسيژن‌ ته‌نشين‌ شود.

مي‌دانيم‌ كه‌ اكسيژن‌ در فضا در حال‌ تركيب‌ نيست‌ بلكه‌ مخلوط‌ با هوا مي‌باشد و چون‌ از هوا سنگين‌تر است‌ برحسب‌ قاعده‌ بايستي‌ ته‌نشين‌ شود. اگر اين‌طورمي‌شد سطح‌ زمين‌ را تا ارتفاعي‌ معيّن‌ اكسيژن‌ مي‌پوشانيد، و گازهاي‌ ديگر كه‌ در هوا موجود است‌ بالاي‌ اكسيژن‌ قرار مي‌گرفت‌. در نتيجه‌ جهاز تنفّس‌ تمام‌ جانداران‌ مي‌سوخت‌. و نسل‌ جاندار منقرض‌ مي‌گرديد.

ديگر اينكه‌ گياه‌ به‌ وجود نمي‌آمد، زيرا گرچه‌ گياه‌ هم‌ مثل‌ جاندار براي‌ زنده‌ ماندن‌ احتياج‌ به‌ اكسيژن‌ دارد، ليكن‌ محتاج‌ «كاربون‌» نيز هست‌. و اگر سطح‌ زمين‌ را تا ارتفاعي‌ معيّن‌ اكسيژن‌ مي‌پوشانيد چون‌ كاربون‌ به‌ سطح‌ زمين‌ نمي‌رسيد گياه‌ به‌ وجود نمي‌آمد.

امّا گازهائي‌ كه‌ در هوا هست‌ مانع‌ از اين‌ مي‌شود كه‌ اكسيژن‌ ته‌نشين‌ گردد و به‌ زندگي‌ حيواني‌ و گياهي‌ خاتمه‌ داده‌ شود.

جعفر صادق‌ اولين‌ كسي‌ است‌ كه‌ عقيده‌ به‌ عناصر أربعه‌ را كه‌ مدّت‌ يك‌هزار سال‌ غيرقابل‌ تزلزل‌ به‌ نظر مي‌رسيد متزلزل‌ كرد، آن‌ هم‌ هنگامي‌ كه‌ هنوز يك‌ نوجوان‌ نشده‌ بود و طفل‌ به‌ شمار مي‌آمد ولي‌ نظريّة‌ مربوط‌ به‌ هوا را بعد از اينكه‌ به‌ سنِّ رشد رسيد و شروع‌ به‌ تدريس‌ كرد بر زبان‌ آورد[11].

و يكي‌ از چيزهائي‌ كه‌ جعفر صادق‌ در مورد پيدايش‌ جهان‌ گفته‌، «دو قطب‌ متضادّ» است‌. اهميّت‌ آنچه‌ آن‌ مرد گفت‌ بعد از قرن‌ هفدهم‌ ميلادي‌ كه‌ وجود دو قطب‌ متضادّ در فيزيك‌ به‌ ثبوت‌ رسيد آشكار شد.

معاصرين‌ او و كساني‌ كه‌ بعد از وي‌ آمدند دو قطب‌ متضادّ را در شمار آنچه‌ قدما گفتند مشعر بر اين‌ كه‌ هر چيز به‌ ضدِّ خود شناخته‌ مي‌شود محسوب‌ كردند و اهميّت‌ گفتة‌ جعفر صادق‌ علیه السلام پس‌ از اين‌ كه‌ وجود دو قطب‌ متضادّ در فيزيك‌ به‌ ثبوت‌ رسيد آشكار گرديد، و امروز هم‌ در «أتم‌شناسي‌ و الكترونيك‌» وجود دو قطب‌ متضاد غيرقابل‌ ترديد است‌.

ما علوم‌ جعفر صادق‌ را از جغرافيا و نجوم‌ و فيزيك‌ در مبحث‌ پيدايش‌ دنيا و عناصر شروع‌ كرده‌ايم‌. و لذا مبحث‌ فيزيك‌ جعفر صادق‌ علیه السلام را ادامه‌ خواهيم‌ داد، و بعد از آن‌ به‌ مباحث‌ ديگر خواهيم‌ رسيد و مي‌گوئيم‌: در فيزيك‌، جعفرصادق‌ علیه السلام چيزهائي‌ گفته‌ كه‌ قبل‌ از او كسي‌ نگفت‌، و بعد از وي‌ تا نيمة‌ دوم‌ قرن‌ هيجدهم‌ و قرن‌ نوزدهم‌ و بيستم‌ به‌ عقل‌ كسي‌ نرسيد كه‌ آنها را بگويد.

بازگشت به فهرست

علت‌ شفّاف‌ يا كدر اجسام‌
يكي‌ از قوانيني‌ كه‌ جعفرصادق‌ در فيزيك‌ ابراز كرد قانون‌ مربوط‌ به‌ كدورت‌ اجسام‌ و شفّاف‌ بودن‌ آنهاست‌.

او گفت‌: هر جسمي‌ كه‌ جامد و جاذب‌ باشد كدِر است‌ و هر جسم‌ كه‌ جامد و دافع‌ باشد كم‌ و بيش‌ شفّاف‌ جلوه‌ مي‌كند.

از او پرسيدند كه‌ جاذب‌ چه‌ مي‌باشد؟ او در جواب‌ گفت‌: جاذبِ حرارت‌.

اين‌ نظريّة‌ فيزيكي‌ كه‌ امروز مي‌دانيم‌ با يك‌ الحاق‌، يك‌ قانون‌ علمي‌ است‌ به‌ قدري‌ جلب‌ توجّه‌ مي‌نمايد كه‌ آدمي‌ حيرت‌ مي‌كند چگونه‌ در نيمة‌ دوم‌ قرن‌ هفتم ميلادي‌، و نيمة‌ اوّل‌ قرن‌ دوم‌ هجري‌ مردي‌ توانسته‌ است‌ يك‌ چنين‌ نظريّة‌ بديع‌ را ابراز نمايد.

امروز اگر از يكصد نفر از افراد عادي‌ بپرسند كه‌ چه‌ مي‌شود يك‌ جسم‌ كدِر مي‌گردد و جسم‌ ديگر شفاف‌ به‌ نظر مي‌رسد نمي‌تواند پاسخ‌ بدهد. يعني‌ بگويد: به‌ چه‌ علّت‌ آهن‌ تيره‌ است‌ و بلور درخشان‌ مي‌باشد.

قانون‌ فيزيكي‌ امروز مي‌گويد: هر جسم‌ كه‌ أمواج‌ حرارت‌ به‌ سهولت‌ از آن‌ عبور كند (يعني‌ هادي‌ حرارت‌ باشد) و امواج‌ «الكترومانيه‌ تيك‌» از آن‌ عبورنمايد (يعني‌ هادي‌ الكتريسيته‌ و امواج‌ مانيه‌تيزم‌ باشد)[12] تيره‌ است‌ و درخشندگي‌ ندارد.

اما اجسامي‌ كه‌ حرارت‌ به‌ خوبي‌ از آنها عبور نمي‌كند (هادي‌ حرارت‌ نيستند) و امواج‌ الكترو مانيه‌تيك‌ را عبور نمي‌دهند (عايق‌ مي‌باشند) درخشندگي‌ دارند.

جعفر صادق‌ صحبت‌ از امواج‌ الكتريسيته‌ و مانيه‌تيك‌ (مغناطيسي‌) نكرد و فقط‌ صحبت‌ از حرارت‌ نمود. معهذا آنچه‌ گفت‌ با يك‌ الحاق‌، مطابق‌ با قوانين‌ فيزيكي‌ امروز است‌، و قوانين‌ فيزيكي‌ مي‌گويد: علَّت‌ اينكه‌ بعضي‌ از أجسام‌ تيره‌ است‌ (مثل‌ آهن‌) اين‌ مي‌باشد كه‌ امواج‌ الكترومانيه‌تيك‌ از آنها عبور مي‌كند، و به‌ عبارت‌ جامع‌، هادي‌ است‌.

ولي‌ اجسامي‌ كه‌ حرارت‌ از آنها عبور نمي‌ كند يا اينكه‌ با بُطْو عبور مي‌نمايد و مانع‌ از عبور أمواج‌ الكترومانيه‌ تيك‌ است‌ (عايق‌ مي‌باشد) درخشندگي‌ دارد.

نظريّة‌ كلّي‌ جعفرصادق‌ در مورد علّت‌ تيره‌ بودن‌ اجسام‌ و درخشنده‌ بودن‌ آنها بر اساس‌ جاذب‌ بودن‌ است‌. و بعد از اينكه‌ از او توضيح‌ خواسته‌اند گفته‌ است‌: اجسامي‌ كه‌ جاذب‌ حرارت‌ باشند تيره‌ مي‌شوند و اجسامي‌ كه‌ جاذب‌ حرارت‌ نمي‌شوند كم‌ يا بيش‌ شفّافيت‌ دارند.

مسألة‌ جاذب‌ بودن‌ هم‌ مثل‌ دو قطب‌ متضادّ در نظريّة‌ جعفر صادق‌ خيلي‌ جالب‌ توجّه‌ است‌، و همين‌ موضوع‌ سبب‌ گرديده‌ كه‌ نظريّه‌اش‌ با قوانين‌ فيزيكي‌ امروزي‌ در مورد علّت‌ كدورت‌ و شفّاف‌ بودن‌ اجسام‌ مطابقت‌ نمايد.[13]

گفتيم‌ كه‌ در مباحث‌ علمي‌ گذشته‌، مبحثي‌ وجود ندارد كه‌ جعفر صادق‌ علیه السلام راجع‌ به‌ آن‌ اظهار نظر نكرده‌ باشد، و بعضي‌ از نظريّه‌هاي‌ او به‌ طوري‌ كه‌ تا اينجا ديديم‌ دليل‌ بر نبوغ‌ علمي‌ وي‌ مي‌باشد.

بازگشت به فهرست

ستارگاني‌ نوراني‌تر از خورشيد
از جمله‌ راجع‌ به‌ نور ستارگان‌ گفته‌ است‌ كه‌ در بين‌ ستارگاني‌ كه‌ شب‌ در آسمان‌ مي‌بينيم‌ ستارگاني‌ هستند كه‌ آنقدر نوراني‌ مي‌باشند كه‌ خورشيد در قبال‌ آنها تقريباً بي‌نور است‌.

اطّلاعات‌ محدود نوع‌ بشر راجع‌ به‌ كواكب‌ مانع‌ از اين‌ بود كه‌ در زمان‌ جعفر صادق‌ و بعد از او تا اين‌ اواخر به‌ واقعيّت‌ اين‌ گفته‌ پي‌ببرند و فكر مي‌كردند كه‌ آنچه‌ جعفر صادق‌ راجع‌ به‌ نور بعضي‌ از ستارگان‌ گفته‌ دور از عقل‌ بوده‌ و قابل‌ قبول‌ نيست‌ و محال‌ مي‌باشد كه‌ اين‌ نقطه‌هاي‌ كوچك‌ و نوراني‌ كه‌ موسوم‌ به‌ ستاره‌ است‌ آن‌ قدر پرنور باشد كه‌ خورشيد در قبال‌ آنها بي‌نور جلوه‌ كند.

امروز كه‌ دوازده‌ قرن‌ و نيم‌ از زمان‌ جعفر صادق‌ مي‌گذرد ثابت‌ شده‌ كه‌ آنچه‌ آن‌ مرد بزرگ‌ گفت‌ صحّت‌ دارد، و در جهان‌ ستارگاني‌ است‌ كه‌ خورشيد ما، در قبال‌ نور آنها يك‌ ستارة‌ خاموش‌ به‌ شمار مي‌آيد.

اين‌ ستارگان‌ نوراني‌ به‌ اسم‌ «كوازر»[14] خوانده‌ مي‌شود، و بعضي‌ از آنها تا زمين‌ هزار ميليون‌ (نه‌ ميليارد) سال‌ نوري‌ فاصله‌ دارد، و موجي‌ كه‌ امروز و امشب‌ از آن‌ ستارگان‌ به‌ چشم‌ راديو تلسكوبها مي‌رسد 9 هزار ميليون‌ سال‌ در راه‌ بوده‌ تا اينكه‌ به‌ زمين‌ رسيده‌ است‌.

گفتيم‌ (امروز و امشب‌) و ممكن‌ است‌ تصوّر كنند كه‌ اشتباه‌ مي‌كنيم‌ چون‌ در روز نمي‌توان‌ ستارگان‌ را ديد، امّا نديدن‌ ستارگان‌ در روز، جزو موارد ضعف‌ دوره‌اي‌ بود كه‌ نوع‌ بشر «راديو تلسكوب‌» نداشت‌ و امروز با داشتن‌ راديو تلسكوبهائي‌ مانند راديوتلسكوب‌ (آر سي‌ بوئه‌) واقع‌ در (پورتوريكو) كه‌ قطر آن‌ سيصدمتر[15] است‌ مي‌توانند هنگام‌ روز هم‌ ستارگان‌ را ببينند.

روشنائي‌ بعضي‌ از اين‌ ستارگان‌ موسوم‌ به‌ (كوازر) به‌ ده‌ هزار ميليارد برابر نور خورشيد ما مي‌باشد.

بايد بگوئيم‌: در اين‌ رقم‌ نه‌ اشتباه‌ راه‌ يافته‌ نه‌ إغراق‌.

واحد مقياس‌ سنجش‌ نور ستارگان‌ از طرف‌ منجّمين‌، نور خورشيد ماست‌ و بعضي‌ از كوازرها آنقدر نوراني‌ است‌ كه‌ روشنائي‌ آنها ده‌ هزار ميليارد برابر نور خورشيد مي‌باشد و لذا بدون‌ اين‌ كه‌ دچار إغراق‌ بشويم‌ مي‌توانيم‌ بگوئيم‌ كه‌ نور خورشيد ما، در قبال‌ يك‌ كوازر چون‌ يك‌ چراغ‌ خاموش‌ است‌، و براي‌ اينكه‌ ده‌ ميليارد برابر خورشيد بهتر در نظر مجسّم‌ شود مي‌توانيم‌ عدد «يك‌» را بنويسيم‌ و طرف‌ راست‌ آن‌ شانزده‌ صفر بگذاريم‌.

براي‌ مطالعه‌ دراين‌ ستارگان‌ كه‌ اولين‌ آنها در سال‌ 1963 ميلادي‌ كشف‌ شد و تاكنون‌ بيش‌ از دويست‌ تاي‌ آنها را كشف‌ كرده‌اند، مشغول‌ مطالعه‌ جهت‌ ساختن‌ يك‌ «راديو تلسكوب‌» هستند كه‌ وسعت‌ دوربين‌ آن‌ مثل‌ وسعت‌ دوربيني‌ باشد كه‌ سي‌ هزار متر(سي‌ كيلومتر) عرض‌ دارد.

مي‌گوئيم‌: مثل‌ يك‌ دوربين‌ سي‌ هزار متري‌ باشد، نه‌ خود آن‌. چون‌ نمي‌توان‌ براي‌ راديو تلسكوب‌ دوربيني‌ ساخت‌ به‌ وسعت‌ سي‌ هزار متر.

طرحي‌ كه‌ براي‌ اين‌ راديو تلسكوب‌ عظيم‌ درنظر گرفته‌ شده‌ به‌ اختصار از اين‌ قرار است‌ كه‌ يك‌ عدّه‌ آنتن‌هاي‌ راديو تلسكوب‌ در يك‌ منطقه‌ به‌ شكل‌ (واي‌) انگليسي‌ و (ايگرگ‌) فرانسوي‌ باين‌ شكل‌ Y قرار بدهند كه‌ هر يك‌ از سه‌ شاخة‌ (واي‌) يا (ايگرگ‌) بيست‌ و يك‌ كيلومتر باشد، و آنتن‌ها روي‌ ريل‌ به‌ حركت‌ درآيد، به‌ طوري‌ كه‌ بتوان‌ آنها را به‌ دلخواه‌ در فواصل‌ معيّن‌ قرار داد.

مجموع‌ اين‌ آنتن‌ها در سه‌ امتداد بيست‌ و يك‌ كيلومتري‌ داراي‌ قوّة‌ بينائي‌ يك‌ آنتن‌ راديو تلسكوب‌ خواهد شد كه‌ عرض‌ آن‌ سي‌هزار متر باشد. آن‌ وقت‌ اين‌ راديو تلسكوب‌ عظيم‌ را متوجّه‌ كوآزر مي‌كنند تا آن‌ را بهتر ببينند.

منجمّين‌ از قرن‌ هيجدهم‌ به‌ اين‌ طرف‌، رفته‌ رفته‌، عادت‌ كرده‌ بودند كه‌ از اجرام‌ بزرگ‌ ونوراني‌ كه‌ در جهان‌ كشف‌ مي‌شود حيرت‌ ننمايند و (اعداد نجومي‌) آنها را دچار شگفت‌ نكند.

معهذا از سال‌ 1963 ميلادي‌ كه‌ اوَّلين‌ كوازر كشف‌ گرديد عقل‌ دانشمندان‌ نجومي‌ متزلزل‌ شده‌ است‌. و وقتي‌ پشت‌ راديو تلسكوب‌ «آرسي‌ بوئه‌» يك‌ كوازر دور دست‌ را مورد مطالعه‌ قرار مي‌دهند، سر را با دو دست‌ مي‌گيرند كه‌ مبادا عقل‌ از سرشان‌ برود و ديوانه‌ شوند.

گفتيم‌: فاصلة‌ كوازرهاي‌ دور دست‌ بازمين‌ 9 ميليارد سال‌ نوري‌ است‌، در صورتي‌ كه‌ اينشتين‌ مي‌گفت‌ كه‌ جهان‌ وسعتي‌ است‌ كه‌ پهناي‌ آن‌ (يا قطر آن‌) از سه‌ ميليارد سال‌ نوري‌ تجاوز نمي‌نمايد. براي‌ سنجش‌ وسعت‌ فضائي‌ كه‌ نور، مدّت‌ 9 هزار ميليون‌ سال‌ وقت‌ صرف‌ مي‌كند تا آن‌ را بپيمايد كافي‌ است‌ كه‌ فكر كنيم‌ كه‌ نو در هر سال‌ 9500 ميليارد كيلومتر طي‌ مي‌كند، و 9500 ميليارد كيلومتر را بايد در 9ميليارد ضرب‌ كرد تا اينكه‌ دريافت‌ كه‌ فاصله‌ كوازر و زمين‌ چقدر مي‌باشد؟

از اين‌ فاصلة‌ عظيم‌ كه‌ عقل‌ قادر به‌ تجسّم‌ آن‌ نيست‌ گذشته‌، آنچه‌ عقل‌ علماي‌ نجوم‌ را متزلزل‌ كرده‌ است‌ نور كوازر است‌ كه‌ «ده‌ هزار ميليارد برابر نور خورشيد» است‌ و نمي‌ توانند بفهمند كه‌ درون‌ كوازر چه‌ نوع‌ انرژي‌ وجود دارد كه‌ يك‌ چنين‌ روشنائي‌ را به‌ وجود مي‌آورد.[16]

...... جعفر صادق‌ گفت‌: نور بعضي‌ از ستارگان‌ آن‌ قدر زياد است‌ كه‌ خورشيد در قبال‌ آنها تقريباً نور ندارد.

امروز ما مي‌توانيم‌ گفتة‌ جعفر صادق‌ را موكّد بكنيم‌ و بگوئيم‌ كه‌ نور بعضي‌ از ستارگان‌، آن‌ قدر زياد است‌ كه‌ خورشيد ما در قبال‌ آنها يك‌ چراغ‌ خاموش‌ مي‌باشد. و چقدر وسعت‌ نظر و عمق‌ فكري‌ ضرورت‌ دارد كه‌ مردي‌ در نيمة‌ اول‌ قرن‌ دوم‌ هجري‌ به‌ اين‌ واقعيّت‌ كه‌ امروز ما از آن‌ مطَّلع‌ مي‌شويم‌ پي‌ ببرد!

اين‌ كوازرهائي‌ كه‌ بعضي‌ از آنها تا زمين‌ 9 هزار ميليون‌ سال‌ نوري‌ فاصله‌ دارند آيا آغاز جهان‌ هستند يا وسط‌ دنيا يا پايان‌ جهان‌؟[17].....

بازگشت به فهرست

وجود دنياهاي‌ متعدد
جعفر صادق‌ گفت‌: دنيا منحصر به‌ يكي‌ دو تا نيست‌ و دنياهاي‌ متعدّد وجود دارد. اين‌ گفته‌ امروز به‌ طور غير قابل‌ ترديد به‌ ثبوت‌ مي‌رساند هزارها دنيا را! چون‌ دنياي‌ خورشيدي‌ ما از بين‌ مي‌رود ولي‌ كوازر باقي‌ مي‌ماند.[18].....

علم‌ امروزي‌ اين‌ گفتة‌ جعفر صادق‌ را تصديق‌ مي‌نمايد، و هر قدر نجوم‌ پيشرفت‌ مي‌كند منجّمين‌ مي‌فهمند شمارة‌ كهكشانها و خورشيدهائي‌ كه‌ در جهان‌ هست‌ بيش‌ از آن‌ مي‌باشد كه‌ تصوّر مي‌كردند و حتَّي‌ شماره‌ خورشيدهاي‌ جهان‌ از عددي‌ كه‌ «ارشميدس‌» معروف‌ در سه‌ قرن‌ قبل‌ از ميلاد براي‌ ذرّات‌ دنيا ذكر كرده‌ بيشتر است‌.

ارشميدس‌ مي‌گفت‌: شماره‌ ذرّاتي‌ كه‌ در جهان‌ هست‌ عدد 10 به‌ توان‌ 63 مي‌باشد. يعني‌ اگر عدد 10 را شصت‌ و سه‌ بار در خود آن‌ ضرب‌ كنيم‌ شمارة‌ ذرّاتي‌ كه‌ در جهان‌ هست‌ به‌ دست‌ مي‌آيد.

در نظر ارشميدس‌ ذرّه‌ عبارت‌ بود از كوچكترين‌ جزء از مادّه‌ كه‌ ديگر نتوان‌ آن‌ را به‌ دو قسمت‌ كرد، و به‌ همين‌ جهت‌ آن‌ را جزء لاَيَتَجَزَّي‌ مي‌خواندند[19]....

بنابر اين‌ منطقي‌ ترين‌ نظريّه‌ راجع‌ به‌ شمارة‌ دنياهاي‌ بزرگ‌ و كوچك‌ همان‌ است‌ كه‌ جعفر صادق‌ گفت‌ و اظهار كرد كه‌ غير از خدا كسي‌ از تعداد آنها اطلاع‌ ندارد، و مفهوم‌ ديگر اين‌ نظريّه‌ اين‌ است‌ كه‌ نوع‌ بشر قادر به‌ إحصاي‌ عوالم‌ كبير و صغير نيست‌ و نمي‌تواند آنها را بشمارد.[20]

از جعفر صادق‌ پرسيدند: جهان‌ چه‌ موقع‌ به‌ وجود آمد؟!

او در جواب‌ گفت‌: جهان‌ پيوسته‌ بوده‌ است‌.

از او پرسيدند: تاريخ‌ پيدايش‌ جهان‌ را بگو!

جعفر صادق‌ جواب‌ داد كه‌ نمي‌توانم‌ تاريخ‌ پيدايش‌ جهان‌ را بگويم‌!....

..... خلاصه‌ شيعيان‌ مومن‌ عقيده‌ دارند كه‌ جعفر صادق‌ علیه السلام از تاريخ‌ پيدايش‌ جهان‌ آگاه‌ بوده‌ است‌، اما نخواسته‌ كه‌ آن‌ را بگويد تا اينكه‌ آشفتگي‌ بين‌ آدميان‌ به‌وجود نيايد.

جعفرصادق‌ علیه السلام گفته‌ است‌ كه‌ اگر از امروز تا روزي‌ كه‌ من‌ زنده‌ هستم‌، از من‌ بپرسيد كه‌ قبل‌ از جهان‌ چه‌ وجود داشته‌ است‌ به‌ شما مي‌گويم‌ كه‌ جهان‌ وجود داشت‌. و اين‌ موضوع‌ به‌ طور واضح‌ مي‌رساند كه‌ جعفرصادق‌ جهان‌ را ازلي‌ مي‌دانسته‌ است‌.[21]

باري‌ به‌ واسطة‌ اين‌ علوم‌ بديعه‌ است‌ كه‌ همين‌ مولِّفين‌ اين‌ كتاب‌ در فصلي جداگانه‌ گفته‌اند: اگر چنين‌ مدَّعي‌ شويم‌ كه‌: اين‌ نهضت‌ علمي‌ اخير را جعفر صادق‌ به‌ وجود آورده‌ است‌ درست‌ گفته‌ايم‌. و بر همين‌ مطلب‌ مستشار عَبدالحليم‌ جُندي‌ مصريّ در كتاب‌ خود: «الاءمام‌ جعفر الصّادق‌» تصريح‌ دارد و ذكر دليل‌ مي‌نمايد.

آن‌ امامي‌ كه‌ متقدِّمين‌ و متأخِّرين‌ از معرفتش‌ فرومانده‌اند، و انگشت‌ حيرت‌ به‌ دندان‌ مي‌گزند، و قلباً و فكراً و قولاً مقام‌ شامخ‌ و والاي‌ او را ارج‌ مي‌نهند، و به‌ مقام‌ امامت‌ مطلقة‌ او به‌ طوري‌ كه‌ پاسدار دين‌ پيامبر، و سند متين‌ كتاب‌ آسماني‌ باشد، اقرار و اعتراف‌ دارند.

بازگشت به فهرست

قرارداد چهار زنديق‌ براي‌ مقابله‌ با قرآن‌
شيخ‌ أبومنصور أحمدبن‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ طَبَرْسِي‌ روايت‌ مي‌كند از هشام‌ بن‌ حكم‌ كه‌ گفت‌: ابن‌ أبي‌ العَوْجاء، و ابوشاكر ديصاني‌ زنديق‌، و عبدالمَلِك‌ بصري‌ و ابن‌ مُقَفَّع‌ در بيت‌ الله‌ الحرام‌ اجتماع‌ نمودند، و به‌ حُجَّاج‌ مسخره‌ مي‌كردند، و به‌ قرآن‌ طعنه‌ مي‌زدند.

ابن‌ أبي‌العَوجاء گفت‌: بيائيد تا هر كدام‌ از ما رُبْعي‌ از قرآن‌ را نقض‌ كند، و ميعاد ما سال‌ آينده‌ در همين‌ موضع‌ باشد! در اينجا با هم‌ گرد مي‌آئيم‌ در حالي‌ كه‌ همة‌ قرآن‌ را نقض‌ كرده‌ايم‌. زيرا در نقض‌ قرآن‌، إبطال‌ نبوّت‌ محمّد است‌، و در ابطال‌ نبوّت‌ او إبطال‌ اسلام‌ و اثبات‌ مدّعاي‌ ما خواهد بود.

همه‌ با هم‌ پيمان‌ نهادند، و بر اين‌ مهمّ اتّفاق‌ كردند، و از يكديگر متفرّق‌ گرديدند. و چون‌ سال‌ ديگر بهم‌ رسيد در بيت‌ الله‌ الحرام‌ مجتمع‌ گشتند، و ابن‌ أبي‌العوجاء گفت‌: از روزي‌ كه‌ ما از هم‌ جدا شديم‌ من‌ در اين‌ آيه‌ فكر كرده‌ام‌: فَلَمَّا اسْتَيْئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً[22]. و در فصاحت‌ آن‌ و جميع‌ معاني‌ مستفادة‌ از آن‌ نتوانستم‌ از نزد خود چيزي‌ ضميمه‌ كنم‌ تا با آن‌ برابري‌ كند، و بنابراين‌ فكر و مشغوليّت‌ در اين‌ آيه‌، مرا از تفكّر در ماسواي‌ آن‌ بازداشت‌.

و عبدالمَلِك‌ گفت‌: و من‌ از زماني‌ كه‌ از شما جدا شدم‌، در اين‌ آيه‌ فكر كرده‌ام‌: يَا أيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إنَّ الِّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَهِ لَنْيَخْلُقُوا ذُبَاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيئاً لاَيَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ.[23] و نتوانستم‌ همانند آن‌ را بياورم‌!

و أبوشاكر گفت‌: و من‌ از وقتي‌ كه‌ از شما جدا شدم‌ در اين‌ آيه‌ فكر كرده‌ام‌: لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلاَّ اللهُ لَفَسَدَتَا.[24] و نتوانستم‌ مثل‌ آن‌ را بياورم‌.

و ابن‌ مُقَفَّع‌ گفت‌: اي‌ ياران‌ من‌! اين‌ قرآن‌ از جنس‌ كلام‌ بشر نيست‌، و من‌ از هنگامي‌ كه‌ از شما مفارقت‌ نموده‌ام‌ در اين‌ آيه‌ فكر كرده‌ام‌: وَ قِيلَ يَا أرْضُ ابْلَعِي‌ مَاءَكِ وَ يَا سَمَاءُ أقْلِعِي‌ وَ غِيضَ الْمَاءُ وَ قُضِيَ الاَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَي‌ الْجُودِي‌ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.[25] و به‌ مقصود نهايي‌ آن‌ نرسيدم‌، و نتوانستم‌ مانند آن‌ را بياورم‌.

هِشام‌ گفت‌: در همين‌ بين‌ كه‌ ايشان‌ مشغول‌ گفتگو بودند امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام به‌ آنان‌ مرور كرد و گفت‌:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعتِ الاْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي‌ أنْ يَأتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَيَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً[26].

آن‌ گروه‌، بعضي‌ به‌ بعض‌ ديگر نگريستند و گفتند: لَئِنْ كَانَ لِلاْءسْلاَمِ حَقِيقَةٌ لَمَا انْتَهَت أمْرُ وَصِيَّةِ مُحَمَّدٍ إلاَّ إلَي‌ جَعْفَرِ بْنِ مُحَّمدٍ! وَ اللهِ مَا رَأيْنَاهُ قَطُّ إلاَّ هِبْنَاهُ وَ اقْشَعَرَّتْ جُلُودُنَا لِهَيْبَتِهِ[27]!

«اگر اسلام‌ واقعيّتي‌ داشته‌ باشد، هر آينه‌ امر وصيّت‌ محمّد منتهي‌ نمي‌گشت‌ مگر به‌ جعفربن‌ محمّد و قسم‌ به‌ خدا ما وي‌ را هيچ‌ گاه‌ نديديم‌ مگر آنكه‌ از او ترسيديم‌ و از هيبت‌ او پوستهاي‌ بدنمان‌ به‌ لرزه‌ مي‌افتاد.»

و اين‌ روايت‌ را به‌ طور اختصار شيخ‌ راوندي‌ در «خرايج‌ و جرايح‌» نقل‌ كرده‌ است‌، و ملاّمحسن‌ فيض‌كاشي‌ در «صافي‌»، و ملاعبد علي‌ بن‌ جمعه‌ در «نورالثَّقَلين‌» و مجلسي‌ در «بحارالانوار» از راوندي‌ روايت‌ كرده‌اند[28].

بازگشت به فهرست

امام‌ صادق‌ علیه السلام پايه‌گذار علم‌ عرفان‌
پايه‌گذاري‌ علم‌ عرفان‌ در مكتب‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام

در كتاب‌ «مغز متفكّر» همچنين‌ آورده‌ است‌: وجود عرفان‌ در دروس‌ جعفر صادق‌ علیه السلام قيافة‌ معنوي‌ او را در نزد ما جالب‌ توجّه‌تر مي‌ كند و نشان‌ مي‌دهد كه‌ ذوق‌ جعفر صادق‌ تجلّي‌ هاي‌ گوناگون‌ داشته‌ است‌.

از قرن‌ دوم‌ هجري‌ كه‌ عرفان‌ دورة‌ اسلامي‌ در شرق‌ به‌ وجود آمد تا امروز، چيزي‌ بود و هست‌ كه‌ از عرصة‌ تخيّل‌ و انديشه‌ و در خود فرورفتن‌ تجاوز نمي‌كرد و نمي‌كند.

گرچه‌ آثار عرفان‌ در عارف‌ بر اعمال‌ وي‌ پرتو مي‌اندازد و او را خوش‌ خلق‌ و مهربان‌ و نوع‌پرور مي‌نمايد امّا خود عرفان‌ يك‌ سلوك‌ معنوي‌ است‌ و با علوم‌ مادّي‌ و تجربي‌ رابطه‌ ندارد.

در صورتي‌ كه‌ جعفر صادق‌ يك‌ دانشمند تجربي‌ بود، و اوَّلين‌ كسي‌ است‌ كه‌ در اسلام‌ تئوري‌ را با عمل‌ توأم‌ كرد، و يك‌ نظريّة‌ فيزيكي‌ و شيميائي‌ را نمي‌پذيرفت‌ مگر اينكه‌ خود او از راه‌ آزمايش‌ به‌ صحّت‌ آن‌ نظريّه‌ پي‌ برده‌ باشد.

يك‌ دانشمند تجربي‌ از نوع‌ دانشمندان‌ فيزيكي‌ و شيميائي‌ امروزي‌ كه‌ جعفر صادق‌ در دنياي‌ اسلام‌ از آنها بود به‌ عرفان‌ توجّه‌ ندارد. چون‌ عرفان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ با آزمايش‌ فيزيكي‌ و شيميائي‌ نمي‌توان‌ آن‌ را سنجيد، و حالي‌ است‌ كه‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد مگر بعد از مدّتي‌ طولاني‌ با تلقين‌ به‌ نفس‌.

جعفر صادق‌ كه‌ اوَّلين‌ دانشمند واقعي‌ فيزيكي‌ و شيميائي‌ در دنياي‌ اسلامي‌ بوده‌ است‌، به‌ قاعده‌، نبايستي‌ علاقه‌ به‌ عرفان‌ داشته‌ باشد، ولي‌ طوري‌ علاقمند به‌ عرفان‌ بوده‌، كه‌ «زَمَخْشري‌» دانشمند معروف‌ در كتاب‌ مشهورش‌ «رَبيع‌ الابرار» بعد از يك‌ تجليل‌ فوق‌ العاده‌ از پاية‌ علمي‌ جعفر صادق‌ او را پيشقدم‌ عرفان‌ مي‌داند.

نويسندة‌ كتاب‌ «تَذْكِرة‌ الاولياء» هم‌ كه‌ مي‌دانيم‌ «عَطَّار» عارف‌ معروف‌ است‌ جعفر صادق‌ را از پيشقدمان‌ اوَّلية‌ عرفان‌ مي‌داند. امَّا ارزش‌ نوشتة‌ زمخشري‌ از لحاظ‌ تاريخي‌ بيش‌ از ارزش‌ نوشتة‌ عطّار مي‌باشد. چون‌ علاوه‌ بر اينكه‌ بعضي‌ از روايات‌ «تذكرة‌الاولياء» از لحاظ‌ تاريخ‌ وقوع‌ منظّم‌ نيست‌[29]، نويسندة‌ آن‌ كتاب‌ در حال‌ جذبه‌ مشغول‌ نويسندگي‌ بوده‌ است‌. او عاشق‌ عرفان‌ بوده‌ و بدون‌ اينكه‌ متوجّه‌ باشد در مورد بعضي‌ از آنها غلوّ كرده‌ است‌.

از اين‌ جهت‌ مي‌گوئيم‌ كه‌ متوجّه‌ غلوّ خود نبوده‌ كه‌ هر گاه‌ متوجّه‌ مي‌گرديد غلوّ نمي‌كرد، براي‌ اينكه‌ مي‌دانست‌ كه‌ مبالغه‌ از ارزش‌ كلام‌ مي‌كاهد، و اگر در تاريخ‌، مبالغه‌ راه‌ پيدا كند، نمي‌توان‌ آن‌ را تاريخ‌ دانست‌. قلمي‌ كه‌ در دست‌ زمخشري‌ بو قلم‌ يك‌ مورّخ‌ به‌ شمار مي‌آيد، و قلم‌ نويسندة‌ كتاب‌ «تذكرة‌ الاولياء» را بايستي‌ قلم‌ يك‌ عاشق‌ به‌ شمار آورد.

در هر حال‌، عدّه‌اي‌ از مورّخين‌ و عرفاي‌ اسلامي‌ عقيده‌ دارند كه‌ جعفرصادق‌ اولين‌ عارف‌ دنياي‌ اسلام‌ يا جزو عرفاي‌ جهان‌ اسلامي‌ بوده‌ است‌، دانشجوياني‌ هم‌ كه‌ مسلمان‌ نبوده‌اند اجازه‌ داشتند كه‌ در محضر درس‌ وي‌ حضور بهم‌ رسانند و از علوم‌ او استفاده‌ كنند.

بازگشت به فهرست

شاگردان‌ صابئي‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام
زيرا در چند مأخذ گفته‌ شده‌ كه‌ در محضر درس‌ جعفر صادق‌ دانشجوياني‌ كه‌ مذهب‌ «صابِئي‌» داشته‌اند نيز حضور بهم‌ مي‌رسانيدند.[30]

صابِئين‌ قومي‌ بودند كه‌ دين‌ اكثر آنها حدّ وسط‌ بين‌ دين‌ يهودي‌ و مسيحي‌ بود، و موحّد به‌ شمار مي‌آمدند. يك‌ عدّه‌ از صابئين‌ هم‌ مشرك‌ بودند و بعد از اينكه‌ اسلام‌ وسعت‌ گرفت‌ آن‌ دسته‌ كه‌ مشرك‌ بودند خود را موحِّد جلوه‌ دادند تا اينكه‌ بتوانند با مسلمين‌ زندگي‌ كنند. زيرا مي‌دانيم‌ كه‌ مسلمانها فرقه‌هاي‌ موحِّد را كه‌ به‌ آنها «اهل‌ كتاب‌» مي‌گفتند، آزار نمي‌كردند.

مركز سكونت‌ صابئين‌ در «حَرَّان‌» واقع‌ در مغرب‌ بين‌النَّهرين‌ جنوبي‌ بود كه‌ در تواريخ‌ قديم‌ اروپا به‌ اسم‌ «كارْهْ»[31] خوانده‌ مي‌شد. آن‌ دسته‌ از صابئين‌ كه‌ خداي‌ يگانه‌ را مي‌پرستيدند رسم‌ داشتند كه‌ بعد از تولّد نوزاد، او را در آب‌ غسل‌ مي‌دادند و نام‌ بر او مي‌نهادند يعني‌ «تعميد» مي‌كردند.

..... نويسندة‌ كتاب‌ «تذكرة‌ الاولياء»[32] مي‌گويد: كه‌ تمام‌ فرقه‌ها از محضر درس‌ جعفر صادق‌ استفاده‌ مي‌كردند.

شيخ‌ أبوالحسن‌ خرقاني‌[33] مي‌گويد: مسلمان‌ و كافر در محضر درس‌ جعفر صادق‌ علیه السلام حضور بهم‌ مي‌رسانيدند و از خوان‌ فضلش‌ بهره‌مند مي‌شدند. ما نمي‌دانيم‌ كه‌ آيا چون‌ جعفر صادق‌ يك‌ عارف‌ بوده‌ اجازه‌ مي‌داده‌ كه‌ دانشجويان‌ غير مسلمان‌ در محضر درس‌ او حضور بهم‌ رسانند يا اينكه‌ چون‌ داراي‌ نظر عميم‌ بوده‌ و علم‌ را براي‌ همه‌ مي‌خواسته‌، موافقت‌ مي‌ كرده‌ كه‌ هر كس‌ كه‌ طالب‌ علم‌ است‌ در محضر او درس‌ بخواند ولو مسلمان‌ نباشد. آنچه‌ مسلَّم‌ است‌ اينكه‌ بين‌ شاگردان‌ جعفر صادق‌ علیه السلام عدّه‌اي‌ بودند كه‌ كيش‌ صابئي‌ داشتند و بعضي‌ از محقّقين‌ اروپائي‌ كه‌ نظريّه‌شان‌ در كتاب‌ «دائرة‌المعارف‌ اسلامي‌» منعكس‌ گرديده‌ گفته‌ اند كه‌ «جابر بن‌ حيّان‌» از شاگردان‌ معروف‌ جعفر صادق‌ داراي‌ كيش‌ صابئي‌ بوده‌ است‌. دانشجويان‌ صابئي‌ كه‌ در محضر صادق‌ «ل» حضور مي‌يافته‌اند افرادي‌ باهوش‌ بودند و براي‌ تحصيل‌ علم‌ تن‌ به‌ زحمت‌ مي‌دادند و همة‌ آنها در علم‌ پيشرفت‌ كردند، و محضر درس‌ جعفر صادق‌ براي‌ صابئي‌ها دانشگاهي‌ شد كه‌ علم‌ و فرهنگ‌ صابئي‌ را پايه‌گذاري‌ كرد. وقتي‌ تاريخ‌ قوم‌ صابئي‌ را در دورة‌ ما قبل‌ جعفر صادق‌ با دورة‌ ما بعد آن‌ مقايسه‌ مي‌كنيم‌ مي‌بينيم‌ كه‌ مانند مقايسة‌ ظلمت‌ با نور است‌. قبل‌ از جعفر صادق‌ صابئي‌ها يك‌ قوم‌ بَدَوي‌ و عقب‌ افتاده‌ بودند كه‌ اطّلاعاتشان‌ از حدود اطّلاعات‌ بدوي‌ها تجاوز نمي‌كرد حتّي‌ آن‌ دسته‌ از صابئي‌ها كه‌ موحِّد به‌ شمار مي‌آمدند اطّلاعاتشان‌ بيش‌ از قبايل‌ صحرانشين‌ آن‌ دوره‌ نبود، اما بعد از دورة‌ جعفر صادق‌ قوم‌ صابئي‌ داراي‌ فرهنگ‌ شد، و دانشمنداني‌ برجسته‌ در آن‌ قوم‌ بوجود آمدند كه‌ در «طبّ» و «فيزيك‌» و «شيمي‌» و «مهندسي‌» شهرت‌ جهاني‌ پيدا كردند، و امروز هم‌ ما اسم‌ آنها را در دائرة‌ المعارف‌ها مي‌خوانيم‌. دانشكدة‌ جعفر صادق‌ سبب‌ شد كه‌ قوم‌ عقب‌ افتادة‌ صابئي‌ مبدَّل‌ به‌ يك‌ قوم‌ متمدّن‌ شود و از آن‌ جامعة‌ متمدّن‌ دانشمندان‌ و اُدبائي‌ برخيزند كه‌ آثارشان‌ مورد استفادة‌ دنيا قرار بگيرند و نيز دانشكدة‌ جعفرصادق‌ سبب‌ شد كه‌ قوم‌ صابئي‌ باقي‌ بماند. قومي‌ كه‌ خود را نمي‌شناسد و از تاريخ‌ خويش‌ بدون‌ اطّلاع‌ است‌، و مردان‌ برجسته‌ و فرهنگ‌ نداشته‌ كه‌ شاخص‌ آن‌ قوم‌ بشوند از بين‌ مي‌رود. امَّا قومي‌ كه‌ تاريخ‌ دارد و خود را مي‌شناسد و مرداني‌ برجسته‌ در دنيا شاخص‌ او شده‌اند و فرهنگ‌ دارد از بين‌ نمي‌رود همان‌ گونه‌ كه‌ صابئيان‌ از بين‌ نرفتند و هنوز موجوديّت‌ دارند، گرچه‌ شمارة‌ آنها بقدر گذشته‌ نيست‌ امّا هنوز قسمتي‌ از آنها در همان‌ منطقه‌ كه‌ در قديم‌ محلّ سكونتشان‌ بوده‌ بسر مي‌برند.شيخ‌ ابوالحسن‌ خرقاني‌ هم‌ مثل‌ زمخشري‌ وعطّار نيشابوري‌ (و طبيعي‌ است‌ كه‌ عطّار بعد از شيخ‌ ابوالحسن‌ خرقاني‌ آمد) براي‌ جعفر صادق‌ خيلي‌ قايل‌ به‌ احترام‌ است‌، و او را پيشواي‌ عارفان‌ در دنياي‌ اسلامي‌ مي‌داند. شيخ‌ ابوالحسن‌ خرقاني‌ را مي‌توان‌ يك‌ محقِّق‌ تاريخي‌ هم‌ دانست‌، براي‌ اينكه‌ راجع‌ به‌ ريشة‌ عرفان‌ تحقيق‌ كرده‌ و متوجّه‌ شده‌ كه‌ عرفان‌ در گذشته‌، يعني‌ قبل‌ از اسلام‌ هم‌ در شرق‌ وجود داشته‌ است‌.[34] بر اساس‌ همين‌ گسترش‌ علوم‌ و وسعت‌ مدرسة‌ حضرت‌ بوده‌ است‌ كه‌ شيخ‌ أبوزهره‌ مصري‌ او را در توصيفش‌ برتر از سقراط‌ مي‌شمرد، و در أنواع‌ و أقسام‌ علوم‌، امام‌ وحيد و ملجأ عالمان‌ زمان‌ خود مي‌داند: شيخ‌ محمّد جواد مَغْنيه‌ مي‌گويد: شيخ‌ أبوزهره‌ در كتاب‌ «الاءمام‌ الصَّادق‌» چنين‌ آورده‌ است‌: جعفر در مَهْد و مَعْدِن‌ علم‌ نَشأت‌ گرفت‌. در بيت‌ نبوّت‌ كه‌ علمشان‌ را بزرگمردي‌ از بزرگمردي‌ ديگر به‌ ميراث‌ مي‌برد نشأت‌ يافت‌. در مدينة‌ جدّش‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه وآله وسلّم زندگي‌ نمود. و از آن‌ درخت‌ طاهر تغذّي‌ نمود، و به‌ واسطة‌ دروسي‌ كه‌ داشت‌ و آنچه‌ را كه‌ تلقّي‌ مي‌كرد و نيز به‌ واسطة‌ آنچه‌ را فَحْص‌ و مَحْص‌ مي‌نمود، نور حكمت‌ در قلبش‌ درخشيد. او در عصر خودش‌ قوة‌ فكريّه‌ بود. به‌ دراسات‌ اسلاميّه‌ و علوم‌ قرآنيه‌ و سُنَّت‌ و عقيده‌ اكتفا ننمود، بلكه‌ متوجّه‌ دراسات‌ عالم‌ كون‌ و أسرار آن‌ گرديد، و سپس‌ با عقل‌ بلند پرواز و حاكم‌ و مستقلّ خود در آسمان‌ أفلاك‌ به‌ گردش‌ درآمد، و گرداگرد آن‌، و مدار شمس‌ و قمر و ستارگان‌ مي‌گرديد همچنان‌ كه‌ عنايت‌ عظيمه‌اي‌ به‌ دراسات‌ نفس‌ انساني‌ داشت‌. و در جائي‌ كه‌ تاريخ‌ مقرّر مي‌دارد كه‌ «سقراط‌» فلسفه‌ را از آسمان‌ به‌ سوي‌ انسان‌فرود آورد، امام‌ صادق‌ هم‌ درس‌ آسمان‌ و زمين‌ را داد، و هم‌ درس‌ شرايع‌ و اديان‌ را. امام‌ جعفر صادق‌ در مجموعة‌ علوم‌ اسلام‌، امام‌ بود كه‌ به‌ وي‌ رجوع‌ مي‌نمودند.بنابر اين‌ أعلم‌ مردم‌ است‌ به‌ موارد اختلاف‌ فقيهان‌، و گفتارش‌ فَصْل‌ و عَدْل‌ مي‌باشد. او همان‌ كس‌ است‌ كه‌ حقّاً و حقيقةً «أبوحنيفه‌» وي‌ را استاد خود در فقه‌ به‌ شمار آورده‌ است‌.[35]

بازگشت به فهرست

ادوار حيات‌ شيعه‌

ادوار حيات‌ شيعه‌ و علّت‌ نامگذاري‌ آن‌ به‌ مذهب‌ جعفري‌

شيخ‌ مغنيه‌ براي‌ وجود و حيات‌ شيعه‌ و كيفيّت‌ تشكّل‌ آن‌ و تمذهب‌ به‌ مذهب‌ جعفري‌ سه‌ دوره‌ ذكر مي‌كند.

دورة‌ اوّل وي‌ مي‌گويد: و محصّل‌ كلام‌ آنكه‌: بعد از ارتحال‌ پيامبر خدا، انصار در سقيفه‌شان‌ گرد آمدند تا خلافت‌ را در ميان‌ خودشان‌ دست‌ بدست‌ به‌ گردش‌ درآورند و از براي‌ قريش‌ نباشد. در اين‌ حال‌ «ابوبكر و عمر و أبوعبيدة‌ جَرَّاح‌» متوجه‌ سقيفه‌ شدند، و تمكّن‌ يافتند از آنكه‌ خلافت‌ را از انصار به‌ أبوبكر برگشت‌ دهند. و بني‌ هاشم‌ در مصيبت‌ خود و تجهيز رسول‌ الله‌ اشتغال‌ داشتند. و برخي‌ از اصحاب‌ كه‌ عارف‌ به‌ حقِّ علي‌ بودند با ايشان‌ معارضه‌ كردند، و اصرار داشتند كه‌ خلافت‌ از آن‌ او باشد، وليكن‌ قدرت‌ بر ضدّشان‌ بود. بنابر اين‌ آنان‌ دست‌ از معارضه‌ كشيدند و تسليم‌ شدند. اما دعوت‌ به‌ ولايت‌ عليّ را در ميان‌ مردم‌ پخش‌ مي‌نمودند، و به‌ أجيال‌ و اقوام‌، آنچه‌ را كه‌ از نصّ پيغمبر بر نصب‌ علي‌ شنيده‌ بودند نقل‌ مي‌كردند. بنابراين‌ دعوت‌ به‌ تشيّع‌ در اين‌ قرن‌، بسيط‌ و ساده‌ به‌ تمام‌ معني‌ بود مانند دعوت‌ اسلاميّه‌ در اين‌ عصر، نه‌ فلسفه‌ در آن‌ راه‌ داشت‌، و نه‌ چيز دگري‌ سواي‌ حجج‌ قرآنيّه‌ و سُنَّت‌ نبويّه‌ كه‌ مسلمين‌ صدر اوَّل‌ آن‌ را پذيرفته‌ بودند، و بدون‌ جدال‌ و تعليل‌ و تأويل‌ به‌ آن‌ ايمان‌ داشتند، و در شروح‌ و تفاصيل‌ آن‌ تعمّقي‌ نبود. در اين‌ دوره‌، فقهي‌ وجود نداشت‌ كه‌ به‌ فقه‌ شيعه‌ معروف‌ باشد، و نه‌ فقهي‌ كه‌ به‌ فقه‌ سُنَّت‌ مشهور باشد. و لهذا اصولاً فرقي‌ ميان‌ شيعه‌ و غير آنها نبود مگر در ناحية‌ خلافت‌ و امارت‌ مومنين‌. در اين‌ دوره‌، شيعه‌ معروف‌ بودند به‌ تقوي‌ و زهد، و نهضت‌ دروني‌ و دفاع‌ از ظلم‌ ظالمان‌، و از همين‌ جاست‌ كه‌ از حكّام‌ جور بديشان‌ رسيد ألوان‌ از كشتار و شكنجه‌ و عذاب‌.

دورة‌ دوّم‌: اين‌ دوره‌ ابتدا مي‌شود به‌ عصر امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام و مراد ما از آن‌ آخر دولت‌ بني‌اميّه‌ است‌ چون‌ به‌ تدريج‌ ضعف‌ و سستي‌ بدان‌ راه‌ يافت‌، و أوّل‌ دولت‌ عباسيّه‌ چون‌ شيعه‌ پس‌ از سپري‌ نمودن‌ روزگار سخت‌ و ناهمواري‌ كه‌ با اُمويين‌ طي‌ كردند اينك‌ يك‌ نفس‌ راحت‌ كشيدند، و في‌ الجمله‌ مقداري‌ از حرّيّت‌ را در جانها و اموالشان‌ حائز گشتند. و براي‌ امامان‌ اهل‌ بيت‌ فرصت‌ به‌ دست‌ آمد تا بتوانند در اين‌ فرجه‌ از زمان‌، تعاليمشان‌ را نشر دهند، و هزاران‌ مرد دانشمند آن‌ را روايت‌ كردند، و ميليونها نفر از مردم‌ آن‌ را پذيرفتند، و تلقّي‌ به‌ قبول‌ نمودند، تا آنكه‌ منصور قيام‌ كرد، و در اين‌ راه‌ شدائد و اعوجاجي‌ ايجاد كرد تا امر شيعيان‌ برگشت‌ به‌ طوري‌ كه‌ بدتر و سخت‌تر شد از عصر اُمويّين‌ در اوج‌ قدرت‌ و عظمتشان‌. در اين‌ فَتْرَت‌، روات‌ و علماء در اطراف‌ امام‌ صادق‌ مجتمع‌ شدند، و مردم‌ از هر قُطر و ناحيه‌اي‌ به‌ سوي‌ وي‌ روي‌ آور شدند و از آبشخوار چشمة‌ گواراي‌ او مي‌نوشيدند و سيراب‌ مي‌گرديدند. در اينجا شيخ‌ مغنيه‌ مطالبي‌ را از «اعيان‌ الشِّيعة‌»، و از مظفّر در كتاب‌ «تاريخ‌ الشّيعة‌» بيان‌ مي‌كند. مطالب‌ «أعيان‌ الشيعة‌» همانهائي‌ است‌ كه‌ ما در ضمن‌ بحث‌ بيان‌ نموده‌ايم‌، و امّا مطالب‌ مظفّر را بدين‌ گونه‌ بيان‌ مي‌كند: «و نيكوترين‌ ايّامي‌ كه‌ بر شيعه‌ گذشت‌، همان‌ ايَّام‌ فَترتي‌ بود كه‌ ممزوج‌ شده‌ بود از اواخر دولت‌ بني‌اميّه‌ و اوائل‌ دولت‌ بني‌عبّاس‌ در اشتغال‌ امويان‌ بعضي‌ به‌ كشتار بعضي‌ ديگر از آنها، و در شكستن‌ و فرود آمدن‌ شهرها از حيطة‌ قدرتشان‌، و در اشتغال‌ بني‌عبّاس‌ به‌ جنگها بعضي‌اوقات‌ با مروانيّين‌ و بعضي‌ اوقات‌ براي‌ تحكيم‌ اساس‌ دولتشان‌. در اين‌ فرصت‌ شيعه‌ موقع‌ را براي‌ سيراب‌ شدن‌ از منهل‌ آب‌ گواراي‌ علم‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام قيام‌ به‌ اصلاح‌ خود، مغتنم‌ دانست‌. و بناءً عليهذا براي‌ أخذ احكام‌ دين‌ و معارف‌ از وي‌ شدِّ رِحال‌ به‌ سوي‌ او كردند. در هر علم‌ و فَنِّي‌ از حضرت‌ روايت‌ كرده‌اند همان‌ طور كه‌ كتب‌ شيعه‌ بدان‌ گواهي‌ مي‌دهد، و راويان‌ از او انحصار به‌ شيعه‌ نداشتند، بلكه‌ ساير فرقه‌ها از وي‌ روايت‌ مي‌نمودند همان‌ طوري‌ كه‌ كتب‌ حديث‌ و رجال‌ از اين‌ مهمّ پرده‌ برمي‌دارد...در بحبوحة‌ طراوت‌ و تازگي‌ اين‌ فَتْرَت‌، شيعه‌ دست‌ به‌ انتشار حديث‌ زد، و به‌ ولاي‌ اهل‌ بيت‌ به‌ طور عَلَن‌ و جهاراً صدا بلند نمود. تعداد شيعيان‌ در نواحي‌ مختلفه‌ رو به‌ فزوني‌ نهاد. امّا همان‌ كه‌ دعائم‌ و پايه‌هاي‌ دولت‌ سلطان‌ منصور برافراشته‌ شد بر امام‌ صادق‌ علیه السلام تنگ‌ گرفت‌. منصور اراده‌ كرد ريشه‌ را از بن‌ قطع‌ كند تا بدين‌ وسيله‌ شاخه‌ها خود بخود خشك‌ گردند
امام‌ صادق‌ علیه السلام پاسخگوي‌ مسائل‌ علوم‌ و شبهات‌
در عصر امام‌ صادق‌ يك‌ حركت‌ فكري‌ به‌ وجود آمد كه‌ به‌ نهايت‌ درجة‌ نشاط‌ و انتشارش‌ بالغ‌ گرديد. مقالات‌ غريبه‌اي‌ به‌ ظهور پيوست‌، و امواج‌ هائل‌ أجنبيّة‌ از اسلام‌ در بين‌ مسلمين‌ منتشر گرديد خصوصاً در ميان‌ جوانانشان‌ در اثر اتّساع‌ و گسترش‌ دائرة‌ اسلام‌ و كثرت‌ فتوحاتي‌ كه‌ نصيب‌ عرب‌ شده‌ بود، و غور و اندماج‌ با اُمَّتهاي‌ عديده‌اي‌ كه‌ با ثقافتها و ديانتهاي‌ عرب‌ متباين‌ بود. «ملحدين‌» القاء شبهات‌ مي‌نمودند، و «مُرجئه‌» پشت‌ و پناه‌ حُكَّام‌ جور مي‌شدند، و «اهل‌ غُلُوّ» با الله‌ خداي‌ دگري‌ را مدّعي‌ مي‌گرديدند، و «خوارج‌»، مسلمانان‌ را تكفير مي‌كردند، «متصوِّفه‌» مردم‌ را گمراه‌ مي‌كردند و خود نمائي‌ به‌ زهد و تقدّس‌ مآبي‌ مي‌نمودند، و «مُحَدِّثين‌» از روي‌ كذب‌ بر رسول‌ خدا اتّهام‌ بسته‌ جعل‌ احاديث‌ مي‌نمودند، و «مومنين‌» ايمان‌ تامّ و كامل‌ طلب‌ مي‌كردند. در اين‌ حَيْص‌ و بَيصْ و گير و دار شگفت‌ انگيز، وظيفة‌ قائدين‌ و پيشوايان‌ دين‌ آن‌ است‌ كه‌ در برابر اين‌ تَيَّار و موج‌ سهمگين‌، قيام‌ و دفاع‌ كنند و صحّت‌ عقيده‌ را به‌ ثبوت‌ برسانند، و پندارهاي‌ مُبْطلين‌ را تباه‌ سازند و أقوال‌ و آرائشان‌ را خراب‌ و معيوب‌ نمايند. مدرسه‌ حضرت‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام اولين‌ مدرسه‌اي‌ بود كه‌ متوجّه‌ اين‌ خطر گرديد، و اين‌ مهمّ را مُشْعِر شد، و سابق‌ترين‌ مكتبي‌ بود كه‌ براي‌ دفاع‌ و برخورد با آن‌ نهضت‌ كرد، و برخود فرض‌ و واجب‌ نمود تا از حقّ و اهل‌ حقّ غبار كدورت‌ را بزدايد، و لواي‌ شريعت‌ اسلام‌ را در اصول‌ و فروع‌ به‌ دوش‌ بكشد، و در مقابل‌ هر مُهاجم‌ و مُعاندي‌ قيام‌ كند، و راه‌ شبهه‌ را مَسدود سازد، و با اعلان‌ كارزاري‌ كه‌ ابداً بوي‌ صلحي‌ در آن‌ مشاهده‌ نمي‌شود، در برابر «غُلات‌» صف‌آرائي‌ نمايد[1]، و عَلَم‌ جنگ‌ را ضدِّ معتزله‌، و متصوّفه‌، و مُرجئه‌، و خوارج‌، و اشاعره‌ برافرازد، و براي‌ علماء علم‌ كلام‌ كه‌ متصدّي‌ اثبات‌ اصول‌ دين‌ مي‌باشند، بسياري‌ از خطاها و اشتباهاتي‌ را كه‌ در آن‌ واقع‌ گشته‌اند تصحيح‌ نمايد. در ميان‌ آن‌ دسته‌ مخالفين‌ از جهتي‌ و در ميان‌ امام‌ صادق‌ و تلامذه‌ اش‌ از جهتي‌، مناظرات‌ و مجادلاتي‌ به‌ وقوع‌ مي‌پيوست‌ كه‌ غلبه‌ در بحث‌ و ظفر و نصر در آنها با مدرسة‌ امام‌ صادق‌ بود.امام‌ صادق‌ علیه السلام با برهان‌ قطعي‌ به‌ اثبات‌ مي‌رسانيد كه‌: به‌ همان‌ اندازه‌اي‌ كه‌ تعاليمشان‌ راه‌ اسلام‌ را مي‌بندد به‌ همان‌ مقدار از حق‌ فاصله‌ دارد[2]. روي‌ همين‌ جهت‌ بود كه‌ أنظار اهل‌ عالم‌ به‌ «معلِّم‌ اكبر» متوجّه‌ گرديد، و مفكِّرين‌ از وي‌ پيروي‌ كردند، و تشيّع‌ او را به‌ جان‌ پذيرفتند، و اقوال‌ او را حفظ‌ نمودند، و در كتب‌ تدوين‌ كردند، و آن‌ را فاصل‌ و مايز بين‌ حقّ و باطل‌ به‌ اعتبار آوردند، و جدا كنندة‌ ميان‌ گفتار اصيل‌ و گفتار معيوب‌ محسوب‌ داشتند، عيناً به‌مثابه‌ همان‌ عملي‌ كه‌ با جدَّش‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نمودند بدون‌ كم‌ و زياد. و از فرآورده‌ها و نتيجه‌هاي‌ اين‌ فَترت‌ آن‌ بود كه‌: به‌ واسطة‌ تقارن‌ و مرافقت‌ با آن‌ حركات‌ فكريّه‌، مذهب‌ اسلام‌ در عقائد و تفسير و أخلاق‌ و فقه‌ و اُصول‌ فقه‌ بر نهج‌ حقيقت‌ صافيه‌ بدون‌ غِلّ و غِش‌ شناخته‌ گرديد، و تشيّع‌ در محدودة‌ علمي‌ خودش‌ چه‌ در اصول‌ و چه‌ در فروع‌ جريان‌ پيدا كرد. مذهب‌ در آن‌ هنگام‌ نياز مبرمي‌ به‌ اين‌ تَنَفُّس‌ جانفزا و آزادي‌ رهابخش‌ داشت‌، كه‌ با وجود امام‌ مصادف‌ گشت‌. چرا كه‌ اگر فرصت‌ اجازه‌ مي‌داد و امام‌ موجود نبود، و يا امام‌ موجود بود و فرصت‌ اجازه‌ نمي‌داد، و اگر هر دو تاي‌ اين‌ امر، متحقّق‌ مي‌شد و امّا آن‌ حركات‌ فكريّه‌ در آن‌ أحيان‌ پديدار نمي‌گرديد، ابداً براي‌ ما امكان‌ نداشت‌ كه‌ اين‌ ميراث‌ گرانسنگ‌ در علوم‌ مختلفة‌ اسلاميّه‌ بالاخصّ در علم‌ فقه‌ پديد آيد.بلكه‌ ابداً اين‌ تقارب‌ و نزديكي‌ را كه‌ امروز در ميان‌ شيعه‌ و سنَّت‌ مشاهده‌ مي‌نمائيم‌ در اصول‌ دين‌ و مبادي‌ تشريع‌، وجود پيدا نمي‌نمود، بنابر اين‌ فضيلت‌ در استقلال‌ مذهب‌ و تركيز آن‌ به‌ طوري‌ كه‌ امروز ملاحظه‌ مي‌شود بر مي‌گردد به‌ امام‌ صادق‌ پس‌ از آنكه‌ ظروف‌ و امكانات‌ مساعدت‌ كردند و راههاي‌ وصول‌ بدين‌ مرام‌ ممَهَّد شدند. ازاينجاست‌كه‌ برشيعه‌، لفظ‌ جَعْفريّ، و برفقهشان‌ فقه‌جعفري‌ اطلاق‌مي‌شود.

آري‌ ما ايمان‌ داريم‌ و بر ذمّه‌ و عهد خود نهاده‌ايم‌ كه‌ هر كداميك‌ از أئمّة‌ اثناعشر در نزدشان‌ علم‌ كتاب‌ و علم‌ به‌ سُنَّت‌ رسول‌ الله‌ به‌ طور كامل‌ متحقّق‌ مي‌باشد. و آن‌ امام‌ أعلم‌ اهل‌ زمان‌ خود است‌ به‌ طور اطلاق‌. امّا علم‌ به‌ تنهائي‌ كافي‌ نيست‌ كه‌ سبب‌ نشر و گسترشش‌ را خودش‌ فراهم‌ بياورد مادامي‌ كه‌ عوامل‌ ديگري‌ آن‌ را همراهي‌ نكنند.ا‌

بازگشت به فهرست

پيدايش‌ امكان‌ نشر علم‌ براي‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام
آنچه‌ امام‌ صادق‌ را كمك‌ كرد براي‌ آنكه‌ علوم‌ و معارفش‌ را پخش‌ كند، و در عالم‌ نشر دهد از يك‌ ناحيه‌، علّتِ تمدّن‌ بود، و از يك‌ ناحيه‌، علّت‌ فترت‌ انتقال‌ حكم‌ از اُمويّين‌ به‌ عباسييّن‌، و از يك‌ ناحيه‌، وجود راويان‌ ثقه‌ كه‌ تعدادشان‌ بسيار بود و همگي‌ ايمان‌ به‌ امام‌ صادق‌ داشتند، و به‌ طريق‌ نيكوئي‌ از وي‌ اخذ علوم‌ مي‌كردند تا جائي‌ كه‌ بعضي‌ علماء شيعه‌ قائل‌ به‌ توثيق‌ چهار هزار تن‌ از آن‌ روات‌ بدون‌ استثناء شده‌اند. و شايد علاوه‌ بر اين‌ عوامل‌ كه‌ بر ما ظاهر و روشن‌ گرديده‌ است‌، عوامل‌ و اسباب‌ ديگري‌ هم‌ وجود داشته‌ است‌ كه‌ بر ما پنهان‌ مانده‌ است‌. و بر هر تقدير، اين‌ عوامل‌ و اسباب‌ به‌ طوري‌ كه‌ با هم‌ مجتمع‌ شوند براي‌ أحدي‌ از ائمه‌ غير از امام‌ صادق‌ حاصل‌ نگشت‌. امام‌ علي‌ حواريّون‌ و اصحابي‌ خالص‌ و پاك‌ داشت‌، همچون‌ مَيثم‌ تمّار، و كُمَيْل‌ بن‌ زياد، و حُجْربن‌ عَدي‌، و محمدبن‌ أبي‌بكر و غيرهم‌ وليكن‌ در عصر خلافتش‌ مبتلا شد به‌ جنگها و حربهاي‌ داخلي‌ و همين‌ كه‌ به‌ جوار پروردگارش‌ شتافت‌، معاويه‌ در نابودي‌ و محو آثار او، و كشتن‌ رجال‌ او، و از ميان‌ برافكندن‌ تمام‌ آنچه‌ كه‌ به‌ وسيله‌ و سببي‌ با او ربط‌ پيدا مي‌كند، دست‌آلود. امَّا عصر امام‌ حسنين‌ و امام‌ سجاد، پس‌ آن‌ عصر معاويه‌ و پسرش‌ يزيد، و زياد و پسرش‌ عبيدالله‌، و عبدالملك‌ و شيطان‌ او: حَجّاج‌، عهد سربريدنها و گردن‌ زدنهاي‌ شيعه‌ بود. عهد به‌ شهادت‌ رسانيدن‌ ائمّة‌ شيعه‌ بود، عهد مسموم‌ ساختن‌ امام‌ حسن‌، عهد قربانگاه‌ مرْج‌ عَذْراء، و عهد تأسُّف‌خيز كربلا، و واقعة‌ حَرَّه‌ و غيرها از مشابه‌ آنها بود. امّا امام‌ باقر، پس‌ او گرچه‌ اولين‌ موسس‌ مدرسة‌ فرزندش‌ امام‌ صادق‌ است‌، چون‌ اصحاب‌ و شاگرداني‌ داشت‌ از اكابر تابعين‌ و اعيان‌ فقهاء و محدِّثين‌ كه‌ در مسجد جدّش‌ رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه وآله وسلّم دورش‌ حلقه‌وار مي‌نشستند، و استماع‌ علوم‌ و روايات‌ مي‌نمودند وليكن‌ الله‌ سبحانه‌ پيش‌ از آنكه‌ اين‌ مدرسه‌ به‌ نهايت‌ خود در رشد وبهره‌برداري‌ كامل‌ برسد او را به‌سوي‌ خود برد، و در حالي‌ كه‌ 57 سال‌ داشت‌، در عهد خلافت‌ هِشام‌ بن‌ عَبدالملك‌ وي‌ را قبض‌ روح‌ نمود، و به‌ جايش‌ خليفه‌اش و پسرش‌ امام‌ صادق‌ نشست‌. و در مدرسة‌ او حُظوظ‌ و توفيقات‌ مختلفي‌ از جهات‌ متفاوت‌ و علل‌ مختلفي‌ يكي‌ پس‌ از ديگري‌ روي‌ آور شد تا حدّي‌ كه‌ تعداد شاگردانش‌ بر تعداد شاگردان‌ زمان‌ پدرش‌ فزوني‌ گرفت‌ و شمارة‌ كساني‌ كه‌ به‌ سوي‌ او وفود مي‌كردند و به‌ هدايت‌ و ارشاد او علوم‌ را مي‌آموختند به‌ هزارها عدد مي‌رسيد. و پس‌ از امام‌ صادق‌ نيز ظروف‌ و مقتضيات‌ به‌ همان‌ قساوت‌ و سختي‌ خود برگشت‌، و حوادث‌ تلخ‌ و ناگوار بر أئمّه‌ و شيعيانشان‌ با شدَّت‌ روي‌ آورد، امَّا مذهب‌ شيعه‌ در هر قطري‌ از أقطار انتشار پيدا كرده‌ بود، و معالم‌ آن‌ شناخته‌ شده‌ بود، و اساسهاي‌ آن‌ تركيز يافته‌ بود، و در اذهان‌ حفظ‌ يافته‌، و در كتب‌ تدوين‌ پيدا كرده‌ بود كه‌ در اثر آن‌، مردم‌ از زمان‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام تا امروز و تا پايان‌ ايام‌ جهان‌ بدان‌ عمل‌ مي‌كنند. از اين‌ گذشته‌، مذهب‌ اهل‌ البيت‌ تبلور پيدا كرده‌، و صورت‌ واقعي‌اش‌ را به‌ طور جَلي‌ و آشكارا اتّخاذ نموده‌ بود، شيعه‌ فقه‌ مستقلّ خود را باز يافته‌ بود، و علماء و راويان‌ و محدّثانشان‌ معروف‌ شدند و آراء خاصّة‌ آنها در باب‌ توحيد و عدل‌ و عصمت‌ انبياء و شفاعتشان‌ و مسألة‌ جبر و اختيار مبرهن‌ و مدوَّن‌ شده‌ بود، و مذهب‌ تشيّع‌ از ساير مذاهب‌ تميّز تامّ و تمام‌ حاصل‌ كرده‌ بود. همچنانكه‌ مذهب‌ معتزله‌ از مذهب‌ أشاعره‌ تميّز يافته‌ بود. امّا بقيّة‌ اقوال‌ أئمّة‌ اطهار: از عصر حضرت‌ امام‌ كاظم‌ تا پايان‌ غيبت‌ صغري‌ يا تأكيد اقوال‌ امام‌ صادق‌ مي‌باشد، و يا متمّم‌ بعضي‌ از اصول‌ مذهب‌ يا فروع‌ آن‌. و امَّا رجال‌ شيعه‌ در عصر امام‌ صادق‌ علیه السلام و بعد از آن‌، هَمِّشان‌ و اهتمامشان‌ حفظ‌ تعاليم‌ امام‌ صادق‌ بوده‌ است‌، و تدوين‌ آنها و دفاع‌ از شبهات‌ متوجّه‌ بر آنها[3].امروز نه‌ فقط‌ فقه‌ و تفسير و علوم‌ شيعة‌ اثناعشريّه‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام إشراب‌ مي‌گردد، بلكه‌ فقه‌ و تفسير و علوم‌ شيعة‌ سَبعيَّه‌ يعني‌ هفت‌ اماميّه‌: إسمعيليه‌ با وجود وفور و كثرتشان‌ از آن‌ حضرت‌ إشراب‌ مي‌گردد.كتاب‌ «دَعائم‌ الاءسلام‌» تأليف‌ «قاضي‌ نعمان‌ تَمِيمي‌ مَغْربي‌» نمونه‌اي‌ از آن‌ فقه‌ بر اساس‌ روايات‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام است‌. بنابر اين‌ مذهب‌ جعفري‌ مذهبي‌ است‌ مشترك‌ ميان‌ طائفة‌ حقّة‌ محقّة‌ شيعة‌ اثناعشريّه‌ و طائفة‌ شيعة‌ سبعيّة‌ اسمعيليّه‌ كه‌ مدار مذهبشان‌ را بر عدد هفت‌ بنيان‌ نهاده‌، و اسمعيل‌ فرزند امام‌ صادق‌ را كه‌ در زمان‌ حيات‌ آن‌ حضرت‌ بدرود حيات‌ گفت‌ امام‌ هفتم‌ خود مي‌دانند. لهذا براي‌ جدائي‌ و تمايز ميان‌ اين‌ دو طائفه‌، علماي‌ اعلام‌ لفظ‌ اثناعشريّه‌ را به‌ دنبال‌ لفظ‌ جعفريّه‌ اضافه‌ كرده‌ اند و گفته‌اند: شيعة‌ جعفريّة‌ اثناعشريّه‌.

بازگشت به فهرست

معناي‌ امام‌ در شيعه‌ و انحصار آن‌ در ائمّة‌ اثناعشر:
منظور از اثناعشريّه‌ افرادي‌ هستند كه‌ به‌ امامت‌ دوازده‌ تن‌ از اهل‌ بيت‌: مقرّ و معترف‌ بوده‌، و آن‌ را دين‌ خود قرار داده‌اند. شيعه‌ در برابر اين‌ أئمه‌ متواضع‌ مي‌باشد. آنان‌ را صاحب‌ ملكة‌ عصمت‌ مي‌داند. و در حجيّت‌ كلامشان‌ عِدْل‌ و عَدِيل‌ قرآن‌ كريم‌: كتاب‌ وحي‌ آسماني‌ مي‌داند. و بنابر حديث‌ ثقلين‌ همانند كتاب‌ الله‌ گفتارشان‌ عصمت‌ دارد. افعال‌ و پندارشان‌ عصمت‌ دارد. از ايشان‌ خطا سر نمي‌زند، زيرا جواز خطا ملازم‌ سقوط‌ حجيّت‌ اقوال‌ ايشان‌ است‌. و طبق‌ حديث‌ ثقلين‌ كه‌ آنها را مقرون‌ با كتاب‌ ثابت‌ ابدي‌ غير قابل‌ خطا و غلط‌ شمرده‌ است‌، عصمت‌ و أبديّت‌ در گفتار و كردارشان‌ امري‌ است‌ لازم‌ و غير قابل‌ شبهه‌. زيرا در فرض‌ جواز خطا و غلط‌ و اشتباه‌ برايشان‌، يا بايد اين‌ خطا و غلط‌ و اشتباه‌ را هم‌ در كتاب‌ الهي‌ جايز بدانيم‌، و در اين‌ صورت‌ ملازم‌ با فرض‌ خطا و غلط‌ در وحي‌ خدا و أزليّت‌ و ابديّت‌ اوست‌، و اين‌ محال‌ مي‌باشد. و يا بايد احتمال‌ خطا را از امام‌ سلب‌ كنيم‌، و همانند كتاب‌ الله‌ وي‌ را معصوم‌ بدانيم‌، و در اين‌ صورت‌ نتيجه‌، استقامت‌ و عصمت‌ و برقراري‌ ايشان‌ در جميع‌ مراحل‌ حيات‌ بدون‌ اندك‌ غلطي‌ و يا مختصر اشتباهي‌ اثبات‌ مي‌شود چه‌ در امور تبليغيّه‌ و ارشاديّه‌ و امارت‌ رياست‌ بر مسلمانان‌، و چه‌ در امور شخصيّه‌ و اجتماعيّه‌ از معاملات‌، و ردّ و بدلها، و داد و ستدها، و امثال‌ ذلك‌. اين‌ است‌ معني‌ امام‌ در اصطلاح‌ شيعه‌، يعني‌ كسي‌ كه‌ پيشوا و مقتداي‌ عالميان‌ در امور ظاهريّه‌ و باطنيّه‌، اجتماعيّه‌ و معنويّة‌ روحانيّه‌، مُلْكيّه‌ و مَلَكوتيّه‌ مي‌باشد. و خداوند به‌ وي‌ در اثر اختيار عالي‌ و ارادة‌ انتخابيّة‌ آن‌ پيشوا در جميع‌ امور چنين‌ مصونيّت‌ و عصمتي‌ را موهبت‌ فرموده‌ است‌. اين‌ امامان‌ منحصر در دوازده‌ تن‌ هستند: اوّل‌ آنها امام‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام و آخر آنها امام‌ حجّة‌ بَقيّة‌ الله‌: محمدبن‌ الحَسَن‌ العسكري‌ - عجّل‌ الله‌ تعالي‌ في‌ فرجه‌ المبارك‌ - مي‌باشد. بنابر عقيده‌ و ايمان‌ راسخ‌ شيعه‌ پس‌ از غيبت‌ كبري‌ آن‌ حضرت‌ حَيّ و زنده‌ است‌، و ولايت‌ امور معنوي‌ و مَلَكوتي‌ عوالم‌ در دست‌ اوست‌، اما به‌ واسطة‌ غصب‌ غاصبين‌ خلافت‌ و امامت‌، وي‌ فعلاً در پردة‌ غيبت‌ نهان‌ است‌ تا ظهور كند و متصدّين‌ و مباشرين‌ سلطنت‌ و امارت‌ باطله‌ بر مردم‌ را كنار زند و خود او بر اساس‌ طهارت‌ سِرِّيَّه‌ و عصمت‌ الهيّه‌ و ولايت‌ كبراي‌ حقّة‌ حقيقيّه‌، بر مردم‌ حكومت‌ نمايد.لهذا اين‌ امامان‌ عددشان‌ كه‌ به‌ تعداد نقباء بني‌اسرائيل‌: دوازده‌ نفر است‌ كم‌ و زياد نمي‌گردد. يازده‌ تا غلط‌ است‌ مثل‌ كسي‌ كه‌ مثلاً امامت‌ را به‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌ علیه السلام مختوم‌ بداند، و سيزده‌ تا نيز غلط‌ است‌ مثل‌ كسي‌ كه‌ غير از حضرت‌ بقيّة‌الله‌ - أرواحنا فداه‌ - براي‌ خود امامي‌ را بگزيند.البته‌ اين‌ مطلب‌ كه‌ ذكر شد بر اساس‌ مُعْتَقَد و مذهب‌ و اصطلاح‌ شيعه‌ مي‌باشد، نه‌ در لغت‌ و استعمال‌ عامّه‌ كه‌ لفظ‌ امامت‌ و امام‌ را براي‌ مطلق‌ پيشوائي‌ كه‌ در امري‌ از امور جلودار و پيشگام‌ باشد به‌ كار مي‌برند. چنانكه‌ در قرآن‌ مجيد آياتي‌ به‌ همين‌ عبارت‌ در معني‌ مطلق‌ پيشوا و مقتدا وارد شده‌ است‌ مثل‌ آية‌: وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أزواجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إماماً[4]. «و (بندگان‌ رحمن‌) آنانند كه‌ مي‌گويند: اي‌ پروردگار ما! ببخش‌ به‌ ما از ازواجمان‌ و از ذُرِّيَّاتمان‌ كساني‌ را كه‌ موجب‌تري‌ و تازگي‌ چشمان‌ ما باشند، و ما را براي‌ متّقيان‌ امام‌ و پيشوا قراربده‌!» لفظ‌ امام‌ در اين‌ آيه‌، راجع‌ به‌ مطلق‌ پيشواست‌ كه‌ البتّه‌ در اينجا مراد مطلق‌ پيشواي‌ صالح‌ مي‌باشد. و مثل‌ آية‌: فَقَاتِلُوا أئمَّةَ الْكُفْرِ إنَّهُمْ لاَ أيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ[5].

«پس‌ با امامان‌ كفر كشتار نمائيد، زيرا براي‌ آنان‌ عهدي‌ و سوگندي‌ نيست‌، به‌ اميد آنكه‌ ايشان‌ دست‌ بردارند.»لفظ‌ أئمّه‌ در اين‌ آيه‌ نيز راجع‌ به‌ مطلق‌ پيشواست‌ كه‌ البّته‌ در اينجا مراد مطلق‌ پيشوايان‌ كافر مي‌باشد.

و مثل‌ آية‌: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُنَاسٍ بإمَامِهِمْ.[6]

«روزي‌ خواهد رسيد كه‌ ما هر دسته‌ از مردم‌ را به‌ واسطة‌ إمامشان‌ مي‌خوانيم‌.» لفظ‌ امام‌ در اين‌ آيه‌ نيز راجع‌ به‌ مطلق‌ پيشواست‌. خواه‌ پيشواي‌ زشت‌ كرداران‌ كه‌ مردم‌ گنهكار را در روز بازپسين‌ به‌ وسيلة‌ آنها به‌ دوزخ‌ مي‌خوانند، و خواه‌ پيشواي‌ نيك‌ كرداران‌ كه‌ مردم‌ صالح‌ را نيز به‌ وسيلة‌ آنها به‌ بهشت‌ گسيل‌ مي‌دارند. البته‌ لفظ‌ امام‌ در قرآن‌ كريم‌ هم‌ به‌ معناي‌ امام‌ به‌ مفاد مصطلح‌ شيعة‌ امامي‌ مذهب‌ نيز وارد شده‌ است‌ مثل‌ آية‌: وَ إذِ ابْتَلَي‌ إبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّي‌ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي‌ قَالَ لاَيَنَالُ عَهْدِي‌ الظَّالِمِينَ[7].

«و (بياد بياور اي‌ پيغمبر) زماني‌ را كه‌ ابراهيم‌ را پروردگارش‌ به‌ واسطة‌ كلمه‌هائي آزمايش‌ نمود، و او آن‌ كلمات‌ را به‌ اتمام‌ رسانيد. خداوند گفت‌: من‌ قرار دهنده‌ مي‌باشم‌ تو را امام‌ براي‌ مردم‌! ابراهيم‌ گفت‌: و نيز از ميان‌ ذرّيّة‌ من‌ هم‌ امام‌ قرار مي‌دهي‌؟! خداوند گفت‌: عهد امامت‌ من‌ به‌ ستمكاران‌ نمي‌رسد.»

در اينجا مراد از لفظ‌ امام‌ خصوص‌ معني‌ آن‌ بالمعني‌ الاخَصّ مي‌باشد، و لهذا آن‌ مقام‌ به‌ ستمگران‌ نمي‌رسد و گرنه‌ معلوم‌ است‌ كه‌ مطلق‌ مقام‌ پيشوائي‌ را ظالمان‌ هم‌ احراز مي‌نمايند.

بازگشت به فهرست

در عرف‌ شيعه‌ به‌ غيرمعصوم‌، امام‌ نمي‌گويند
باري‌ لفظ‌ امام‌ و اماميّه‌ در عرف‌ شيعه‌ خصوص‌ معني‌ معهود و معروف‌ است‌، نه‌ مطلق‌ معني‌ پيشوا و رئيس‌ و گرنه‌ إطلاق‌ اماميّه‌ بر شيعة‌ دوازده‌ امامي‌ معني‌ نداشت‌. هر گروهي‌ كه‌ از مقتداي‌ خويشتن‌ پيروي‌ مي‌كند لازم‌ و حتم‌ است‌ كه‌ به‌ آنها اماميّه‌ گويند مانند حَنْبَلي‌ها و حَنَفي‌ها و وهَّابيها. زيرا آنها نيز داراي‌ امام‌ و پيشوا هستند. و چون‌ مقتدايشان‌ أبوحنيفه‌، يا احمد بن‌ حَنْبل‌، يَا محمّد بن‌ عبدالوهاب‌ مي‌باشد بايد به‌ ايشان‌ هم‌ اماميّه‌ گويند وإطلاق‌ اين‌ لفظ‌ بر آنان‌ درست‌ بوده‌ باشد، در حالي‌ كه‌ چنين‌ نيست‌.اطلاق‌ اماميّه‌ به‌ خصوص‌ قائلين‌ به‌ ولايت‌ و امارت‌ دوازده‌ نفر امام‌ معصوم‌ مي‌باشد، حتّي‌ در ميان‌ مورّخين‌ خارجي‌ مذهب‌ مانند احمد أمين‌ مصري‌، و شهرستاني‌، و فَريد وَجْدي‌ و ابن‌خلْدون‌[8] و من‌ شابَهَهُم‌ اماميه‌ اصطلاح‌ خاصّ براي‌ خصوص‌ اين‌ جماعت‌ است‌. و در كتب‌ خود هر يك‌ فصلي‌ را دربارة‌ طائفة‌ اماميّه‌ ذكر كرده‌اند، و به‌ دنبال‌ آن‌ از مزايا و آثار و اخبار و خصوصيّات‌ مذهب‌ شيعة‌ اماميّه‌ اثناعشريّه‌ و يا اسمعيليّه‌ شرح‌ و تفصيل‌ داده‌اند.

بازگشت به فهرست

القاب‌ مختلفة‌ مجتهدين‌ شيعه‌ در طول‌ تاريخ‌
و لهذا طبق‌ عقيدة‌ شيعة‌ اثناعشريّه‌ كه‌ معتقد به‌ حيات‌ و امامت‌ حضرت‌ حجّت‌ است‌، نمي‌توان‌ به‌ غير او امام‌ گفت‌.[9] مانند لفظ‌ شاهنشاه‌ مثلاً در نظام‌ طاغوتي‌ اختصاص‌ به‌ شخص‌ اوَّل‌ و رئيس‌ شاهان‌ دارد و نمي‌توان‌ آن‌ را در غير وي‌ استعمال‌ نمود.در عرف‌ شيعه‌ به‌ مجتهدين‌ عظام‌ كه‌ داراي‌ مقام‌ فقاهت‌ و عدالت‌ و مقام‌ جامع‌ الشَّرائطي‌ هستند القابي‌ را مثل‌ نائب‌ الاءمام‌ و امثاله‌ إطلاق‌ مي‌كنند. در مجلّة‌ حوزه‌ چنين‌ آورده‌ است‌:به‌ مرحوم‌ كُليني‌ «ثقةُ الاءسلام‌» مي‌گفته‌اند، به‌ اين‌ خاطر كه‌ وي‌ در حفظ‌ و نگهداري‌ آثار اهل‌ بيت‌ و احاديث‌ متبحّر بوده‌ است‌. به‌ ميرزا حسين‌ نوري‌، شيخ‌ عبّاس‌ قمّي‌، «محدِّث‌» و به‌ مرحوم‌ صدوق‌ «رئيس‌ المُحَدّثين‌» مي‌گفته‌اند. به‌ مرحوم‌ سيّدمحمّد مهدي‌ طباطبائي‌ به‌ خاطر گستردگي‌ علم‌ و دانش‌، لقب‌ «بَحْرُالعلوم‌» داده‌ بودند. مرحوم‌ حسن‌ بن‌ يوسف‌ حِلِّي‌ از جهت‌ جامعيّت‌ در كمالات‌ مختلف‌ و دانش‌ فقهي‌ و كلامي‌ بسيار به‌ «علاَّمه‌» اشتهار داشته‌ است‌. مرحوم‌ طَبْرِسي‌ صاحب‌ «مجمع‌ البيان‌» به‌ «أمِينُ الاءسلام‌»، مرحوم‌ اردبيلي‌ به‌ «مُقَدَّس‌»، مرحوم‌ شَفْتي‌ به‌ «حُجَّةُ الاءسلام‌»، شيخ‌ طوسي‌ به‌ «شَيْخُ الطَّائفة‌»، صاحب‌ «كفايه‌» به‌ «آخوند» و أبوالقاسم‌ نجم‌الدين‌ جعفر بن‌ محمّد صاحب‌ «شرايع‌» به‌ لحاظ‌ تحقيقات‌ عميق‌ و تيزبيني‌ در مسائل‌ فقهي‌ به‌ «مُحَقِّق‌» شهرت‌ يافته‌اند.مرحوم‌ ميرزاي‌ شيرازي‌ نيز به‌ خاطر دانش‌، بينش‌، تقوي‌، تلاشهاي‌ سياسي‌ و... القاب‌ و اوصافي‌ را عالمان‌ و فرزانگان‌ آشناي‌ به‌ مراتب‌ علمي‌ و تقوايي‌ ايشان ضميمة‌ نام‌ شريف‌ آن‌ بزرگوار كرده‌اند كه‌ هر يك‌ حكايتگر بُعدي‌ از أبعاد شخصيّت‌ آن‌ مرحوم‌ است‌.

1- حُجَّة‌ الاءسلام‌: قبل‌ از ميرزا، مرحوم‌ سيّد محمّد باقر شفتي‌ بيدآبادي‌، از مراجع‌ بزرگ‌ اصفهان‌، مرحوم‌ ملاّ أسدالله‌ بروجردي‌ متوفّاي‌ 1270 ه. ق‌، ملاّ محمّد نراقي‌، مولي‌ محمّد تقي‌ مَمَقاني‌ و... ملقّب‌ به‌ اين‌ لقب‌ بوده‌اند.[10] ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ هيچ‌ يك‌ از ايشان‌ ملقّب‌ به‌ «امام‌» نبوده‌اند حتّي‌ شيخ‌ مفيد كه‌ در رياست‌ علمي‌ و كلامي‌ و پيشوائي‌ او در نزد شيعه‌ و عامّه‌ جاي‌ خلاف‌ نيست‌، و حتّي‌ سيّد مرتضي‌ و سيّد رَضيّ با آن‌ رياست‌ ظاهريّة‌ دنياويّه‌ و احترام‌ و مكانت‌ نزد خلفا و سعة‌ اطّلاعات‌ علمي‌ و تقواي‌ بي‌ نظير و شرح‌ صدر و آقامنشي‌ مختصّ به‌ خود. در اينجا براي‌ تاييد و تاكيد مطلب‌، بيان‌ داستان‌ ذيل‌ چقدر مناسب‌ مي‌باشد: نامة‌ زير متن‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ حضرت‌ صديق‌ ارجمند مرحوم‌ حجّة‌ الاسلام‌ و المسلمين‌ مرد صاحب‌ علم‌ و تقوي‌ و شخصيّت‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌: حاج‌ ميرزا حسن‌ نوري‌ همداني‌ به‌ حقير مرقوم‌ داشته‌اند.اين‌ نامه‌ به‌ تقاضاي‌ حقير از قم‌ به‌ مشهد مقدّس‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و در مورّخة‌27 شهر ذوالقعدة‌ يك‌ هزار و چهارصد و ده‌، هجريّة‌ قمريّه‌ واصل‌ گرديده‌ است‌.مضمون‌ و محتواي‌ اين‌ نامه‌ را حضرت‌ مرحوم‌ نوري‌ پس‌ از مراجعتشان‌ از لندن‌ كه‌ به‌ عنوان‌ نمايندگي‌ و تبليغ‌ از ساحت‌ حضرت‌ آية‌الله‌ العظمي‌ حاج‌ سيد محمدرضا گلپايگاني‌ - مدّظلّه‌ العالي‌ -[11] رفته‌ و مدّتي‌ در آنجا اشتغال‌ داشته‌اند، هنگامي‌ كه‌ بنده‌ در طهران‌ بوده‌ و به‌ مشهد مقدّس‌ رضوي‌ هجرت‌ نكرده‌ بودم‌ در طهران‌ براي‌ بنده‌ شفاهاً به‌ طور تفصيل‌ بيان‌ كرده‌اند. اينك‌ براي‌ ثبت‌ و ضبط‌ محتواي‌ آن‌ تقاضا شد كه‌ عين‌ مطالب‌ مشروحه‌ را مرقوم‌ دارند. و چون‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌ در ربيع‌ المولود يكهزار و سيصد و نود و نه‌ هجريّة‌ قمريّه‌ صورت‌ گرفت‌، و حقير پس‌ از يكسال‌ و دو ماه‌ يعني‌ در روز بيست‌ و چهارم‌ شهر جمادي‌ الاُولي‌ يكهزار و چهارصد به‌ ارض‌ اقدس‌ مشرّف‌ شدم‌ لهذا اين‌ واقعة‌ مشروحه‌ در نامة‌ ايشان‌ كه‌ در ماه‌ رمضان‌ بوده‌ است‌ تحقيقاً در شهر رمضان‌ سال‌ اول‌ انقلاب‌ يعني‌ سنة‌ 1399 هجرية‌ قمريّه‌ اتّفاق‌ افتاده‌ است‌ و اينك‌ متن‌ نامه‌:

بازگشت به فهرست

پيام‌ برخي‌ از روشندلان‌ در لزوم‌ به‌ كار نبردن‌ لفظ‌ امام‌
بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌

يا بقيَّة‌ الله‌ أدْرِكنادر ماه‌ مباركي‌ كه‌ در لندن‌ بودم‌ ظاهراً روز 16 ماه‌ رمضان‌ بود كه‌ مستخدم‌ ساختمان‌ آمد گفت‌ سه‌ نفر آمده‌اند با شما كار دارند. من‌ آمدم‌ طبقة‌ پائين‌ كه‌ قسمت‌ پذيرائي‌ بود. ديدم‌ سه‌ نفر جوان‌ هستند. دو نفر در سنِّ حدود 22 يا 23 سالگي‌ و يك‌ نفر تقريباً 28 ساله‌. نشستيم‌ به‌ صحبت‌. آثار صلاح‌ در آنها ظاهر بود، بعد گفتند: آمديم‌ از شما قرآن‌ بگيريم‌ ببريم‌ بخوانيم‌. در لندن‌ كه‌ قرآن‌ در كتابخانه‌ و كتابفروشيها نيست‌. من‌ سه‌ تا قرآن‌ آوردم‌ به‌ آنها دادم‌، خداحافظي‌ كردند و رفتند.مقداري‌ كه‌ رفته‌ بودند آن‌ جوان‌ بزرگتر برگشت‌ دم‌ در به‌ من‌ گفت‌: ما فردا شب‌ با حضرت‌ أبي‌عبدالله‌ علیه السلام ارتباطي‌ داريم‌، شما كاري‌ نداريد، سفارشي‌، سوالي‌؟!گفتم‌: اين‌ ديدار چگونه‌ است‌؟! چطور ممكن‌ است‌؟!

گفت‌: خودت‌ مي‌داني‌، به‌ دل‌ ما افتاد كه‌ به‌ شما بگوئيم‌. خواست‌ برگردد، من‌ گفتم‌: شما اگر مي‌خواهيد سوال‌ كنيد، راجع‌ به‌ انقلاب‌ ايران‌ سوال‌ كنيد (سالهاي‌ اوائل‌ انقلاب‌ بود) كه‌ چه‌ خواهد شد و چگونه‌ مي‌شود؟! گفتند: ما آن‌ را هفتة‌ گذشته‌ از حضرت‌ أميرالمومنين‌ علیه السلام پرسيده‌ ايم‌، شما چيز ديگر بپرسيد! من‌ گفتم‌: راجع‌ به‌ ظهور حضرت‌ وليّعصر - أرواحنا فداه‌ - و زمان‌ ظهور سوال‌ كنيد! وانگهي‌ اگر سوال‌ از ايشان‌ است‌ من‌ يكي‌ دو مطلب‌ را در نظر مي‌گيرم‌، شما جواب‌ آنها را بپرسيد! رفتند، چند روز ديگر كه‌ من‌ در همان‌ مجمع‌ مشغول‌سخنراني‌ بودم‌ ديدم‌ هر سه‌ نفر با هم‌ آمده‌ در گوشه‌اي‌ نشستند من‌ زودتر تمام‌ كردم‌ آمدم‌ نزد آنها، صحبت‌ شروع‌ شد. در ضمن‌ من‌ از سوالها پرسيدم‌.گفتند: در مسألة‌ ظهور فرمودند: همان‌ است‌ كه‌ در اخبار و احاديث‌ هست‌. اختيار و علم‌ او در نزد خداوند متعال‌ است‌. و سوالهاي‌ ديگر كه‌ در ضمير گرفته‌ بودم‌ تقريباً جواب‌ مساعدي‌ آورده‌ بودند.و به‌ من‌ گفتند: به‌ شما سفارش‌ كردند كه‌ به‌ آقاي‌ خميني‌ نگوئيد: «امام‌ خميني‌» بگوئيد: «نائبُ الاءمام‌» يك‌ همچو چيزي‌ و يك‌ دعاء مختصري‌ هم‌ به‌ من‌ دادند كه‌ بخوانم‌، و يك‌ موضوعي‌ بود گفتند: كه‌ گفته‌اند به‌ شما بگوئيم‌ و او را به‌ كسي‌ نگوئيد و گفتند.من‌ گفتم‌: خوب‌، شما فرموديد: راجع‌ به‌ انقلاب‌ از حضرت‌ أميرالمومنين‌ علیه السلام پرسيده‌ايد! حضرت‌ چه‌ فرموده‌اند؟! گفتند: ما پرسيديم‌، حضرت‌ فرمود: ما پرچم‌ توحيد يا پرچم‌ لا اله‌ الاّ الله‌ (ترديد از من‌ است‌) را در ايران‌ زده‌ايم‌، منتهي‌ براي‌ مردم‌ ايران‌ امتحان‌هايي‌ پيش‌ خواهد آمد تا چه‌ كنند! گفتم‌: ارتباط‌ شما چگونه‌ است‌؟! و چطور ارتباط‌ پيدا مي‌كنيد؟!

گفت‌: ما استادي‌ داريم‌ كه‌ او رابطه‌ را درست‌ مي‌كند، بعد وقت‌ او را به‌ ما ابلاغ‌ مي‌كند. گفتم‌: چگونه‌ مثلاً؟! و او كجاست‌؟! طفره‌ رفتند بيش‌ از اين‌ نگفتند يا گفتند نمي‌توانيم‌ بگوئيم‌. وقتي‌ خواستند بروند، گفتم‌: ملاقات‌ بعدي‌ چه‌ وقت‌ باشد؟!

گفتند: نمي‌دانيم‌! چون‌ ما اختيار دردست‌ خودمان‌ نيست‌. اگر به‌ ما بگويند: برويد آفريقاي‌ سياه‌ ما فوراً حركت‌ مي‌كنيم‌، همان‌ طور كه‌ در اينجا (لندن‌) به‌ اختيار خود نيامده‌ايم‌. خلاصه‌ خداحافظي‌ كردند و رفتند و ديگر هم‌ تشريف‌ نياوردند.

اين‌ بود آنچه‌ از اين‌ ملاقات‌ به‌ خاطرم‌ مانده‌ است‌. و السلام‌ عليكم‌ و رحمة‌ الله‌ و بركاته‌. البتّه‌ در غالب‌ سوال‌ و جوابها آنكه‌ مسنّ تر بود با من‌ صحبت‌ مي‌كرد و آن دو نفر ديگر كمتر حرف‌ مي‌زدند.[12] الاحقر حسن‌ نوري‌

بازگشت به فهرست

نيرنگ‌ مصريان‌ در دادن‌ لقب‌ امام‌ به‌ كاشف‌ الغطاء
باري‌ احدي‌ از علماي‌ شيعه‌ را سابقة‌ تلقيب‌ به‌ لقب‌ امام‌ سراغ‌ نداريم‌ غير از مرحوم‌ مغفور حضرت‌ آية‌الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّدحُسَين‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء كه‌ وي‌ از معاصرين‌ طبقة‌ پيش‌ از حقير مي‌باشد و گرچه‌ حقير خدمتش‌ در نجف‌ أشرف‌ تتلمذ نموده‌ام‌ ولي‌ وي‌ در رديف‌ و طبقة‌ اساتيد حقير به‌ شمار مي‌آيد. وي‌ از لحاظ‌ علم‌ عربيّت‌ و أدبيّت‌ و فقه‌ و عرفان‌ و فلسفه‌ و تفسير و تاريخ‌ و كلام‌ بالاخصّ دفاع‌ از حريم‌ تشيّع‌ يگانة‌ روزگار بود. داراي‌ قلمي‌ راستين‌ و متين‌ و صاحب‌ لساني‌ قوي‌ در خطابه‌ و تدريس‌ بود. وي‌ از نوادگان‌ مالك‌ أشْتَر نَخَعي‌ مصاحب‌ حضرت‌ أميرالمومنين‌ علیه السلام بود. در زمان‌ حيات‌ خود مدرسه‌اي‌ مستقل‌ در نجف‌ أشرف‌ داشت‌، و مرجعيّت‌ بسياري‌ از عرب‌ واندكي‌ از عجم‌ به‌ وي‌ محوّل‌ گشت‌. در خطابه‌هاي‌ درجة‌ اوّل‌ و مجالس‌ و محافل‌ دوره‌اي‌ مسلمين‌ كه‌ به‌ نام‌ مجمع‌ و مجتمع‌ و سمينار ميان‌ مسلمين‌ در دنيا تشكيل‌ مي‌شد او حقِّ تقدّم‌ و رياست‌ بر همگنان‌ داشت‌. و كلامش‌ موثّر و خدمتش‌ مقبول‌ مي‌افتاد. بالجمله‌ در يكي‌ از محافل‌ مصري‌ كه‌ بدان‌ صوب‌ حركت‌ كرد مصريان‌ از روي‌ علم‌ و تعمّد و به‌ خاطر شكستن‌ مقام‌ عظمت‌ و عصمت‌ امام‌ در نزد إماميّه‌ به‌ وي‌ كه‌ شخص‌ اوّل‌ و مرجع‌ تامّ و تمام‌ عرب‌ و داراي‌ زبان‌ مادري‌ عربي‌ بود لقب‌ امام‌ دادند. و ورود او را به‌ مصر با كوشش‌ هرچه‌ تمامتر در رسانه‌ها و راديوها و روزنامه‌ها و مجلاّت‌ به‌ نام‌ «امام‌ كاشِف‌ الغِطاء» به‌ گوش‌ اهل‌ مصر و ساير كشورها و جهانيان‌ رسانيدند و از او نهايت‌ تجليل‌ و تكريم‌ را به‌ عمل‌ آوردند. وي‌ هم‌ غافل‌ از اين‌ نيرنگ‌ كه‌ مقصود علماي‌ مصري‌، عنوان‌ امام‌ به‌ معني‌ مطلق‌ پيشوا نيست‌ كه‌ خودشان‌ غالباً در برابر اكابرشان‌ به‌ كار مي‌برند، بلكه‌ مي‌خواهند عنوان‌ اماميّه‌ و امامت‌ را در ايشان‌ بشكنند و خرد نمايند. سال‌ بعد - يا دفعة‌ بعد- كه‌ آن‌ سمينار در مصر تشكيل‌ يافت‌، مصريان‌ يكي‌ از عالم‌ نمايان‌ نجف‌ اشرف‌ را كه‌ به‌ ارتباط‌ با دستگاه‌ كم‌ و بيش‌ مشهور و مردي‌ اهل‌ دنيا بود و از دروغ‌ گفتن‌ هم‌ دريغ‌ نداشت‌ ولي‌ داراي‌ اطّلاعات‌ نسبةً خوب‌، و اهل‌ محاوره‌ و خوش‌ زبان‌ و از عجم‌ بود، به‌ عنوان‌ عالم‌ شيعه‌ دعوت‌ كردند. او هم‌ به‌ سمت‌ مصر عزيمت‌ كرد و باز هم‌ در اين‌ بار به‌ مانند كاشِف‌ الغِطاء او را به‌ «امام‌» ملقّب‌ نمودند و در تجليل‌ و تكريم‌ او با لفظ‌ امام‌ دريغ‌ ننمودند تا مجالس‌ و محافلشان‌ خاتمه‌ يافت‌. و به‌ همه‌ نشان‌ دادند كه‌: اين‌ مرد كه‌ بهرة‌ عالي‌ از علم‌ و عمل‌ و تقوي‌ ندارد امام‌ شيعه‌ است‌. بنابراين‌ امامان‌ شيعه‌ كه‌ در تواريخ‌ ذكرشان‌ آمده‌ است‌، و جميع‌ شيعيان‌ به‌ عنوان‌ مقتداي‌ معصوم‌ از آنها تبعيّت‌ مي‌نمايند از كجا كه‌ مثل‌ اين‌ امامان‌ نباشند؟! غاية‌ الامر بواسطة‌ بُعْدِ تاريخ‌، صبغة‌ طهارت‌ و نزاهت‌ و عصمت‌ به‌ خود گرفته‌اند. و به‌ عبارت‌ عامي‌: آب‌ نديده‌اند ولي‌ شناگر قابلي‌ بوده‌اند. ما عين‌ اين‌ اتّهامات‌ را نسبت‌ به‌ أئمّة‌ طاهرين‌ - صلوات‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ - در كلمات‌ أحمد امين‌ مصري‌ مي‌يابيم‌. عارفان‌ دانستند كه‌ مرحوم‌ كاشف‌ الغطاء با آن‌ فهم‌ قوي‌ و ذكاء و بصيرت‌ نافذ در اين‌ امر اشتباه‌ كرد و با برچسب‌ عنوان‌ «امام‌»، مكتب‌ را فروخت‌. و آنچه‌ را كه‌ در كتابهايش‌ از آن‌ دفاع‌ مي‌كرد با مجرّد تلقّي‌ و قبول‌ اين‌ لقب‌ توخالي‌، همه‌ را به‌ باد فنا سپرد و در كوران‌ تند امواج‌ تيّار آراء و اهواء شياطين‌ مصري‌ سنّي‌ مذهب‌،شخصيّت‌ خود را هم‌ در برابر شخصيّت‌ امام‌ همطراز نمود.[13]

پس‌ از كاشف‌ الغطاء هم‌ ديديم‌ بعضي‌ از علماء كه‌ مرجعيّت‌ في‌ الجمله‌ پيدا نمودند، و مدرسه‌اي‌ ساختند تابلوي‌ آن‌ مدرسه‌ را به‌ «مدرسة‌الاءمام‌....» مزيّن‌ فرمودند، و در اينجا كه‌ طبعاً ميدان‌ تسابق‌ و مغالبه‌ مي‌باشد بعضي‌ در پشت‌ رساله‌هاي‌ خود به‌ نام‌ «الاءمام‌ الاكْبر» طبع‌ زدند.

عجيب‌ آنكه‌ لقب‌ «علم‌ الهدي‌» را به‌ سيّد مرتضي‌ در خواب‌، امام‌ زمان‌ داده‌اند، و لقب‌ «بحرالعلوم‌» را به‌ سيّد مهدي‌ طباطبائي‌ بروجردي‌، أعاظم‌ از بزرگان‌ و مقتدايان‌ زمان‌ خودش‌ داده‌اند، و معهذا به‌ آنها «امام‌» نگفتند با آنكه‌ بدون‌ شكّ اين‌ بزرگواران‌ از جهت‌ معني‌ لغوي‌ امام‌ بوده‌اند و صدرنشين‌ محافل‌ علم‌ و مجالس‌ تدريس‌.

به‌ منطق‌ شيعه‌ امامت‌ امام‌ از روي‌ آية‌ اولواالامر ثابت‌ مي‌شود كه‌ استفادة‌ عصمت‌ از آن‌ حتمي‌ مي‌باشد ولي‌ سنّيها به‌ هر كس‌ كه‌ زمام‌ امور را دست‌ گيرد اولواالامر گويند گرچه‌ معاويه‌، و يزيد، و فَهد، و صدّام‌، و شاه‌ حسن‌ و حسين‌ باشد و به‌ انواع‌ تعدّيات‌ و مظالم‌ اشتغال‌ ورزد. آنها وي‌ را به‌ مفاد آية‌ اُولواالامر واجب‌ الاءطاعة‌ مي‌دانند. و لذا مي‌بينيم‌ از اين‌ تفسير غلط‌ چه‌ خرابيها كه‌ به‌ بار نيامده‌ و بعداً به‌ بار نخواهد آمد!!

بازگشت به فهرست

لقب‌ اولواالامر مختص‌ به‌ معصوم‌ است‌
ولي‌ شيعه‌ با استدلال‌ متين‌ و برهان‌ رصين‌، اين‌ آيه‌ را اختصاص‌ به‌ اهل‌ عصمت مي‌دهد و مي‌گويد: محال‌ است‌ خداوند امر به‌ اطاعت‌ از وليّ جائر و حاكم‌ ظالم‌ بنمايد.

شيعه‌ ولايت‌ رسول‌ خدا و أئمة‌ طاهرين‌: را از ولايت‌ فقيه‌ عادل‌ جامع‌ الشَّرائط‌ جدا مي‌كند، و از آيات‌ قرآن‌ و سُنَّت‌، ميزان‌ و معيار و محدودة‌ هر يك‌ را مشخّص‌ مي‌سازد.

منطق‌ شيعه‌ اين‌ است‌ كه‌: در آية‌ مباركة‌ يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمنوا أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسولَ و اُولِي‌الامرِ مِنْكُمْ.[14] «اطاعت‌ كنيد خدا را و اطاعت‌ كنيد پيامبر و صاحبان‌ امر ولايت‌ خودتان‌ را.» اطاعت‌ خدا عبارت‌ است‌ از اطاعت‌ كتاب‌ خدا و احكام‌ كلّيّه‌اي‌ كه‌ خداوند در آن‌ نازل‌ فرموده‌ است‌ مثل‌ وجوب‌ نماز. و اطاعت‌ از رسول‌ اوَّلاً عبارت‌ است‌ از احكام‌ جزئيّه‌اي‌ كه‌ رسول‌ تشريع‌ مي‌كند مثل‌ كيفيّت‌ نماز از ركعات‌ و شرائط‌ و موانع‌ آن‌، و ثانياً اوامر وِلائي‌ او كه‌ راجع‌ به‌ اجتماع‌ و حكومت‌ مسلمين‌ است‌ مثل‌ امر به‌ جهاد.

و لهذا چون‌ رسول‌ خدا تشريع‌ احكام‌ كلّيّه‌ ندارد و آن‌ مختصّ به‌ خدا مي‌باشد، اطاعت‌ از خدا و اطاعت‌ از رسول‌ خدا كه‌ تشريع‌ كنندة‌ احكام‌ جزئيه‌ است‌ با تكرار لفظ‌ اطاعت‌ آمد و گفته‌ شد خدا را اطاعت‌ كنيد، و رسول‌ را اطاعت‌ كنيد! و أمّا اطاعت‌ از اُولواالامر فقط‌ در ناحية‌ امور ولائي‌ و اجتماعي‌ مسلمين‌ مي‌باشد، زيرا ائمّه‌: حقِّ تشريع‌ را ندارند گرچه‌ در امور جزئيه‌ باشد، ولي‌ چون‌ با رسول‌ خدا در وجوب‌ اطاعت‌ اوامر ولائيّه‌ شريك‌ مي‌باشند، در يك‌ سياق‌ و بدون‌ تكرار لفظِ اطاعت‌، اطاعت‌ آنها را با رسول‌ خدا واجب‌ شمرد و فرمود: وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي‌ الامرِ مِنْكُمْ.

اين‌ بحث‌ در ناحية‌ ولايت‌ رسول‌الله‌ و ولايت‌ امامان‌ و مقدار و ميزان‌ آن‌ بود.[15] و امَّا در ولايت‌ فقيه‌، از آية‌ قرآن‌ دليلي‌ نداريم‌. آنچه‌ هست‌ از روايات‌ است‌ و آن‌ هم‌ بحمدالله‌ و المنّة‌ كافي‌ و وافي‌ مي‌باشد، و عمدة‌ آنها كه‌ بقيّه‌ نيز بر محور و اساس‌ آن‌ دور مي‌زند مقبولة‌ عمربن‌ حنظله‌ است‌ كه‌ نه‌ تنها در مورد فصل‌ خصومت‌ بلكه‌ در ساير امور ولائي‌ كه‌ بر عهدة‌ حاكم‌ است‌ مي‌توان‌ از آن‌ استفاده‌ كرد و حجيّت‌ اوامر فقيه‌ را در باب‌ قضاء و حكومت‌ و جهاد از آن‌ به‌ دست‌ آورد.

ولي‌ دو نكته‌ شايان‌ ذكر است‌: اول‌ حكومت‌ وليّ فقيه‌، هم‌ ميزان‌ و همطراز با حكومت‌ و ولايت‌ امام‌ نيست‌. زيرا اين‌ نصب‌ از جانب‌ امام‌ است‌، و منصوب‌ حتماً در تحت‌ ولايت‌ نصب‌ كننده‌ مي‌باشد.

عبارت‌ فَإنِّي‌ جَعَلْتُهُ حاكِماً «پس‌ من‌ او را براي‌ شما حاكم‌ قرار دادم‌!» مي‌رساند كه‌ وليّ فقيه‌ منصوب‌ از ناحية‌ امام‌ معصوم‌ و در تحت‌ ولايت‌ او است‌.

دوم‌ مقدار گسترش‌ اوامر ولائيّة‌ وليّ فقيه‌ گرچه‌ در محدوده‌ و به‌ قدر گسترش‌ اوامر ولائية‌ امام‌ معصوم‌ است‌، ولي‌ در ولايت‌ وليّ فقيه‌، خطا و غلط‌ و اشتباه‌ جائز است‌ چون‌ بالفرض‌ مانند مردم‌ عادي‌ عاري‌ از ملكة‌ عصمت‌ و مصونيّت‌ از خطا مي‌باشد، پس‌ وليّ فقيه‌ جائز الخطاست‌. ممكن‌ است‌ در اوامر ولائيّه‌ و يا در اُمور قضائيّه‌ و يا در مسائل‌ استفتائيه‌ به‌ خطا رود. ولي‌ اين‌ خطا اگر مقدّماتش‌ از روي‌ تعمّد و بي‌مبالاتي‌ نباشد بخشودني‌ است‌. نه‌ خود او در تحت‌ عذاب‌ خدا قرار مي‌گيرد و نه‌ مردم‌ كه‌ به‌ امر و رأي‌ وي‌ عمل‌ نموده‌اند.

امّا اگر در مقدّمات‌ استنتاج‌ فتوي‌ و رأي‌ قصور ورزد و به‌ خطا درافتد، خودش‌ معاقب‌ است‌ نه‌ مردم‌.

در منطق‌ شيعه‌، در زمان‌ غيبت‌ امام‌، امامت‌ اختصاص‌ به‌ او دارد، و وليّ فقيه‌ در تحت‌ ولايت‌ او مي‌باشد و نمي‌تواند تشريعاً و تكويناً كاري‌ را از نزد خود بالاستقلال‌ انجام‌ دهد. نمي‌تواند به‌ خود «امام‌» بگويد. اگر نيابت‌ خصوصي‌ او به‌ اثبات‌ رسيد، وي‌ نائب‌ خاصّ است‌ وگرنه‌ نائب‌ عامّ.

بازگشت به فهرست

فقيه‌ معصوم‌ نيست‌ و رأيش‌ ابدي‌ نيست‌
در منطق‌ شيعه‌، همة‌ فقهاي‌ عِظام‌ و مجتهدين‌ فِخام‌ جائز الخطا هستند. هر كس باشد خواه‌ سيّد مرتضي‌ و شيخ‌ مفيد، خواه‌ شيخ‌ طوسي‌ و علاّمة‌ حلّي‌، خواه‌ سيّدبن‌ طاووس‌ و سيّد بحر العلوم‌.

و چون‌ جائز الخطا مي‌باشند، حجيّت‌ كلامشان‌ انحصار به‌ زمان‌ حياتشان‌ دارد. مجتهد گرچه‌ به‌ اقرار جميع‌ حاضران‌ و غائبان‌ برفراز قلّة‌ علم‌ و تحقيق‌ و حكمت‌ نشسته‌ باشد، به‌ مجرّد موت‌ گفتارش‌ از حجيّت‌ ساقط‌ مي‌شود، و تقليد مردم‌ از وي‌ قطع‌ مي‌گردد. چرا چون‌ جائزالخطا مي‌باشد. شايد اين‌ كلامش‌ خطا باشد وليكن‌ همين‌ كلمة‌ خطا در زمان‌ حياتش‌ براي‌ مردم‌ حجّت‌ است‌ چون‌ امام‌ معصوم‌ وي‌ را در زمان‌ حيات‌ حجّت‌ قرار داده‌ است‌. ولي‌ به‌ مجرّد مرگ‌ ديگر نيابتي‌ از جانب‌ امام‌ ندارد، گفتارش‌ هم‌ به‌ دنبال‌ حياتش‌ از بين‌ مي‌رود.

اما امام‌ معصوم‌ چنين‌ نيست‌. وي‌ كلامش‌ عين‌ حقّ است‌، متن‌ واقع‌ است‌. لهذا با مرگش‌، كلامش‌ زنده‌ است‌ و حجيّت‌ دارد، مانند آيات‌ قرآن‌ كه‌ به‌ جهت‌ عصمت‌ هميشه‌ زنده‌اند.

گفتار پيغمبر و امام‌ چه‌ زنده‌ باشند و چه‌ بميرند، زنده‌ است‌ و حجّت‌ است‌. كلام‌ امام‌ زمان‌ چه‌ حاضر باشد يا غائب‌، زنده‌ است‌ و حجّت‌ است‌.

امّا گفتار و رأي‌ و امر و فتواي‌ آية‌ الله‌ خميني‌ قدس سره اين‌ طور نيست‌. او به‌ مجرّد موت‌، گفتارش‌ و فتاوايش‌ از درجة‌ اعتبار ساقط‌ مي‌شود و بر عامّة‌ مردم‌ واجب‌ است‌ بدون‌ درنگ‌ به‌ مجتهد حيّ أعلم‌ جامع‌ الشَّرايط‌ رجوع‌ كنند واز او أخذ احكام‌ و مسائل‌ كنند و در تحت‌ اوامر ولائيّة‌ او قرار بگيرند.

همان‌ طور كه‌ امر او در زمان‌ حياتش‌ در مورد جنگ‌ و صلح‌ تابع‌ آن‌ زمان‌ بود همين‌طور فتاوي‌ و آراء او چنين‌ است‌. آيا معقول‌ است‌ كسي‌ بگويد: چون‌ وي‌ مردي‌ دلير و بصير و عارف‌ به‌ امور مردم‌ و مسلمين‌ بود لهذا چون‌ امر به‌ جنگ‌ فرمود، اينك‌ پس‌ از رحلت‌ او نيز بايد مردم‌ پيوسته‌ بجنگند؟!

باري‌، آن‌ مرد بزرگ‌ در منطق‌ شيعه‌، معصوم‌ نيست‌ و مانند يكي‌ از مجتهدين‌ دگر جائز الخطا مي‌باشد و چون‌ مُقِرّ و مُعترِف‌ به‌ امام‌ زمان‌ - عجَّل‌الله‌ تعالي‌ فرجه‌ الشَّريف‌ - است‌ لهذا مُقرّ و معترف‌ به‌ وجود امام‌ است‌، كه‌ الا´ن‌ زنده‌ و غائب‌ است‌. و در اين‌ صورت‌ چگونه‌ ايشان‌ لقب‌ امام‌ را براي‌ خود پذيرفتند و تلقّي‌ به‌ حسن‌ قبول‌ فرمودند، و از اولين‌ سرودي‌ كه‌ در فرودگاه‌ مهرآباد طهران‌ در پيشواز مقدمشان‌ «خميني‌ اي‌ امام‌» قرائت‌ شد تا آخرين‌ لحظة‌ حيات‌ اين‌ را پسنديدند؟!

آيا براي‌ اين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ فعلاً كه‌ حكومت‌ مسلمين‌ در قبضة‌ ايشان‌ است‌ لهذا امام‌ مسلمين‌ هستند. اينكه‌ با منطق‌ شيعه‌ و حيات‌ امام‌ زمان‌ كه‌ بر او و بر همه‌ سيطره‌ و ولايت‌ دارد جور درنمي‌آيد.

آيا براي‌ اين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ نظريّه‌شان‌ در ولايت‌ فقيه‌، بعينه‌ به‌ مثابه‌ ولايت‌ امام‌ است‌؟ باز هم‌ بر فرض‌ قبول‌ اين‌ نكته‌، عنوان‌ امام‌ را در برابر امام‌ زمان‌به‌خود دادن‌، و در برابر وجود آن‌ حضرت‌ و استمداد از فيوضات‌ ظاهريّه‌ و باطنيّة‌ او اين‌ معني‌ تمام‌ نمي‌شود. چه‌ منافات‌ دارد كه‌: وليّ فقيه‌ در مقدار ولايت‌ ودر سعة‌محدودة‌ امارت‌ خويشتن‌ به‌ اندازة‌ ولايت‌ امام‌ باشد ولي‌ معذلك‌ نائب‌ ازاو بـاشد، نه‌ خود او. مگر محال‌ است‌ نيابت‌ نائبي‌ به‌ قدر قدرت‌ منوبٌ عَنْه‌ باشد؟!

آيا براي‌ اين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ مراد از امام‌ همان‌ امام‌ به‌ معني‌ لغوي‌ و مطلق‌پيشوا باشد، نه‌ امام‌ اصل‌؟ اين‌ معني‌ هم‌ براي‌ شخص‌ خبير و بصير و فقيه‌ وحكيم‌ و متألّهي‌ كه‌ به‌ همة‌ امور مطّلع‌ واز جريانات‌ آگاه‌ است‌ بسيار بعيد است‌. مگر اين‌ همه‌ الفاظ‌ عالي‌ كه‌ دلالت‌ بر پيشوائي‌ مطلق‌ ايشان‌ مي‌نمود مانند رهبر كبيرانقلاب‌، بنياد گذارندة‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌، راقي‌ترين‌ مقام‌ و مسند اجتهاد وولايت‌، و امثال‌ ذلك‌ قحط‌ بود كه‌ لفظ‌ امام‌ از ميان‌ اين‌ همه‌ عناوين‌ انتخاب‌ گردد؟!

بالجمله‌ ما تا به‌ حال‌ از سرِّ و حقيقت‌ اين‌ مطلب‌ سر درنياورده‌ايم‌. ولي‌ چون‌ در مقام‌ بيان‌ و معرِّفي‌ مكتب‌ شيعه‌ مي‌باشيم‌، نمي‌توانيم‌ از اين‌ مطلب‌ درگذريم‌ و آن‌ را ناديده‌ بگيريم‌.

حالا از إطلاق‌ لفظ‌ امام‌ در زمان‌ حيات‌ آن‌ مرحوم‌ گذشته‌، بعد از ممات‌ نيز مي‌خواهند از اين‌ لقب‌ سوء استفاده‌ كنند، و به‌ گفتار وي‌ أبديّت‌ ببخشند و فتاوي‌ و آراء او را جاوداني‌ كنند.

اين‌ طرز مشي‌، غلط‌ است‌. آري‌ در جرأت‌ و بلندي‌ همّت‌ و استقلال‌ فكر و از خود گذشتگي‌ و نهايت‌نگري‌ و امثالها هر چه‌ بخواهند بگويند و بنويسند كم‌ است‌. او - رحمة‌ الله‌ عليه‌ - حقّاً و حقيقةً در اين‌ امور اسوه‌ و الگو بود، اما مثلاً در بازي‌ شطرنج‌ و آزادي‌ موسيقي‌ مبتذلانه‌ كه‌ صدا و سيما پخش‌ مي‌نمود و أمثالهما ديگر نمي‌توان‌ به‌ فتواي‌ او ابديّت‌ بخشيد. اين‌ سَدِّ باب‌ اجتهاد مي‌گردد، و مانند سنّيها بالاخرة‌ سر از وهّابيگري‌ درمي‌آورد. «آية‌ الله‌ خميني‌» جائزالخطا بود. در فتوايش‌ صحيح‌ و سقيم‌ وجود دارد. در صحيحش‌ مأجور و در سقيمش‌ امره‌ الي‌ الله‌. ما را توان‌ آن‌ نيست‌ كه‌ به‌ فتواي‌ وي‌ ابديّت‌ بخشيم‌، و مانند رأي‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام كه‌ معادل‌ كتاب‌ است‌ تا روز قيامت‌ بر آن‌ استناد كنيم‌.

ما با آن‌ مرحوم‌، سوابقي‌ بس‌ نيكو و درخشان‌ داشتيم‌ و در حيات‌ او از ارائة‌ طريق‌ و نصيحت‌ به‌ ائمّة‌ مسلمين‌ دريغ‌ ننموديم‌، و در ممات‌ او به‌ ديدة‌ إعجاب‌ نگريسته‌، و طلب‌ عفو و غفران‌، و دعاي‌ خير درباره‌اش‌ مي‌نمائيم‌ و در قنوت‌ نمازهايمان‌ مي‌گوئيم‌:

رَبَّنَا اغْفِرْلَنَا وَ لاءخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالاْءيمَانِ وَ لاَتَجْعَلْ فِي‌ قُلُوبِنَا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إنَّكَ رَوُفٌ رَحِيمٌ.[16]

«بار پروردگارا بيامرز ما را و بيامرز برادران‌ ما را: آنان‌ كه‌ در ايمان‌ بر ما سبقت‌ گرفتند، و دربارة‌ مومنين‌ در دل‌ ما غِلّ و كدورتي‌ قرار مده‌! بارپروردگارا حقّاً و حقيقةً تو رئوف‌ و مهربان‌ هستي‌.»

حقير نه‌ براي‌ عدم‌ تواضع‌ به‌ مقام‌ منيع‌ ايشان‌، بلكه‌ به‌ جهت‌ حفظ‌ آداب‌ مكتب‌ و مذهب‌، تا به‌ حال‌ در مجالس‌ و محافل‌ به‌ حضرت‌ ايشان‌ امام‌ نگفته‌ام‌. و فقط‌ در سه‌ نامه‌ كه‌ به‌ محضرشان‌ نگاشته‌ام‌ با آنكه‌ هر سه‌ سرشار از ألقاب‌ لايقة‌ ايشان‌ بود معذلك‌ گفتند: اگر خصوص‌ لفظ‌ «امام‌» ضميمه‌ نشود اُصولاً نامه‌ را نمي‌پذيرند، فلهذا در آن‌ سه‌ نامه‌ عنوان‌ امام‌ هم‌ ضميمه‌ گرديد.[17]

حقير پس‌ از ارتحال‌ ايشان‌ در همان‌ بَدْوِ أيَّام‌ سوگواري‌ بود كه‌ براي‌ أعزّه‌ و أحبّة‌ از طلاّب‌ مشهد مطالبي‌ را در روابط‌ عظيم‌ و خطير با حضرت‌ ايشان‌ در بنيادگذاري‌ حكومت‌ اسلام‌ در شش‌ مجلس‌ به‌ طور درس‌ بيان‌ كردم‌، و سپس‌ به‌ نام‌ وظيفة‌ فرد مسلمان‌ در احياي‌ حكومت‌ اسلام‌ منتشر گرديد.

در اين‌ كتاب‌ با نهايت‌ تجليل‌ و تكريم‌ و تعظيم‌ از مواضع‌ حساس‌ ايشان‌، نه‌ تنها نام‌ امام‌ ذكر نشده‌ است‌ بلكه‌ بعضاً نيز اشاره‌ به‌ بعضي‌ از اشتباهاتشان‌ در مسير اين‌ راه‌ كه‌ ما با هم‌ از قديم‌ الايَّام‌ داشته‌ايم‌ گرديده‌ است‌.

البتّه‌ مقصود، بيان‌ اشتباه‌ و خطا نبوده‌ است‌، بلكه‌ بيان‌ تاريخ‌ بوده‌ است‌. چون‌ سلسلة‌ اين‌ دروس‌ به‌ صورت‌ يك‌ جريان‌ متّصل‌ تاريخي‌ بازگو شده‌ است‌ طبعاً بيان‌ بعضي‌ از تعبيرات‌ مستلزم‌ اين‌ معني‌ مي‌شده‌ است‌.

در بدو امر يك‌ نسخه‌ براي‌ حضرت‌ آية‌الله‌ خامنه‌اي‌ فرستادم‌ چون‌ شنيده‌ بودم‌ايشان‌ انتظار مطالعه‌ اين‌ كتاب‌ را دارند، و نيز نسخه‌هاي‌ عديده‌اي‌ براي‌ دوستان‌ و مشتاقانِ فهميدنِ وظيفه‌ بعد از ارتحال‌ آن‌ بزرگ‌ كه‌ از آشنايان‌ بودند ارسال‌گرديد. و در ضمن‌ يك‌ نسخه‌ براي‌ يكي‌ از ارحام‌ قريب‌ كه‌ داراي‌ مقام‌ علمي‌است‌ و در كوران‌ قبل‌ از انقلاب‌ براي‌ ايجاد حكومت‌ اسلام‌ با ما صميمانه‌ فداكاري‌ مي‌كرد، و در تمام‌ مدّت‌ دوران‌ انقلاب‌ نيز پيشگام‌ در وضع‌ حجر اساس‌ انقلاب‌ و رفع‌ آفات‌ و عاهات‌ آن‌ بوده‌ و تصدّي‌ شئون‌ دولتي‌ و احياناً تدريس‌ و تعليم‌ و تربيت‌ را داشته‌ است‌ و در زمان‌ حاضر جزو اعضاي‌ مجلس‌ شوراي‌ اسلامي‌ است‌ فرستادم‌.

البتّه‌ اين‌ كتاب‌ شايد به‌ نظر بعضي‌ كه‌ فقط‌ از يك‌ دريچه‌ مي‌نگرند، درست‌ و صحيح‌ نبوده‌ است‌ و در تلفن‌ بالاخصّ دو نفر از دوستان‌ و أحبّه‌ و أعزّة‌ از أعلام‌ شيرازي‌ ما گلايه‌هائي‌ داشتند، و مجموعاً براي‌ برخي‌ سوال‌ انگيز بود كه‌ انتشار اين‌ كتاب‌ بلافاصله‌ پس‌ از ارتحال‌ آن‌ قائد و پيشواي‌ مسلمين‌ به‌ چه‌ داعيه‌اي‌ صورت‌ گرفته‌ است‌؟ ولي‌ افراد آشنا با حقير، و با روحيّه‌ و مَمشاي‌ حقير همه‌ مي‌دانستند كه‌ صرفاً بيان‌ تاريخ‌ صحيح‌ است‌، و بيان‌ وظيفة‌ فعليّة‌ عامّة‌ مردم‌ در طرز عمل‌ پس‌ از اين‌ جريان‌ مولم‌ و ضايعة‌ اسفناك‌.

آن‌ خويشاوند محترم‌ به‌ زودي‌ نامه‌اي‌ در نقاط‌ ضعف‌ و اشكالاتي‌ كه‌ به‌ نظر رسيده‌ بود در ضمن‌ تجليل‌ از اصل‌ كتاب‌ ارسال‌ نمود، و حقير هم‌ در همان‌ ايَّام‌ پاسخ‌ نوشتم‌.

اينك‌ چون‌ اصل‌ نامه‌ و پاسخ‌ جنبة‌ خصوصي‌ ندارد بلكه‌ اشكال‌ و دفع‌ اشكالي‌ است‌ كه‌ بايد مورد نظر قرار گيرد و براي‌ عموم‌ مانند اصل‌ «كتاب‌ وظيفه‌» مورد مطالعه‌ بايد بوده‌ باشد، و در عين‌ حال‌ در پاسخ‌ تلفني‌ آن‌ دو عالم‌ بزرگوار شيرازي‌ حقير به‌ تصوير همين‌ پاسخ‌ و ارسال‌ آن‌ اكتفا كردم‌، بنابر اين‌ مناسب‌ است‌ متن‌ نامه‌ و متن‌ پاسخ‌ را بدون‌ اندك‌ تغيير در اينجا نقل‌ نمائيم‌
كلماتي چند از امير المومنين عليه‌السلام
در اين عبارات زير بنگريد كه از اميرالمؤمنين آمده، و امّا در قوّت و قدرت به مثابه سخنان رسول الله است :

ابونُعَيم با سند متّصل خود روايت مى‏كند از قيس بن أبى حازم كه گفت: على‏عليه السلام گفت: كُونُوا لِقَبُولِ الْعَمَلِ أشَدّ اهْتِمَاماً مِنْكُمْ بِالْعَمَلِ! فَإنّهُ لَنْ‏يَقِلّ عَمَلٌ مَعَ التّقْوَى، وَ كَيْفَ يَقِلّ عَمَلٌ يُتَقَبّلُ؟ [240] «اهتمام و كوشش شما در قبولى اعمالتان بيشتر باشد از خود اعمالتان، چرا كه با تقواى خداوندى هيچ عملى كم نيست، و چگونه مى‏شود عملى كه مقبول خدا باشد كم محسوب شود؟»

و نيز روايت مى‏كند از عَبد خَير از على‏عليه السلام كه گفت: لَيْسَ الْخَيْرَ أنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ وَلَكِنّ الْخَيْر أنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ، وَ يَعْظُمَ حِلْمُكَ، وَ أنْ تُبَاهِىَ النّاسَ بِعِبَادَةِ رَبّكَ. فَإنْ أحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللهَ، وَ إنْ أسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللهَ. وَ لاَ خَيْرَ فِى الدّنْيَا إلاّ لِأحَدِ رَجُلَيْنِ : رَجُلٍ أذْنَبَ ذَنْباً فَهُوَ تَدَارَكَ ذلِكَ بِتَوْبَةٍ، أوْ رَجُلٍ يُسَارِعُ فِى الْخَيْرَاتِ، وَ لايَقِلّ عَمَلٌ فِى تَقْوًى، وَ كَيْفَ يَقِلّ مَا يُتَقَبّلُ؟ [241]

«خير آن نيست كه مالت و اولادت زياد شود، خير آن است كه علمت زياد شود و حلمت بزرگ گردد و بر مردمان، با عبادت پروردگارت مباهات كنى. پس اگر نيكوئى كردى خدا را سپاس‏گوئى، و اگر بدى نمودى از خدا طلب غفران نمائى! در دنيا خير منحصراً از آنِ دو گروه است: مردى كه گناه كند و گناهش را به توبه تدارك بخشد، و مردى كه در خيرات مسارعت نمايد. هر عملى كه با تقوى توأم باشد اندك نيست، و چگونه متصوّر است عمل مقبول درگاه خدا اندك باشد؟»

و نيز با سند متّصل خود از عِكرَمةبن خالد روايت مى‏كند كه گفت، و نيز با سند متّصل ديگر از أبى زَغَل كه گفت: علىّ بن ابيطالب‏عليه السلام گفت: اِحْفَظُوا عَنّى خَمْساً ! فَلَوْ رَكِبْتُمُ الْإبِلَ فِى طَلَبِهَا لَأنْضَيْتُمُوهُنّ قَبْلَ أنْ تُدْرِكُوهُنّ : لاَيَرْجُو عَبْدٌ إلاّ رَبّهُ، وَ لاَيَخَافُ إلاّ ذَنْبَهُ، وَ لاَيَسْتَحْيِى جَاهِلٌ أنْ يَسْألَ عَمّا لاَيَعْلَمُ، وَ لاَيَسْتَحْيِى عَالِمٌ إذَا سُئِلَ عَمّا لاَيَعْلَمُ أنْ يَقُولَ: اللهُ أعْلَمُ. وَ الصّبْرُ مِنَ الْإيمانِ بِمَنْزِلَةِ الرّأسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لاَ إيمَانَ لِمَنْ لاَصَبْرَ لَهُ [242] .

«از من پنج مطلب را فراگيريد كه اگر در طلب آنها سوار بر شتران گرديد قبل از وصول به آنها شتران را لاغر و رنجور نموده‏ايد: هيچ عبدى اميد نبندد مگر در پروردگارش، و هراس نداشته باشد مگر از گناهش، و هيچ جاهلى از پرسش مجهولات خود حيا نكند، و هيچ عالمى در وقت سؤال از هر چيزى كه نمى‏داند حيا نكند از اينكه بگويد: خدا داناتر است. و نسبت صبر با ايمان به منزله سر است با بدن، و ايمان ندارد كسى كه صبر ندارد.»

و نيز با سند متّصل خود روايت كرده است از مهاجر بن عُمَير كه او گفت علىّ‏بن أبيطالب‏عليه السلام گفت: إنّ أخْوَفَ مَا أخَافُ اتّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأمَلِ. فَأمّا اتّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدّ عَنِ الْحَقّ، و أمّا طُولُ الْأمَلِ فَيُنْسِى الْآخِرَةَ.

ألاَ وَ إنّ الدّنْيَا قَدْ تَرحّلَتْ مُدْبِرَةً، ألاَ وَ إنّ الآخِرَةَ قَدْ تَرَحّلتْ مُقْبِلَةً، وَ لِكُلّ وَاحِدٍ مِنَهُمَا بَنُونَ. فَكُونُوا مِنْ ابْنَاءِ الآخِرَةِ، وَ لاَتَكُونُوا مِنْ أبْنَاءِ الدّنْيَا، فإنّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابٌ، وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلٌ [243].

«تحقيقاً آن چيزى كه از همه چيز بيشتر مرا نگران مى‏كند، پيروى از هواى نفس و آرزوى طولانى است. امّا پيروى از هواى نفس، انسان را از حق بازمى‏دارد، و امّا آرزوى طولانى انسان را از آخرت به فراموشى مى‏اندازد.

آگاه باشيد كه دنيا پشت كرده مى‏رود، آگاه باشيد كه آخرت روى كرده مى‏آيد، و از براى هر يك از آندو فرزندانى است؛ شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد، چرا كه امروز روز عمل است و حسابى نيست، و فردا روز حساب است و عملى نيست.»

و نيز با سند متّصل خود روايت كرده است از عاصِم بن ضُمَرَة كه او گفت: علىّ‏بن ابيطالب‏عليه السلام فرمود: ألاَ إنّ الْفَقِيهَ كُلّ الْفَقِيهِ الّذِى لاَيُقنّطُ النّاسَ مِنْ رَحْمَةِاللهِ، وَ لاَيُؤَمّنُهُمْ مِنْ عَذَابِ اللهِ، وَ لاَ يُرَخّصُ لَهُمْ فِى مَعَاصِى اللهِ، وَ لاَيَدَعُ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَى غَيْرِهِ. وَ لاَ خَيْرَ فِى عِبَادَةٍ لاَ عِلْمَ فِيهَا، وَ لاَ خَيْرَ فِى عِلْمٍ لاَ فَهْمَ فِيهِ، وَ لاَ خَيْرَ فِى قِرَاءَةٍ لاَ تَدَبّرَ فِيهَا. [244]

«آگاه باشيد كه شخص فقيه آن كه در فقاهت كامل است، كسى است كه مردم را از رحمت خدا مأيوس نكند، و از عذاب خدا مأمون ننمايد، و مردم را در معاصى خدا آزاد نگذارد، و به جهت رغبت به علوم ديگر قرآن را كنار نگذارد. خيرى نيست در عبادتى كه در آن علم نيست، و خيرى نيست در علمى كه در آن فهم نيست، و خيرى نيست در قرائتى كه در آن تدبّر نيست.»

و نيز با سند متّصل خود روايت مى‏كند از عَمروبن مُرّة از على‏بن أبيطالب‏عليه السلام كه گفت: كُونُوا يَنَابِيعَ الْعِلْمِ، مَصَابِيحَ اللّيْلِ، خَلِقَ الثّيَابِ، جُدُدَ الْقُلُوبِ، تُعْرَفُوا بِهِ فِى السّماءِ، وَ تُذْكَرُوا بِهِ فِى الأرْضِ. [245]

«بوده باشيد چشمه‏هاى جوشان علم، چراغهاى شب، با لباسهاى كهنه، و دلهاى تازه، تا بدين نشانه در آسمان شناخته شويد، و در زمين از شما نام برند.»

و نيز با سند متّصل خود روايت مى‏كند از أبوأراكه، كه گفت: صَلّى عَلِىّ الْغَدَاةَ ثُمّ لَبِثَ فِى مَجْلِسِهِ حَتّى ارْتَفَعَتِ الشّمْسُ قَيْدَ رُمْحٍ كَأنّ عَلَيْهِ كَآبَةً. ثُمّ قَالَ: لَقَدْ رَأَيْتُ أثَراً مِنْ أصْحَابِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه وآله فَمَا أرَى أحَداً يُشْبِهُهُمْ. وَاللّهِ إنْ كَانُوا لَيُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً صُفْراً، بَيْنَ أعْيُنِهِمْ مِثْلُ رُكَبِ الْمَعْزَى. قَدْ بَاتُوا يَتْلُونَ كِتَابَ اللهِ، يُرَاوِحُونَ بَيْنَ أقْدَامِهِمْ وَ جِبَاهِهِمْ. إذَا ذُكِرَاللهُ مَادُوا كَمَا تَمِيدُ الشّجَرَةُ فِى يَوْمِ رِيحٍ، فَانْهَمَلَتْ أعْيُنُهُمْ حتّى تَبَلّ وَاللهِ ثِيَابُهُمْ، وَاللهِ لَكَأنّ الْقَوْمَ بَاتُوا غَافِلينَ. [246]

«على‏عليه السلام نماز صبح را بجاى آورد، پس از آن در همانجاى خود نشست تا آفتاب به اندازه درازى يك نيزه از اُفق بالا آمد، و گويا در سيماى على أثر غصّه و اندوه بود سپس گفت : سوگند به خدا من آثارى را از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله مشاهده كرده‏ام و اينك نمى‏بينم يك نفر را كه شبيه آنان باشد. سوگند به خدا صبح مى‏كردند در حالى كه موهايشان ژوليده ، و رويشان غبارآلوده و رنگ سيمايشان زرد بود، و در ميان دو چشمشان از أثر سَجده مثل زانوى بُز پينه بسته بود. شب را تا صبح به تلاوت كتاب الله مشغول بودند، ميان پيشانى و قدمهايشان نوبت مى‏گذاردند (گاه در سجده و گاه در قيام بودند)، [247] چون ذكرى از خدا مى‏شد مانند درخت در روزِ طوفانى، به اين طرف و آن طرف خم مى‏شدند و آنقدر از ديدگانشان اشك مى‏ريخت كه قسم به خدا لباسشان تر مى‏شد. قسم به خدا گويا اين قومِ امروزِ ما در حال غفلت شب را سپرى مى‏كنند.»

و نيز با سند متّصل خود روايت مى كند از نوف بِكالى كه گفت: علىّ‏بن ابيطالب را ديدم كه خارج شد و نظرى به ستارگان نمود و گفت: يَانَوْفُ! أرَاقِدٌ أنْتَ أمْ رَامِقٌ؟! «اى نوف، خوابى تو يا بيدار؟!» قُلْتُ: بَلْ رامِقٌ يَا أميرَالمُؤمِنِينَ! گفتم: «اى أميرمؤمنان، بلكه من بيدار هستم!» فَقَالَ: يَا نَوْفُ! طُوبَى لِلزّاهِدينَ فِى الدّنْيَا، الرّاغِبِينَ فِى الآخِرَةِ، اُولَئِكَ قَوْمٌ اتّخَذُوا الأرْضَ بِسَاطاً، وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً، وَ مَاءَهَا طِيباً، وَالْقُرْآنَ وَ الدّعَاءَ دِثَاراً وَ شِعَاراً، قَرَضُوا الدّنْيَا عَلَى مِنْهاجِ الْمَسِيحِ‏عليه السلام.

يَانَوْفُ! إنّ اللهَ تَعَالَى أوْحَى الَى عِيسَى اَنْ مُرْ بَنِى إسْرائيلَ أنْ لاَيَدْخُلُوا بَيْتاً مِنْ بُيُوتِى إلاّ بِقُلُوبٍ طَاهِرَةٍ، وَ أبْصَارٍ خَاشِعَةٍ، وَ أيْدٍ نَقِيّةٍ، فَإنّى لاَأسْتَجِيبُ لِأحَدٍ مِنْهُمْ وَ لِاَحَدٍ مِنْ خَلْقِى عِنْدَهُ مَظْلِمَةٌ .

يَا نَوْفُ! لاَتَكُنْ شَاعِراً، وَ لاَ عَرِيفاً، وَ لاَ شُرْطِيّا، وَ لاَ جَابِياً، وَ لاَعَشّاراً، فَإنّ دَاوُدَعليه السلام قَامَ فِى سَاعَةٍ مِنَ اللّيْلِ فَقَالَ : إنّهَا سَاعَةٌ لاَيَدْعُو عَبْدٌ إلاّ اسْتُجِيبَ لَهُ فِيهَا، إلاّ أنْ يَكُونَ عَرِيفاً، أوْ شُرْطِيّا، أوْ جَابِياً، أوْ عَشّاراً، أوْ صَاحِبَ عُرْطُبَةٍ ـ وَ هُوَ الطّنْبُورُ ـ أوْ صَاحِبَ كُوبَةٍـ وَ هُوَ الطّبْلُ. [248]

«پس گفت: اى نوف خوشا به حال زاهدان در دنيا، راغبان در آخرت، آنان گروهى هستند كه زمين را فرش سكونت خود قرار دادند، و خاكش را زير انداز خود، و آبش را عطر خوشبو، و قرآن و دعا را لباس و پوشش رو و زير خود ، و از دنيا مانند مسيح‏عليه السلام عبور كردند.

اى نوف! خداوند تعالى به عيسى‏بن مريم وحى فرستاد كه به بنى‏اسرائيل امر كن تا در خانه‏اى از خانه‏هاى من داخل نشوند مگر با دلهاى پاك، و چشمان خاشع، و دستهاى پاكيزه، زيرا من دعاى احدى از آنان را كه براى احدى از بندگانم نزد او مظلمه‏اى باشد مستجاب نمى‏كنم .

اى نوف! شاعر و خيالباف مباش! و جاسوس و خبرچين مباش! و رئيس لشكر و فرمانده و يا مأمور و پاسبان مباش! و مأمور جمع‏آورى خراج و ماليات مباش! و مأمور تعيين ماليات مباش! زيرا داودعليه السلام در ساعتى از شب برخاست و گفت: اين ساعتى است كه هر كس در آن دعا كند دعايش مستجاب مى‏شود، مگر اينكه جاسوس باشد و يا فرمانده لشكر و پاسبان باشد و يا مأمور جمع‏آورى ماليات باشد، و يا مأمور تشخيص ميزان‏بندى ماليات، و يا از اهل موسيقى باشد، يا طنبورى داشته باشد و يا طبلى.»

مى‏دانيد چرا ابوبكر و عمر و همدستانشان از قريش زير بار أميرالمؤمنين ـ عليه أفضل صلوات المصلّين ـ نرفتند؟ براى آنكه مى‏دانند على بن ابيطالب اين گونه مردى است. اين است رويّه و منهجش، اين است علوم و زهدش، اين است إنصاف و عدالتش، اين است كلمات و اندرزهايش.

آنها در حكومت على بايد بساط خود را جمع كنند و بايد مأمور به سير در اين طرق باشند، امّا اين گونه نمى‏خواهند، مى‏خواهند آمر باشند، آمر به لشكركشى و تعدّى و تجاوز و غارت و اسارت، نه بالله و فى‏الله ، بل حبّاً لرياستهم گرچه توأم با هزار ستم و تعدّى باشد . بنابر اين آنها حكومت على را هَجْو و بى معنى مى‏دانند.

الآن كه مشغول نوشتن اين كلمات هستم معنائى براى هَجَرَ رَسول اللهِ (رسول خدا هذيان مى‏گويد) به نظرم آمد و آن اين‏است كه مى‏خواهد بگويد رياست و امارت و حكومت على هذيان است، مانند ما كه مى‏گوييم فلان مطلب، ناشى از خواب آشفته است. او مى‏گويد گفتار رسول‏الله بر أبديّتِ ثَقَلَين كه محتواى آن عترت است، به قدرى غير قابل قبول است كه عين هجر و هذيان است. على گذشته از أنانيّت هوى و هوس و پيوسته به حقّ، و مندك شده در ذات احديّت، و جان باخته در راه خدا و رسول خدا، چه مناسبت دارد با شيطنت و خدعه و نيرنگيى كه آنان در برقرارى حكومت خود به كار بردند.

بازگشت به فهرست

اشعاري در مدح امير المومنين عليه‌السلام
حضرت اُستاذنا الأكرم آيةالله علاّمه طباطبائى ـ قدّس الله نفسه الشريف ـ چه خوب سروده است:

دامن از انديشه باطل بكش دست از آلودگى دل بكش

كار چنان كن كه در اين تيره خاك دامن عصمت نكنى چاك چاك

يا به دل انديشه جانان ميار يا به زبان، نام دل و جان ميار

پيش نياور سخن گنج را ور نه فراموش نما رنج را

يا منگر سوى بتان تيز تيز يا قدم دل بكش از رستخيز

روى بتان گرچه سراسر خوش است كشته آنيم كه عاشق كش است

عشق بلند آمد و دلبر غيور در ادب آويز رها كن غرور

چرخ بدين سلسله پا در گل است عقل بدين مرحله لايعقل است

جان و جسد سوخته زين برهمند مُلْكُ و مَلَك سوخته اين غمند [249]

آرى على است كه از كون ومكان گذشته، و سر تسليم در برابر عبوديّت حقّ نهاده است. صلّى‏اللهُ عَلَيْكَ يَا أبَا الحَسَنِ وَ عَلَى زَوْجَتِكَ الطّاهِرَةِ وَ أوْلاَدِكَ الطّاهِرينَ مَا بَقِىَ اللّيْلُ وَ النّهَارُ.

مهر تورا به عالم امكان نمى‏دهم اين گنج پربهاست من ارزان نمى‏دهم

يك قطره از سرشگ كه ريزم به يادشان آن قطره را به گوهر غلطان نمى‏دهم

گر انتخاب جنّت و كوثر به من دهند كوى تو را به جنّت و رضوان نمى‏دهم

نام تو را به نزد أجانب نمى‏برم چون اسم أعظم است،به ديوان نمى‏دهم

من را غلامى تو بود تاج افتخار اين تاج را به افسر شاهان نمى‏دهم

دست طلب ز دامنشان من نمى‏كشم دل را به غير عترت و قرآن نمى‏دهم

دُرّ ولايتى كه نهفتم ازو به دل تابنده‏گوهرى است من ارزان نمى‏دهم

در عاريت سراى جهان! جان عاريت جز در ثناى حضرت جانان نمى‏دهم

آل‏على است جان‏جهان و جهان‏جان بى مهرشان به قابض‏جان، جان نمى‏دهم

جان مى‏دهم به شوق وصال تو يا على تا بر سرم قدم ننهى جان نمى‏دهم

امروز هر كسى به بُتى جان سپرده است من سر به غير قبله‏ايمان نمى‏دهم [250]

أبُو نُعَيم اصفهانى با دو سند متّصل خود از حذيفة بن يَمان روايت كرده است كه گفت: قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ! ألاَتَسْتَخْلِفُ عَلِيّا؟ قَالَ: إنْ تُوَلّوا عَلِيّاً تَجِدُوهُ هَادِياً مَهْدِيّا يَسُلُكُ بِكُمُ الطّرِيقَ الْمُسْتَقِيمَ [251] . «گفتند: اى رسول خدا آيا على را خليفه خود مى‏كنى؟ گفت: اگر ولايت امر خود را بدو بدهيد مى‏يابيد او را هدايت كننده و هدايت شده‏اى كه شما را در اه راست حركت مى‏دهد.»

و ايضاً ابونُعَيم با دو سند متّصل از حذيفه روايت مى‏كند كه گفت: قالَ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله: اِنْ تَسْتَخْلِفُوا عِليّا ـ وَ مَأ أراكُمْ فاعِلينَ ـ تَجِدُوهُ هَادِياً مَهْدِيّا يَحْمِلُكُمْ عَلَى الْمَحَجّةِ الْبَيْضاءِ. [252]

«رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: اگر على را خليفه گردانيدـ و من شما را چنين نمى‏بينم كه اين كار را بكنيدـ او را هدايت كننده و هدايت شده‏اى خواهيد يافت كه شما را در جادّه و طريق روشن سير خواهد داد.»

حَفِظْتَ رَسُولَ‏اللهِ فينَا وَ عَهْدَهُ إلَيْكَ وَ مَنْ أوْلَى بِهِ مِنْكَ مَنْ وَ مَنْ

ألَسْتَ أخَاهُ فِى الْهُدَى وَ وَصِيّهُ وَ أعْلَمَ مِنْهُمْ بِالْكِتَابِ وَ بِالسّنَنْ [253]

«تو رسول خدا را در ميان ما حفظ كردى و وصيّت او به خلافت براى تو بود؛ و كيست كه براى خلافت از تو سزاوارتر باشد، او و او (ابوبكر باشد يا عمر)؟ آيا تو در هدايت برادر او و وصىّ او نبودى؟! و داناتر از آنها به كتاب خدا و به سنّت پيغمبر نبودى؟!»

وَ إنّ وَلِىّ الْأمْرِ بَعْدَ مُحَمّدٍ عَلِىّ وَ فِى كُلّ الْمَوَاطِنِ صاحِبُهْ

وَصِىّ رَسُولِ‏اللهِ حَقّا وَصِنْوُهُ وَ أوّلُ مَنْ صَلّى وَ مَن لاَنَ جانِبُهْ[254]

«بدرستى كه صاحب اختيار مردم پس از محمّد، على است، و اوست كه در هر موطن از مواطن با او همراه بوده است. على حقاً وصىّ رسول خداست و هم پايه اوست [255] ، و أوّلين كسى است كه نماز گزارده است و كسى است كه پيوسته خود را تسليم و مطيع و در برابر رسول خدا نرم و سبك مى‏داشته است
مصاحبة‌ هانري‌ كربن‌: با شخصيت‌ غرب‌زدة‌ اردني‌
مطالبي‌ كه‌ در جلسة‌ گذشته‌ (27 اكتبر 1959) مورد بحث‌ قرار گرفت‌، از مصاحبه‌اي‌ كه‌ با يكي‌ از شخصيّتهاي‌ برجستة‌ «اردُني‌» صورت‌ گرفته‌ بود، به‌ اينجانب‌ الهام‌ گرديد.

اين‌ مصاحبه‌ در اساس‌ داراي‌ جنبه‌هاي‌ سياسي‌ مي‌باشد. ليكن‌ لازم‌ نيست‌ كه‌ خود را با آن‌ مشغول‌ سازيم‌. بلكه‌ آنچه‌ أساساً مورد نظر ماست‌ وضعيّت‌ معنوي‌ و ديني‌ است‌.

به‌ صورت‌ كلّي‌ آنچه‌ به‌ نظر من‌ بايد مورد توجّه‌ قرار گيرد سوال‌ ذيل‌ مي‌باشد:

مسأله‌ اين‌ نيست‌ كه‌ بانظر خوش‌ بيني‌ يا بدبيني‌ مواجه‌ شدن‌، اسلام‌ را با آنچه‌ امروزه‌ بدان‌ «تَرقِّي‌» مي‌نامند مورد مطالعه‌ قرار دهيم‌. مفهوم‌ آخر يعني‌ «ترقّي‌» مدّتي‌ است‌ كه‌ مورد شكّ بسياري‌ از مردم‌ مغرب‌ زمين‌ قرار گرفته‌ است‌.

لازم‌ نيست‌ از خود بپرسيم‌: چگونه‌ مي‌توان‌ با جلو رفتن‌ يك‌ ترقّي‌ فرضي‌ هماهنگ‌ بود؟ بلكه‌ بايد از خود استفسار نمائيم‌: چگونه‌ مي‌توان‌ با يك‌ مصيبت‌ عظيم‌ معنوي‌ كه‌ ظاهراً قسمت‌ زيادي‌ از بشريّت‌ را فرا گرفته‌ است‌ و بقيّه‌ را در مورد خطر قرار داده‌، مواجه‌ گرديد؟ آنچه‌ در مورد يك‌ شخصيّت‌ اردني‌ اسباب‌ حديث‌ است‌، اين‌ است‌ كه‌ او نمونة‌ بارزي‌ است‌ از يك‌ شخصيّت‌ شرقي‌ كه‌ در وجود وي‌ مصيبتي‌ كه‌ در طيّ چند قرن‌ تدريجاً در مغرب‌ زمين‌ ظهور يافت‌، در عرض‌ چند سال‌ پديدآمده‌ است‌.

اين‌ بحران‌ عمومي‌ در معنويّت‌، نتيجة‌ طريقي‌ است‌ كه‌ غربي‌ها حقايق‌ معنوي‌ و روابط‌ آن‌ را با خود مجسَّم‌ ساخته‌اند. مقهور ساختن‌ قواي‌ طبيعت‌ مي‌توانست‌ به‌ خوبي‌ با افزايش‌ قواي‌ معنوي‌ توأم‌ باشد.

استيلاي‌ بشر بر طبيعت‌ و موفقيّت‌هاي‌ آن‌ بر ضدّ عالم‌ روح‌ - كه‌ حتّي‌ مفهوم‌ آن‌ را از بين‌ برد- اين‌ مسأله‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ آيا اين‌ امر را بايد اجتناب‌ ناپذير دانست‌، يا بااستفاده‌ از نيروهاي‌ معنوي‌ برتري‌ با آن‌ مواجه‌ گرديد؟

اين‌ سوالي‌ است‌ كه‌ من‌ از معنويّت‌ اسلام‌ خصوصاً معنويّت‌ تشيّع‌ مي‌نمايم‌. اگر ما بتوانيم‌ اين‌ سوال‌ را به‌ پيش‌ آوريم‌ و بيان‌ كنيم‌ و آن‌ را زنده‌ نمائيم‌، امكان‌ زيادي‌ براي‌ برتري‌ بر قواي‌ جمود كه‌ بعضي‌ از منتقدين‌ از براي‌ اسلام‌ در مقابل‌ «ترقّي‌» و «تطوّر» در مغرب‌ زمين‌ قائل‌اند، در دست‌ داريم‌.

1) دو مفهوم‌ نمونه‌ «حلول‌» و «ترقّي‌». شخصيّت‌ اردني‌ مورد اشاره‌ مي‌نويسد: به‌ عنوان‌ يك‌ مسلمان‌ تابع‌، من‌ ايمان‌ عميقي‌ به‌ سُنّتي‌ دارم‌ كه‌ در «سلطان‌» حلول‌ نموده‌ است‌ لكن‌ از آنجا كه‌ با زمانة‌ خود زندگي‌ مي‌كنم‌، و با تعليم‌ و تربيت‌ اروپائي‌ رشد يافته‌ام‌، ترقي‌ به‌ نظرم‌ مقدور نيست‌ مگر خارج‌ از سُنَّت‌ ديني‌! در دو جملة‌ اين‌ شخصيّت‌، «غرب‌» كاملاً مشهود است‌. چرا كه‌ او چنان‌ در افكار غربيان‌ مستغرق‌ گرديده‌ كه‌ تمام‌ اصطلاحات‌ آنان‌ را اتّخاذ نموده‌ است‌.

الف‌) اين‌ سوال‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ براي‌ وي‌ معني‌ «حُلُول‌» چيست‌؟ بدون‌ شكّ معني‌ آن‌ همان‌ است‌ كه‌ نزد غربيها يافت‌ مي‌شود. زيرا در نتيجة‌ تحيّرآوري‌ در حالي‌ كه‌ همان‌ ارادة‌ منقطع‌ ساختن‌ تمثيلات‌ مشهود را از روابطي‌ كه‌ ما را با گذشته‌ مرتبط‌ مي‌سازد درك‌ نموده‌ است‌.

شور و هيجان‌ قاتلان‌ «خاندان‌ هاشمي‌» را با مستي‌ بي‌دين‌ قاتلان‌ «كيشان‌» كه‌ از جمهوري‌خواهان‌ إفراطي‌ بوده‌اند، يعني‌ آنان‌ كه‌ «لوئي‌ شانزدهم‌» امپراطور فرانسه‌ را به‌ قتل‌ رساندند، مقايسه‌ مي‌نمايد.

شكّي‌ نيست‌ كه‌ معني‌ امپراطور در فرانسه‌ از قديم‌ الايّام‌ بر روي‌ مفهوم‌ «حلول‌» نهاده‌ شده‌ بود. بدين‌ معني‌ كه‌ امپراطور «تقديس‌ يافتة‌ خداوند» بود و در شخص‌ وي‌ حلول‌ الُوهيَّت‌ در جامعة‌ انساني‌ انجام‌ مي‌پذيرفت‌.

كافي‌ است‌ كه‌ رسائل‌ «سَنْ ژُوسْتْ Saint just » را بخوانيم‌ تا ببينيم‌ چگونه‌ اعضاي‌ شوراي‌ ملّي‌ فرانسه‌، كاملاً بر اين‌ امر واقف‌ بودند. مرگ‌ امپراطور در واقع‌ انقطاع‌ اين‌ حلول‌ الُوهيَّت‌ در جامعه‌ محسوب‌ مي‌گشت‌. لكن‌ نمي‌توان‌ بدين‌ طريق‌ تفكّر نمود بدون‌ اينكه‌ از تعريفهاي‌ رسمي‌ شوراهاي‌ ديني‌ مسيحي‌ بعد از قرن‌ چهارم‌ كه‌ دو طبع‌ «لاهوت‌» و «ناسوت‌» را در شخص‌ انسان‌ اُلوهي‌ يا حضرت‌ مسيح‌ علیه السلام يكي‌ مي‌دانند، استفاده‌ به‌ عمل‌ آمده‌ باشد.

اين‌ طريقي‌ است‌ كه‌ اسلام‌ هميشه‌ در مقابل‌ آن‌ ايستاده‌ است‌. اگر بتوان‌ نشان‌ داد چگونه‌ تحقير و دنيوي‌ ساختن‌ يك‌ مفهوم‌ مذهبي‌، منجر به‌ يك‌ مصيبت‌ عظيم‌ مي‌گردد، مي‌توان‌ پرسيد كه‌ أوَّلاً آيا اين‌ خطر از ابتدا در خود مفهوم‌ وجود نداشته‌؟ و ثانياً آنان‌ كه‌ از آغاز بدين‌ مفهوم‌ اعتقاد نداشته‌اند، آيا بايد مخالف‌ انتظار بدان‌ سر فرود آورند، يا با آن‌ مواجه‌ گرديده‌ و عليه‌ آن‌ مبارزه‌ نمايند؟

بـا بيان‌ مطلب‌ به‌ صورت‌ اختصار مي‌گوئيم‌ كه‌ «امام‌شناسي‌ شيعه‌» "L'imamologie shi'ite" در اين‌ جا مي‌تواند مورد تفكّر و تعمّق‌ قرارگيرد، زيرا آيا اين‌ نظر شيعه‌ صراط‌ مستقيم‌ بين‌ «وحدت‌بيني‌ انتزاعي‌ اسلام‌ سنِّي‌» و «حُلوليَّت‌ كليساهاي‌ رسمي‌ مسيحي‌» نيست‌؟

به‌ علماي‌ روحاني‌ جوان‌ شيعة‌ عهد معاصر مي‌توان‌ زمينة‌ پرثمري‌ را براي‌ تحقيق‌ پيشنهاد كرد: مطالعة‌ نوشته‌هاي‌ غربي‌ ها دربارة‌ تاريخ‌ عقايد كليساها و تأييد اين‌ امر كه‌ «امام‌ شناسي‌» با همان‌ مسائلي‌ مواجه‌ شد كه‌ مسيحيّت‌ در مقابل‌ خود يافت‌، لكن‌ اين‌ مسائل‌ را به‌ نحوي‌ حلّ نمود كه‌ كاملاً با طريق‌ رسمي‌ كليساها مخالف‌، و برعكس‌ با طريق‌ عرفائي‌ كه‌ با مسيحيّت‌ وابستگي‌ دارند، مشابه‌ است‌.

خلاصة‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌: كليّة‌ مردم‌ مغرب‌ زمين‌ تماسّ با خداوند را در واقعة‌ تاريخي‌ - كه‌ آن‌ را به‌ صورت‌ حلول‌ مي‌فهمند- جستجو نموده‌اند، در حالي‌ كه‌ اسلام‌ شيعه‌، اين‌ تماسّ را در «تجلِّي‌ و ظهور و مَظْهَرِ حَقّ» كه‌ مخالف‌ با تصوّر حلول‌ طلب‌هاي‌ رسمي‌ است‌ مي‌طلبد.

پس‌ اگر اين‌ عقيده‌ -يعني‌ حلول‌- در بحران‌ فعلي‌ وجدان‌ مردم‌ مغرب‌ زمين‌ دخيل‌ مي‌باشد، آيا تشيّع‌ مطالب‌ جديدي‌ در بر ندارد كه‌ در اين‌ مورد إشاعه‌ دهد، مطالبي‌ كه‌ با افكار اسلام‌ سنِّي‌ مغايرت‌ دارد؟ همانطور كه‌ مسيحيّت‌ بدون‌ «مسيح‌» ممكن‌ نيست‌، تشيّع‌ بدون‌ «امام‌ شناسي‌» نيز قابل‌ تصوّر نيست‌.

اگر مردم‌ مغرب‌ زمين‌ مسيحيّت‌ را رها نموده‌اند، تقصير از روش‌ مسيح‌ شناسي‌ آنان‌ باشد، (يا از اين‌ جهت‌ كه‌ راه‌ اشخاصي‌ را طيّ ننموده‌اند كه‌ در قرون‌ متمادي‌ معتقد به‌ يك‌ «حلول‌ معنوي‌» كه‌ به‌ تجلّي‌ بسيار نزديك‌ است‌ بوده‌اند).

اگر يك‌ مسلمان‌ سُنِّي‌ تحت‌ تأثير افكار غربي‌ها قرار مي‌گيرد به‌ دليل‌ نداشتن‌ «امام‌ شناسي‌» است‌، زيرا اين‌ روش‌ صواب‌ از براي‌ تصوّر رابطة‌ بين‌ خداوند و انسان‌ است‌، و روش‌ صحيح‌ از براي‌ مواجه‌ شدن‌ با لاأدْرِيُّون‌.

ب‌) شخصيّت‌ اردني‌ مزبور، إعلان‌ مي‌نمايد كه‌ «با عصر خود زندگي‌ مي‌كند» (يا امروزي‌ است‌)! افسوس‌ كه‌ اين‌ يكي‌ از متداول‌ ترين‌ و در عين‌ حال‌ احمقانه‌ترين‌ اصطلاحاتي‌ است‌ كه‌ در مغرب‌ زمين‌ إشاعه‌ يافته‌ است‌. يك‌ شخصيّت‌ قوي‌ مجبور نيست‌ با زمان‌ خود زندگي‌ نمايد، بلكه‌ او بايد زمان‌ خودش‌ باشد.

بديهي‌ است‌ كه‌ اين‌ موضوع‌، مسألة‌ زمان‌ و معني‌ زمان‌ و تاريخ‌ را به‌ پيش‌ مي‌آورد. اين‌ مطالب‌ قبلاً در مغرب‌ زمين‌ مطرح‌ گرديده‌، و شديدترين‌ منتقدين‌ «تطوّر» و «اصالت‌ تاريخ‌» و «أصالت‌ اجتماعيّات‌» از اينجا سرچشمه‌ گرفته‌اند.

مقصود ما از مكتب‌ «أصالت‌ تاريخ‌» مكتبي‌ است‌ كه‌ معتقد است‌ تمام‌ فلسفه‌ و الهيّات‌ را بايد به‌ وسيلة‌ لحظه‌اي‌ كه‌ در تقويم‌ تاريخ‌ ظهور نموده‌ است‌، بيان‌ نمود. در چنين‌ طرز بياني‌، ديگر چيزي‌ جز گذشته‌ باقي‌ نمي‌ماند. و مقصود ما از مكتب‌ «اصالت‌ اجتماعيّات‌» مكتبي‌ است‌ كه‌ تمام‌ فلسفه‌ را به‌ وسيلة‌ ساختمان‌ اجتماعي‌ كه‌ در دامن‌ آن‌ اين‌ فلسفه‌ به‌ وجود آمده‌ است‌، بيان‌ مي‌نمايد.

اگر صور معنوي‌ فقط‌ «ساختمان‌ فوقاني‌» يك‌ لحظة‌ تاريخي‌ يا يك‌ بنياد اجتماعي‌ باشد طبعاً ديگر ارزش‌ معرفتي‌ نداشته‌ و ما را به‌ حال‌ لاَأدْرِيُّون‌ درمي‌آورد.

مي‌خواهم‌ متذكّر گردم‌ كه‌ من‌ تحقيقي‌ دربارة‌ يك‌ انتقاد جالبي‌ از مفهوم‌ زمان‌ به‌ وسيلة‌ «علاء الدَّولة‌ سِمناني‌» منتشر ساخته‌ام‌. سمناني‌ دربارة‌ آية‌ «سَنُرِيهِمْ آياتِنَا...» بين‌ زمان‌ أنفسي‌ و زمان‌ آفاقي‌، امتياز قائل‌ مي‌گردد.

اگر از اشارات‌ مشابه‌ به‌ گفتار اين‌ عارف‌ بزرگ‌ پيروي‌ نموده‌ و از آن‌ استفاده‌ نمائيم‌، مي‌توانيم‌ با سفسطه‌اي‌ كه‌ «ترقّي‌» را با «سُنَّت‌ ديني‌» متقابل‌ و متضادّ مي‌داند مواجه‌ گرديم‌.

زيرا اين‌ سفسطه‌، اين‌ دو مفهوم‌ را تغيير داده‌ و در يك‌ سطح‌ قرار مي‌دهد، در حالي‌ كه‌ مربوط‌ به‌ مراتب‌ مختلفند. لكن‌ شكّ نيست‌ كه‌ يكي‌ از مفاهيم‌ «سُنَّت‌ ديني‌» خود مسئول‌ اين‌ تسطيح‌ مي‌باشد.

* * *

2) تركيب‌هاي‌ ممتنع‌. بي‌شك‌ به‌ دليل‌ اين‌ تسطيح‌ كه‌ اين‌ فرد اُردني‌ بدون‌ انتقاد پذيرفته‌ است‌، خود را در مقابل‌ يك‌ تركيب‌ و امتزاج‌ غير ممكن‌ مشاهده‌ مي‌نمايد. به‌ قول‌ وي‌: «مانند تمام‌ برادران‌ عرب‌ و مسلمان‌ خود هنگامي‌ كه‌ به‌ تفكّر مي‌پردازيم‌، در يك‌ داستان‌ ستمگر و بيرحمي‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌. آيا ممكن‌ است‌ خداوند را از بين‌ نبرد در حاليكه‌ سعي‌ مي‌كنيم‌ دين‌ را از يك‌ نظم‌ اجتماعي‌ كه‌ محكوم‌ به‌ ترقّي‌ فنّي‌ و علمي‌ جديد است‌، جدا سازيم‌؟ در اسلام‌ دين‌ و اجتماع‌ با يكديگر آميخته‌اند، و وجود هر يك‌ مستلزم‌ وجود ديگري‌ است‌. و فقط‌ به‌ وسيلة‌ اتّحاد غير قابل‌ انفكاك‌ با ديگري‌ داراي‌ هستي‌ است‌. آيا ممكن‌ است‌ خود را متجدّد سازيم‌ بدون‌ اينكه‌ خود را لعنت‌ نموده‌ باشيم‌؟»

پيشنهاد من‌ اين‌ است‌ كه‌ دربارة‌ مطالب‌ ذيل‌ تفكّر نمائيم‌:

الف‌) عجيب‌ است‌ كه‌ مسلماني‌ خود را در معرض‌ خطر انديشه‌هائي‌ احساس‌ نمايد كه‌ فرياد «نيچه‌» در قرن‌ گذشته‌ بود. يعني‌ «خدا مرده‌ است‌». اين‌ ندا شايد در ميان‌ تمام‌ مردم‌ مغرب‌ زمين‌ منعكس‌ است‌! بحث‌ امتياز بين‌ باطن‌ و ظاهر اين‌ مطلب‌: يعني‌ پديده‌ شناسي‌ Laphenomenologie آن‌ طولاني‌تر از آن‌ است‌ كه‌ بتوان‌ در اين‌ موقع‌ مطرح‌ نمود، لكن‌ نظر «نيچه‌» نتيجة‌ اعتقاد به‌ حلول‌ است‌ چنانچه‌ در كليساها بدان‌ اعتراف‌ مي‌شود (يعني‌ اتّحاد أقانيم‌ انسان‌ و الوهيَّت‌) آنجا كه‌ نه‌ حلول‌ در بين‌ است‌ و نه‌ تجسّد، بلكه‌ «تجلّي‌» همه‌ جا حكمفرماست‌. چگونه‌ مي‌توان‌ «خداوند را كشت‌»؟

اين‌ جمله‌ براي‌ يك‌ عارف‌ مسيحي‌ فاقد هرگونه‌ معني‌ است‌، لكن‌ اين‌ رجل‌ اردني‌ بدون‌ شكّ هيچگاه‌ از عرفان‌ بوئي‌ نبرده‌است‌.

ب‌) جنبة‌ ديگر، هم‌ جنسي‌ لاهوت‌ و ناسوت‌ در واقعيّت‌ در كليساي‌ كاتوليك‌ به‌ سلسله‌ مراتب‌ موسسه‌، براي‌ كليسا يعني‌ پاپ‌ و اسقُف‌ها، انتقال‌ يافت‌. بايد هميشه‌ حادثة‌ بازجوي‌ بزرگ‌ محكمه‌ روحاني‌ را در كتاب "‌ "Grand Inquisiteur" «برادران‌ كارامازاف‌ دستويوسكي‌» "Karamazov de. dostoievski" براي‌ درك‌ معني‌ اين‌ موضوع‌ دوباره‌ مطالعه‌ قرار گيرد.

دين‌ به‌ عنوان‌ كليسا، ارادة‌ از براي‌ قدرت‌ گرديد، و روساي‌ كليسا مقام‌ الهام‌ آسماني‌ را اخذ نمودند، و روح‌ افراد را در قدرت‌ خود محبوس‌ ساختند.

اگر انسان‌ پديده‌ و كليسا را نشناسد، پديدة‌ «جامعه‌هاي‌ ديكتاتوري‌» امروز را نخواهد فهميد، اين‌ جامعه‌ها جنبة‌ دنيوي‌ و عرفي‌ تشكيلات‌ كليسا مي‌باشد، لكن‌ زبان‌ هر دو شباهت‌ عجيبي‌ به‌ يكديگر دارد، و اين‌ است‌ مقصود ما هنگامي‌ كه‌ مي‌گوئيم‌: «حلول‌ اُلُوهيّت‌» تبديل‌ به‌ «حلول‌ اجتماعي‌» گرديده‌ است‌.

آيا شباهتي‌ بين‌ اين‌ پديده‌ كه‌ دين‌ و كليسا را يكي‌ مي‌داند و اسلام‌- چنانكه‌ اين‌ شخصيّت‌ اردني‌ به‌ معني‌ «دين‌ و جامعه‌ با يكديگر آميخته‌» تصوّر مي‌نمايد - وجود دارد؟

آيا ممكن‌ است‌ خود را متجدّد سازيم‌ بدون‌ اين‌ كه‌ خود را لعنت‌ نموده‌ باشيم‌؟

اگر اين‌ موضوع‌ را در پرتو مسيحيّت‌ معنوي‌ مغرب‌ زمين‌ كه‌ مخالف‌ با مسيحيّت‌ كليساهاست‌ و آنان‌ را اجتماعي‌ نمودن‌ دين‌ مي‌داند (مانند سنّت‌ «يواخيم‌ فلورا» و «بوهمه‌» و «سويدنبورگ‌» و «استانير»[6] مي‌نگريستيم‌ مي‌توانيم‌ بگوئيم‌ كه‌ «خطر لعنت‌» «مرگ‌ خداوند» بطور واضح‌ از عدم‌ تشخيص‌ بين‌ دين‌ و جامعه‌ و يكي‌ دانستن‌ آنها به‌ وجود مي‌آيد، و نه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ از افتراق‌ و امتياز بين‌ آن‌ دو.

در اين‌ عصر در مغرب‌ زمين‌، شاهد اصرار و پافشاري‌ روزافزوني‌ دربارة‌ اهميّت‌ «شهادت‌ اجتماعي‌» هستيم‌ و كاتوليكها قبل‌ از هر چيز و منحصراً از ايمان‌ به‌ كليسا سخن‌ مي‌رانند و بيداري‌ ديني‌ را با سياست‌ كليسائي‌ اشتباه‌ مي‌كنند. بنظر من‌ اين‌ آميختگي‌ بزرگترين‌ خيانت‌ و بي‌وفائي‌ به‌ معنويّت‌ است‌. كليسا نيست‌ كه‌ ايمان‌ و حيات‌ ابدي‌ مي‌بخشد. هر نوع‌ و فرقه‌اي‌ كه‌ آن‌ كليسا باشد.

هنگامي‌ كه‌ اين‌ شخصيّت‌ اردني‌ از تركيب‌ ممتنع‌ سخن‌ به‌ ميان‌ مي‌آورد،مي‌توان‌ به‌ وي‌ گفت‌: بلي‌ اين‌ تركيب‌ غير ممكن‌ است‌. لكن‌ مسأله‌ اين‌ نيست‌، و نبايد براي‌ انجام‌ آن‌ كوشش‌ نمود. *

بازگشت به فهرست

پيام‌ جديد معنويت‌ تشيع‌

3) دربارة‌ پيام‌ جديدي‌ از معنويَّت‌ تشيُّع‌. به‌ نظر من‌ اين‌ فكر از آنچه‌ كه‌ گذشت‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد. تا در مقابل‌ مفاهيمي‌ كه‌ قبلاً تجزيه‌ و تحليل‌ گرديد و تا حدي‌ كه‌ قادر هستيم‌ شاهد جريان‌ پيدايش‌ آن‌ باشيم‌، مي‌توانيم‌ كوشش‌ نمائيم‌ تا در مطالب‌ تفكّر شيعه‌ يك‌ مشاهدة‌ واضح‌ و روش‌ معنوي‌ جستجو نمائيم‌، مشاهده‌اي‌ كه‌ بر نا اميدي‌ امروزة‌ بشر تفوّق‌ مي‌يابد و آن‌ را از ميان‌ بردارد.

الف‌) پيغمبر شناسي‌ و امام‌شناسي‌. آنچه‌ تشيّع‌ دربارة‌ شخصيّت‌ «دوازده‌ امام‌ (ائمة‌ اطهار) براي‌ خود تبيين‌ نموده‌ كه‌ نه‌ «حُلُول‌» است‌ كه‌ «هبوط‌ خداوند» را در تاريخ‌ تجربي‌ در بردارد، و نه‌ عقايد لاأدْرِيّه‌ كه‌ انسان‌ را با عالمي‌ كه‌ خداوند آن‌ را ترك‌ نموده‌ است‌، مواجه‌ مي‌سازد، و نه‌ «وحدت‌ بيني‌ انتزاعي‌ اسلام‌ سنِّي‌» كه‌ بعد بي‌نهايتي‌ بين‌ خداوند و انسان‌ به‌ وجود مي‌آورد. وضع‌ فعلي‌ جهان‌ ما را وادار مي‌نمايد كه‌ بار ديگر دربارة‌ «صراط‌ مستقيم‌» بين‌ «تشبيه‌» و «تعطيل‌» تفكّر نمائيم‌.

آنچنان‌ است‌ كه‌ مسائل‌ حقيقت‌ و مفاهيم‌ بسيط‌ متعالي‌ را قبل‌ از آنكه‌ در راهها و جهت‌هائي‌ كه‌ پيش‌ گفتيم‌ افتاده‌ باشند، بكر و تازه‌ طرح‌ كنيم‌. زيرا كه‌ آن‌ حقايق‌ بسيط‌ متعالي‌ پس‌ از انحرافات‌ فوق‌ الذّكر، موجب‌ در هم‌ شكستن‌ روح‌ بشر امروزي‌ كه‌ ما هستيم‌ گرديده‌ است‌.

شما سنَّت‌هاي‌ أوَّليه‌اي‌ را كه‌ سيماي‌ حقيقي‌ و معنوي‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ و ائمة‌ اطهار در آن‌ رسم‌ شده‌اند، بهتر از من‌ مي‌شناسيد و درك‌ مي‌كنيد. اكنون‌ براي‌ شما تجربة‌ نوين‌ و عميق‌ روحي‌ است‌ اگر آماده‌ باشيد كه‌ آن‌ سيماهاي‌ بكر اوليّه‌ را، از خلال‌ ادراك‌ يك‌ تفكّر غربي‌ و مسائلي‌ كه‌ براي‌ او در اين‌ باب‌ طرح‌ مي‌شوند، بازخوانيد و نظاره‌ كنيد. خاصّه‌ كه‌ اين‌ تفكّر غربي‌، آن‌ تصاوير معنوي‌ را همه‌جا حتي‌ تا سرزمين‌ شرق‌ و روح‌ شرقي‌ كه‌ سرچشمة‌ آن‌ است‌، با خود همراه‌ دارد.

اما اگر مقامات‌ مسئول‌ «فلسفة‌ الهي‌ اسلام‌» خود را در زندان‌ و زنجير افكار متعصّبانه‌ و متحجّر محبوس‌ نمايند و از طرح‌ مسائل‌ جديد امتناع‌ ورزند و نخواهند با شاگرد فلسفة‌ غرب‌ كه‌ با عشق‌ و علاقة‌ باطني‌ بدانها نظر دوخته‌ و در آرزوي‌ حل‌ آن‌ مشكلات‌ تلاش‌ و مجاهدت‌ مي‌كند، دمساز شوند، آن‌ وقت‌ آيا مستوجب‌هرگونه‌ قضاوتهاي‌ سخت‌ و ناهنجاري‌ كه‌ نسبت‌ بدانها جاري‌ مي‌شود نخواهند بود؟

ب‌) مفهوم‌ غيبت‌. اصل‌ و حقيقت‌ «غيبت‌» هرگز در چهارچوب‌ درخواست‌هاي‌ دنياي‌ امروز در معرض‌ تفكّر عميق‌ قرار نگرفته‌ است‌. كاملاً بجاست‌ كه‌ حقيقت‌ مزبور با توجّه‌ خاص‌ به‌ نكته‌اي‌ كه‌ توسّط‌ «مفضَّل‌» اعلام‌ گرديده‌ و مي‌گويد:

«باب‌ دوازدهم‌ بر اثر غيبت‌ امام‌ دوازدهم‌ در پردة‌ غيب‌ و نهان‌ مستور گرديده‌ است‌» مورد توجّه‌ قرار گيرد. معني‌ اين‌ امر به‌ عقيده‌ اينجانب‌ چشمه‌اي‌ است‌ بي‌نهايت‌ و ابدي‌ از معاني‌ و حقايق‌. در حقيقت‌ تِرْياق‌ قاطعي‌ است‌ در برابر هرگونه‌ سموم‌ (سوسياليزاسيون‌) و (ماترياليزاسيون‌) و عامّه‌ پسند كردن‌ اصل‌ و حقيقت‌ معنوي‌، و همچنين‌ تِرياقي‌ است‌ ضدّ آنچه‌ در صدر مقاله‌ ابراز گرديد.

به‌ عقيدة‌ حقير حقيقت‌ غيبت‌، اساس‌ و بنيان‌ اصيل‌ سازمان‌ جامعة‌ اسلامي‌ است‌ و بايد به‌ منزلة‌ پايگاه‌ معنوي‌ غيبي‌ تلقّي‌ گردد و از هرگونه‌ تبديل‌ و تحوّل‌ و تجسّم‌ به‌ صور مادّي‌ و اجتماعي‌ در سازمانهاي‌ اجتماعي‌، مصون‌ و محفوظ‌ بماند.

به‌ همان‌ گونه‌ حقيقت‌ مزبور ترياق‌ پديدة‌ كليسا (روحانيّت‌) در مغرب‌ زمين‌ محسوب‌ مي‌شود، و تمايل‌ آن‌ از جهت‌ تظاهر و تجسّم‌ اجتماعي‌ حقيقت‌ الهي‌ در اجتماع‌ و كليّة‌ عواقبي‌ كه‌ چنين‌ طرز فكر در بر دارد صورت‌ پذير مي‌گردد، به‌ همان‌ نسبت‌ مي‌تواند براي‌ رفع‌ تشويش‌ و نگراني‌ و حلّ مشكلي‌ كه‌ براي‌ همكار و دوست‌ اردني‌ ما طرح‌ گرديده‌ بشود. زيرا كه‌ او نيز اسلام‌ را اختلاط‌ و ابهام‌ «مذهب‌ و جامعه‌» تلقّي‌ نموده‌ است‌.

به‌ نظر اينجانب‌ غيبت‌ متضمّن‌ حقيقت‌ چنان‌ روشني‌ است‌ كه‌ هرگز اجازة‌ چنين‌ ابهام‌ و اغتشاش‌ فكري‌ را نمي‌دهد و مي‌تواند تنها علاج‌ چنين‌ تشويش‌ و درهم‌ ريختگي‌ - اگر پيش‌ آمد - محسوب‌ شود.

به‌ نظر اينجانب‌ «معنويّت‌ اسلام‌» تنهابا «تشيّع‌» قابل‌ حيات‌ و دوام‌ و تقويت‌ مي‌باشد، و اين‌ معني‌ در برابر هرگونه‌ تحوّل‌ و تغييري‌ كه‌ جوامع‌ اسلامي‌ دستخوش‌ آن‌ باشند استقامت‌ خواهد كرد.

بازگشت به فهرست

رابطة‌ حقيقي‌ امام‌ زمان‌ با حيات‌ معنوي‌
ج‌) «امام‌ زمان‌». مفهوم‌ اعلائي‌ است‌ كه‌ مكمّل‌ مفهوم‌ غيبت‌ مي‌باشد، ولي‌ كاملاً مرتبط‌ به‌ شخصيّت‌ امام‌ غائب‌ است‌، اينجانب‌ مفهوم‌ «امام‌ غائب‌» را با روح‌ غربي‌ خودم‌ به‌ نحو تازه‌ و بكري‌ احساس‌ و ادراك‌ مي‌كنم‌ و چنين‌ به‌ تفكّر و دلم‌ الهام‌ مي‌شود كه‌ رابطة‌ حقيقي‌ آن‌ را با حيات‌ معنوي‌ بشر وابسته‌ مي‌دانم‌. گوئي‌ اين‌ رابطه در خاطر من‌ جائي‌ حقيقي‌ گرفته‌ است‌، به‌ منزلة‌ يك‌ دستورالعمل‌ باطني‌ و معنوي‌ كه‌ هر فرد مومني‌ را بنفسه‌ با شخصيّت‌ امام‌ قرين‌ و همراه‌ بشناسد و سلسله‌اي‌ از جوانمردان‌ معنوي‌ و آئين‌ فتوت‌ از بين‌ رفته‌ را بازيافته‌ باشد، به‌ شرط‌ آنكه‌ اين‌ حقيقت‌ أخير را با شرائط‌ و امكانات‌ روحي‌ امروز وفق‌ بدهيم‌.

به‌ نظر اينجانب‌ اين‌ رابطة‌ خصوصي‌ ارواح‌ با امام‌ غائب‌، تنها ترياق‌ بر ضدِّ مختلط‌ ساختن‌ حقيقت‌ دين‌ است‌. حيثيّت‌ امام‌ و اقرار او مانند اصالت‌ حياتش‌ منحصراً معنوي‌ است‌.

و هم‌ اينچنين‌ است‌ توجّه‌ ما به‌ تعليمات‌ ائمّه‌اي‌ كه‌ ظهور كرده‌ و اكنون‌ در عالم‌ معني‌ زيست‌ مي‌كنند.

مستشرقيني‌ كه‌ مذهب‌ تشيّع‌ را به‌ منزلة‌ يك‌ مذهب‌ متمركز و استبدادي‌ معرفي‌ كرده‌اند مسلّماً دچار گمراهي‌ و اشتباه‌ عظيم‌ گرديده‌اند، و اين‌ طرز فكر از مفهوم‌ كليسا و روحانيّت‌ مسيح‌، در ذهن‌ آنان‌ به‌ قرينة‌ فكري‌ وارد شده‌ است‌.

آنچه‌ بيش‌ از همه‌چيز جلب‌ توجّه‌ مي‌كند در نزد عرفاي‌ شيعه‌ مانند «حيدرآملي‌» تشبيهي‌ است‌ كه‌ بين‌ امام‌ غائب‌ و «فارقليط‌» و استشهاد او به‌ انجيل‌ يوحَنَّا (انجيل‌چهارم‌) صورت‌ گرفته‌، و هرگز چنين‌ تلاقي‌ فكري‌ و معنوي‌ بدين‌ وضوح‌ سابقه‌ ندارد.

1) بايد عرض‌ و اعلام‌ كنم‌ كه‌ مفهوم‌ فارقليط‌ Paraclet به‌ معني‌ نجات‌ دهنده‌، خـاصِّ معتقدات‌ مسيحي‌ است‌ كه‌ در حاشية‌ كليسا و روحانيّت‌، حيات‌ گرفته‌است‌.

2) مفهوم‌ فوق‌ حاكم‌ بر منظره‌اي‌ از «معادشناسي‌» است‌ كه‌ مشترك‌ بين‌ مسيحيّون‌ معنوي‌ و معتقدان‌ پاك‌ مذهب‌ تشيّع‌ است‌. و منظور ما در اين‌ باب‌ حوادثي‌ كه‌ طيّ زمانهاي‌ ممتدّ و قرون‌ متوالي‌ اتّفاق‌ خواهد افتاد، نيست‌. بلكه‌ منظور يك‌ مرحلة‌ بريدگي‌ و قطع‌ و فراقي‌ است‌ با يك‌ دنياي‌ ريائي‌ و كور باطن‌. مفهوم‌ «معادشناسي‌» عاملي‌ است‌ كه‌ هر لحظه‌ سمت‌ و جهت‌ به‌ اصطلاح‌ تاريخي‌ را قطع‌ مي‌كند و از نظر من‌، معني‌ حيّ و زندة‌ حضور امام‌ غائب‌ است‌، به‌ معني‌ جهت‌ عمودي‌ و صعودي‌ نداي‌ نفي‌ مطلقي‌ است‌ كه‌ در برابر كليّة‌ مظاهر ريائي‌ و كور باطني‌ بشر و نسخ‌ حقيقت‌ معنوي‌ قرار گرفته‌ باشد.

3) به‌ عقيدة‌ من‌ شايسته‌ است‌ كه‌ متعلّمان‌ و طلاّب‌ جوان‌ مذهب‌ شيعه‌، جريانهاي‌ معنوي‌ مغرب‌ زمين‌ را از آغاز قرون‌ وسطي‌ تا امروز، يعني‌ نوشته‌ها و حقايقي‌ را كه‌ تحت‌ عنوان‌ كلّي‌ مذهب‌ باطني‌ Esoterisme شناخته‌ شده‌ است‌، مطالعه‌ نمايند.

به‌ عقيدة‌ حقير شايسته‌ ومفيد خواهد بود كه‌ در مناظرات‌ و گفتگوهاي‌ آينده‌ منظـور «معادشنـاسي‌» را مورد مطالعه‌ و تفكّر دقيق‌ قرار داده‌ و به‌ تدقيق‌ آن‌ بپردازيم‌.

جاي‌ ترديد نيست‌ كه‌ رموز و كنايات‌ و اشاراتي‌ كه‌ در ادبيّات‌ عرفاني‌ براي‌ تبيين‌ حقايق‌ معنوي‌ بكار مي‌رود همواره‌ در معرض‌ فرسودگي‌ و سقوط‌ قوّة‌ تبيين‌ قرار گرفته‌ است‌. ولي‌ تكليف‌ و وظيفة‌ احياء دائمي‌ آن‌ بر عهدة‌ مومن‌ و مسلمان‌ حقيقي‌ است‌.

مطلب‌ اين‌ است‌ كه‌ آنچه‌ پير و فرسوده‌ مي‌شود ارواح‌ آدميان‌ است‌ نه‌ اصل‌ رموز و كنايات‌ و اشاراتي‌ كه‌ مبيِّن‌ و مبشِّر حقيقت‌ است‌.

* * *

تفكّرات‌ فوق‌ از ناحية‌ مردي‌ از مغرب‌ زمين‌ تراوش‌ كرده‌ لكن‌ به‌ همين‌ دليل‌ كه‌ از طرف‌ او در مجاورت‌ و از طريق‌ معاشرت‌ با حقايق‌ تشيّع‌ انجام‌ گرفته‌، خاصّه‌ از اين‌ بابت‌ كه‌ يك‌ فرد مشتاق‌ و محقِّق‌ مغرب‌ زمين‌، حقايق‌ معنوي‌ و بشارتهاي‌ تشيّع‌ را در دل‌ خود جذب‌ كرده‌ و آن‌ را در كورة‌ ذوق‌ و فلسفة‌ خود وارد ساخته‌- بلي‌ از اين‌ بابت‌ خاصّ- مي‌تواند شاهد مطمئن‌ و با ايماني‌ نسبت‌ به‌ امكانات‌ و مكنونات‌ زندة‌ مذهب‌ تشيّع‌ باشد.

من‌ اكنون‌ با كسب‌ اجازه‌ اين‌ سوال‌ را طرح‌ مي‌كنم‌ و از شما مي‌طلبم‌ كه‌ مرا ارشاد كنيد: آيا به‌ نظر شما مذهب‌ تشيّع‌ اماميّه‌ Dushtisme de Limamisme بشارتي‌ و حقيقتي‌ براي‌ نجات‌ امروزي‌ جهان‌ بشر دارد يا خير؟! در اين‌ زمينه‌ اجازه‌ بفرمائيد اضافه‌ كنم‌ كه‌ «اجتهاد» ما به‌ عنوان‌ محقِّق‌ علوم‌ با «تكليف‌ معنوي‌» ما به‌ عنوان‌ انسان‌ مطلق‌ بهم‌ آميخته‌ است‌ و افتراقي‌ ندارد.

در عشق‌ خانقاه‌ و خرابات‌ فرق‌ نيست‌ هرجا كه‌ هست‌ پرتو روي‌ «حبيب‌» هست‌

پروفسور هانري‌ كربن‌

تهران‌ - 8نوامبر 1960 ميلادي‌[7]

باري‌ بحث‌ ما در علوم‌ شيعه‌، و تأسيسشان‌ در معارف‌، و در علوم‌ خاصّه‌ حضرت‌ امام‌ ششم‌ مَظْهَر الحقايق‌ و مُظْهر العجائب‌، و در علّت‌ تسمية‌ مذهب‌ به‌ جعفري‌، و تسميه‌ شيعه‌ به‌ اماميّه‌، و نياز مبرم‌ جهان‌ به‌ وجود أقدس‌ امام‌ دوازدهم‌ به‌درازا كشيد، و حالا كه‌ مي‌خواهيم‌ به‌ اين‌ بحث‌ پايان‌ دهيم‌ چقدر مناسب‌ است‌ يكي‌ از وصاياي‌ آنحضرت‌ را كه‌ بر فرزند ارجمندشان‌ حضرت‌ امام‌ هفتم‌ موسي‌ بن‌ جعفر علیهما السلام إنشاء فرموده‌اند دراينجا جهت‌ مزيد بر خير و بركت‌ اين‌ مجموعه‌ و مطالعه‌ كنندگان‌ ارجمند ذكر نمائيم‌:

بازگشت به فهرست

وصيت‌ امام‌ صادق‌ به‌ امام‌ كاظم علیهما السلام
حافظ‌ أبونعيم‌ اصفهاني‌ گويد: حديث‌ كرد براي‌ ما احمد بن‌ محمد بن‌ مقسم‌، كه‌ حديث‌ كرد براي‌ من‌ ابوالحسين‌ علي‌ بن‌ حسن‌ كاتب‌، كه‌ حديث‌ كرد براي‌ من‌ پدرم‌، كه‌ حديث‌ كرد براي‌ من‌ هيثَم‌، كه‌ حديث‌ كرد براي‌ من‌ بعضي‌ از اصحاب‌ جعفر بن‌ محمّد الصّادق‌ علیهما السلام كه‌ گفت‌: من‌ بر جعفر وارد شدم‌ در حالي‌ كه‌ موسي‌ علیه السلام نزد او بود، و او را بدين‌ وصيّت‌، وصيّت‌ مي‌نمود. و آنچه‌ كه‌ در ذهن‌ من‌ از آن‌ وصيّت‌ باقي‌ مانده‌ است‌ اين‌ است‌: يَا بُنَيَّ! اقْبَلْ وَصِيَّتِي‌، وَ احْفَظْ مَقَالَتِي‌، فَإنَّكَ إنْ حَفِظْتَهَا تَعِيشُ سَعِيداً وَ تَمُوتُ حَمِيداً!

يَا بُنَيَّ! مَنْ رَضِيَ بِمَا قُسِّمَ لَهُ اسْتَغْنَي‌، وَ مَنْ مَدَّ عَيْنَهُ إلَي‌ مَا فِي‌ يَدِ غَيْرِهِ مَاتَ فَقِيراً، وَ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِمَا قَسَمَهُ اللهُ لَهُ اتَّهَمَ اللهَ فِي‌ قَضَائِهِ، وَ مَنِ اسْتَصْغَرَ زَلَّةَ نَفْسِهِ اسْتَعْظَمَ زَلَّةَ غَيْرِهِ، وَ مَنِ اسْتَصْغَرَ زَلَّةَ غَيْرِهِ اسْتَعْظَمَ زَلَّةَ نَفْسِهِ!

يَا بُنَيَّ! مَنْ كَشَفَ حِجَابَ غَيْرِهِ انْكَشَفَتْ عَوْرَاتُ بَيْتِهِ، وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ، وَ مَنِ احْتَفَرَ لاِخِيهِ بِئْراً سَقَطَ فِيهَا، وَ مَنْ دَاخَلَ السُّفَهَاءَ حُقِّرَ، وَ مَنْ خَالَطَ الْعُلَمَاءَ وُقِّرَ، وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ!

يَا بُنَيَّ! إيَّاكَ أنْ تُزْرِيَ بِالرِّجَالِ فَيُزْرَي‌ بِكَ، وَ إيَّاكَ وَ الدُّخُولَ فِيمَا لاَيَعْنِيكَ فَتَذِلَّ لِذَلِكَ!

يَا بُنَيَّ! قُلِ الْحَقَّ لَكَ أوْ عَلَيْكَ تُسْتَشَانُ مِنْ بَيْنِ أقْرَانِكَ!

يَا بُنَيَّ! كُنْ لِكِتَابِ اللهِ تَالِياً، وَ لِلاْسْلاَمِ[8] فَاشِياً، وَ بِالْمَعْرُوفِ آمِراً، وَ عَنِ الْمُنْكَرِ نَاهِياً، وَ لِمَنْ قَطَعَكَ وَاصِلاً، وَ لِمَنْ سَكَتَ عَنْكَ مُبْتَدِءاً، وَ لِمَنْ سَألَكَ مُعْطِياً، وَ إيَّاكَ وَ النَّمِيمَةَ، فَإنَّهَا تَزْرَعُ الشَّحْنَاءَ فِي‌ قُلُوبِ الرِّجَالِ، وَ إيَّاكَ وَ التَّعَرُّضَ لِعُيُوبِ النَّاسِ فَمَنْزِلَةُ التَّعَرُّضِ لِعُيُوبِ النَّاسِ بِمَنْزِلَةِ الْهَدَفِ!

يَا بُنَيَّ! إذَا طَلَبْتَ الْجُودَ فَعَلَيْكَ بِمَعَادِنِهِ، فَإنَّ لِلْجُودِ مَعَادِنَ، وَ لِلْمَعَادِنِ اُصُولاً، وَ لِلاْصُولِ فُرُوعاً، وَ لِلْفُرُوعِ ثَمَراً، وَ لاَيَطِيبُ الثَّمَرُ إلاَّ بِاُصُولٍ، وَ لاَ أصْلٌ ثَابِتٌ إلاَّ بِمَعْدِنٍ طَيِّبٍ!

يَا بُنَيَّ! إنْ زُرْتَ فَزُرِ الاْخْيَارَ، وَ لاَ تَزُرِ الْفُجَّارَ، فَإنَّهُمْ صَخْرَةٌ لاَيَتَفَجَّرُ مَا´وهَا، وَ شَجَرَةٌ لاَ يَخْضَرُّ وَرَقُهَا، وَ أرْضٌ لاَ يَظْهَرُ عُشْبُهَا!

قَالَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَي‌ علیهما السلام: فَمَا تَرَكَ هَذِهِ الْوَصِيَّةَ إلَي‌ أنْ تُوُفِّيَ.[9]

«اي‌ نور ديده‌ پسرم‌! پند و اندرز مرا بپذير، و گفتار مرا به‌ خاطرت‌ بسپار، زيرا اگر آن‌ را حفظ‌ كردي‌ در دنيا به‌ سعادت‌ زيست‌ مي‌نمائي‌ و با نام‌ جميل‌ از دنيا رخت‌ بر مي‌بندي‌.

اي‌ نور ديده‌ پسرم‌! كسي‌ كه‌ راضي‌ شود به‌ آنچه‌ كه‌ براي‌ او مقدَّر گرديده‌ است‌ بي‌ نياز مي‌شود، و كسي‌ كه‌ ديدگانش‌ را به‌ آنچه‌ در دست‌ ديگري‌ است‌ خيره‌ نمايد با فقر و تنگدستي‌ خواهد مرد، و كسي‌ كه‌ راضي‌ نشود به‌ آن‌ مقداري‌ كه‌ خداوند براي‌ او تقدير نموده‌ است‌ خدا را در قضا و حكمش‌ مُتَّهَم‌ ساخته‌ است‌، و كسي‌ كه‌ لغزش‌ خود را كوچك‌ بشمارد لغزش‌ غيرش‌ را بزرگ‌ مي‌شمارد، و كسي‌ كه‌ لغزش‌ غيرش‌ را كوچك‌ بشمارد لغزش‌ خود را بزرگ‌ مي‌شمارد!

اي‌ نور ديده‌ پسرم‌! كسي‌ كه‌ پردة‌ ديگري‌ را بدرد، پردة‌ زشتيهاي‌ او و قبائح‌ خانه‌ و خانوادگي‌ او دريده‌ خواهد شد، و كسي‌ كه‌ شمشير ستم‌ را از غلاف‌ بيرون‌ بكشد با همان‌ شمشير كشته‌ خواهد شد، و كسي‌ كه‌ براي‌ برادرش‌ چاهي‌ را بكند در همان‌ چاه‌ خواهد افتاد، و كسي‌ كه‌ با سفيهان‌ بنشيند حقير مي‌گردد، و كسي‌ كه‌ با عالمان‌ نشست‌ و برخاست‌ نمايد وزين‌ و وقور مي‌شود، و كسي‌ كه‌ در جاهاي‌ بد و زشت‌ رفت‌ و آمد نمايد مُتَّهَم‌ مي‌گردد.

اي‌ نور ديده‌ پسرم‌! مبادا عيب‌ مردمان‌ را بجوئي‌ و بازگو كني‌ كه‌ عيب‌ تو جستجو شده‌ و باز گفته‌ مي‌شود، و مبادا در كارهاي‌ بيهوده‌ كه‌ براي‌ تو منفعتي‌ ندارد سركشي‌ نمائي‌ كه‌ گرد ذلَّت‌ بر چهره‌ات‌ مي‌نشيند.

اي‌ نور ديده‌ پسرم‌! زبان‌ سخن‌ به‌ حقّ بگشا به‌ نفعت‌ باشد يا ضررت‌، كه‌ در اين‌ صورت‌ در ميان‌ أقرانت‌ داراي‌ منزلت‌ و مكانت‌ خواهي‌ گشت‌!

اي‌ نور ديده‌ پسرم‌! پيوسته‌ كتاب‌ الله‌ را تلاوت‌ كن‌، و اسلامت‌ را ظاهر نما (و سلامت‌ را كه‌ به‌ مردم‌ مي‌كني‌ آشكارا كن‌!) و به‌ چيزهاي‌ ستوده‌ و شناخته‌ شده‌ امر كن‌، و از چيز هاي‌ ناشناخته‌ و ناستوده‌ نهي‌ كن‌، و با كسي‌ كه‌ با تو مي‌برد بپيوند، و با كسي‌ كه‌ تو را فراموش‌ مي‌كند ابتداي‌ مراوده‌ را شروع‌ نما، و به‌ كسي‌ كه‌ از تو چيزي‌ طلب‌ مي‌كند به‌ او بده‌، و مبادا بر تو كه‌ سخن‌چيني‌ و نمّامي‌ كني‌ كه‌ در دلهاي‌ مردمان‌ تخم‌ كينه‌ مي‌كارد، و مبادا كه‌ متعرّض‌ عيوب‌ مردم‌ شوي‌، زيرا اين‌ تعرّض‌ عيناً خود را هدف‌ عيوب‌ مردم‌ قرار دادن‌ است‌!

اي‌ نور ديده‌ پسرم‌! اگر بخشش‌ طلب‌ مي‌نمائي‌ بر تو باد كه‌ در سر معدنهاي‌ بخشش‌ بروي‌، زيرا كه‌ جود و كرم‌ داراي‌ معادني‌ مي‌باشد، و آن‌ معادن‌ داراي‌ اصولي‌ هستند، و آن‌ اصول‌ داراي‌ شاخه‌ هائي‌ مي‌باشند، و آن‌ شاخه‌ها داراي‌ ثمراتي‌ هستند، و هيچگاه‌ ثمره‌ و ميوه‌ گوارا نخواهد شد مگر آنكه‌ به‌ اصل‌ متّصل‌ باشد، و اصل‌ ثابت‌ نخواهد بود مگر به‌ معدن‌ پاك‌ و پاكيزه‌!

اي‌ نور ديده‌ پسرم‌! اگر خواستي‌ به‌ ملاقات‌ كسي‌ بروي‌ به‌ ديدار أخيار برو، و به‌ ديدار فُجَّار مرو، به‌ جهت‌ آنكه‌ آنان‌ مثل‌ سنگ‌ سختي‌ مي‌باشند كه‌ آب‌ درونش‌ بيرون‌ نمي‌جهد، و مثل‌ درختي‌ مي‌باشند كه‌ برگ‌ سبز ندارد، و مثل‌ زميني‌ مي‌باشند كه‌ گياه‌ از آن‌ نمي‌رويد!

امام‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرّضا علیهما السلام گفتند: پدرم‌ تا حيات‌ داشت‌ به‌ اين‌ وصيّت‌ عمل‌ مي‌نمود.»

بازگشت به فهرست

قصيدة‌ غرّاي‌ مرحوم‌ كمپاني‌ در مدح‌ امام‌ صادق‌ علیه السلام
نواي‌ بلبل‌ ز عشوة‌ گل‌ فغان‌ قمري‌ ز شور سنبل‌

گرفته‌ از كف‌ عنان‌ طاقت ‌ ربوده‌ از دل‌ مرا تحمّل‌

ز طوطي‌ طبع‌ با لطافت‌ خموش‌بودن‌ زهي‌خرافت‌

بزن‌ نوائـي‌ كه‌ بيـم‌ آفـت‌ بود دراين‌صبرواين‌تأمُّل‌

بزن‌ نوائي‌ به‌ ياد ساقي ‌ گهي‌ حجازي‌ گهي‌ عراقي‌

كه‌ وقت‌فرصت‌ نمانده‌باقي ‌ مكن‌ توقُّف‌ مكـن‌ تعـلُّل‌

ز خُمِّ وحدت‌ بنوش‌ جامي ‌ زجام‌ عشرت‌ بگيركامي‌

مباش‌درفكرننگ‌ونامي ‌ كه‌عين‌خامي‌است‌اين‌ تخيُّل‌

تبَـاركَاللَـه‌ از آن‌ مَـهِ نو فكنده‌ بر مهر و ماه‌ پرتو

هزار شيرين‌ هزار خسرو به‌ حلقة‌ بنـدگيش‌ در غُـلّ

به‌ لب‌ حديثي‌ زِ سرِّ مجمل‌ به‌حسن‌ مجموعة‌ مُفَصَّل‌

به‌چين‌آن‌گيسوي‌مسلسل ‌ فتاده‌هم‌ دوروهم‌تسلسُل‌

به‌صورت‌ آن‌گوهرمُقَدَّس ‌ ظهور معناي‌ ذات‌ أقدس‌

به‌قعردريانمي‌رسدخَس ‌ به‌كنه‌اوچون‌رسد تعقُّل‌

بـه‌ طلـعت‌ آئينـة‌ تجلّـي‌ ز عكس‌ او نور عقل‌ كلّي‌

ز ليلي‌ حسن‌اوست‌ ليلي ‌ مثال‌ ناقـص‌ گـه‌ تمثُّل‌

به‌روي‌وموي‌آن‌يگانه‌دلبر جمال‌غيب‌ وحجاب‌اكبر

به‌جلوه‌ سر تا قدم‌ پيمبر دراوعيان‌سِرّكلِّفِي‌الْكُلْ

حقيقـة‌ الحقِّ و الحقـايق ‌ كلام‌ ناطق‌ إمام‌ صادق‌

علوم‌ را كاشف‌ الدَّقايق‌ رسوم‌ را حافظ‌ از تبدُّل‌

صـحيفـة‌ حكمـت‌ الهـي‌ لطيفـة‌ معرفـت‌ كماهي‌

كتاب‌ هستي‌ دهدگواهي ‌ كه‌ هستي‌ از او كند تنزُّل‌

به‌خلوت‌قدس‌«لي‌مع‌الله‌» جمال‌اوشاهدي‌است‌دلخواه‌

به‌شمع‌رويش‌خردبردراه‌ كه‌اوست‌ حقّ راره‌ توسُّل‌

صبا برو تا به‌ قاب‌ قوسين‌ بگو به‌ آن‌ شهريار كونين‌

كسي‌به‌غيرازتونيست‌دربين‌ كه‌ «مفتقِر» را كند تكفُّل‌

چه‌ كم‌ شود از مقام‌ شاهي‌ اگر كني‌ سوي‌ ما نگاهي‌

كه‌ از نگاهي‌ برد سياهي ‌ برو سفيدي‌ كنـد تحوُّل‌

مگـر تو اي‌ غايـة‌ الامانـي ‌ مرا به‌ اُمّيد خود رساني‌

نمي‌سزد اين‌ قَدَر تواني‌ مكن‌از اين‌ بيشتر تغافل‌[10]



قَوْمٌ سَمَاوُهُمُ السُّيُوفُ وَ أرْضُهُم ْ أعْدَاوُهُمْ وَ دَمُ السُّيُوفِ نُحُورُهَا 1

يَسْتَمْطِرُونَ مِنَ الْعَجَاجِ سَحَائبا ً صَوْبَ الْحُتُوفِ عَلَي‌الرُّجُوفِ[11] مَطِيرُهَا 2

وَ حَنَادِسُ الْفِتَنِ الَّتِي‌ إنْ أظْلَمَتْ فَشُمُوسُهَا آرَاوُهُمْ وَ بُدُورُهَا 3

مَلَكُوا الْجِنَانَ بِفَضْلِهِمْ فَرِيَاضُهَا طُرًّا لَهُمْ وَ خِيَامُهَا وَ قُصُورُهَا 4

وَ إذَا الذُّنُوبُ تَضَاعَفَتْ فَبِحُبِّهِمْ يُعْطِي‌ الامَانَ أخَا الذُّنُوبِ غَفُورُهَا 5

تِلْكَ النُّجُومُ الزُّهْرُ فِي‌ أبْرَاجِهَا وَ مِنَ السِّنينَ بِهِمْ تَتِمُّ شُهُورُهَا[12] 6

1- «ايشان‌ گروهي‌ بودند كه‌ آسمانشان‌ شمشيرهاي‌ آهيخته‌، و زمينشان‌ دشمنانشان‌ بوده‌اند، و خون‌ شمشيرها از گلوهايشان‌ بود.

2- ايشان‌ باران‌ مي‌طلبيدند از ابرهائي‌ كه‌ از گرد و غبار جنگ‌ بر سرشان‌ بلند شده‌ بود، و طيران‌ و پرواز آن‌ ابرها بر روي‌ رعدهاي‌ زلزله‌ آورنده‌ و مرتعش‌ كننده‌اي‌ بود كه‌ به‌ طرف‌ مرگ‌ مي‌كشانيد.

3- و در عمق‌ ظلمات‌ و تاريكيهاي‌ بَحْتِ فتنه‌ها، تنها آرا و أفكارشان‌ بود كه‌ چون‌ خورشيدها و ماهها درخشش‌ مي‌نمود.

4- ايشان‌ به‌ واسطة‌ فضيلتشان‌ مالك‌ بهشت‌ شدند، بنابراين‌ باغهاي‌ سبز و خرّم‌ و خيمه‌ها و قصرهاي‌ بهشت‌ از آنان‌ مي‌باشد.

5- و هرگاه‌ گناهان‌ روي‌ هم‌ انباشته‌ شود، پس‌ به‌ سبب‌ دوستي‌ ايشان‌ است‌ كه‌ آمرزندة‌ گناهان‌ به‌ گنهكار امان‌ مي‌بخشد.

6- آنان‌ ستارگان‌ درخشاني‌ هستند كه‌ در برجهاي‌ خود مي‌باشند و به‌ واسطة‌ ايشان‌ است‌ كه‌ ماههاي‌ دوازده‌گانة‌ سال‌ كامل‌ مي‌شود.»

و عَوْني‌ در ارتحال‌ آن‌ حضرت‌ و تدفينشان‌ در زمين‌ بقيع‌ غرقد با إهداء تحيّت‌ به‌ آن‌ حضرت‌ مي‌گويد:

عُجْ بِالْمَطِيِّ عَلَي‌ الْبَقِيعِ الْغَرْقَدِ وَ اقْرَإ التَّحِيَّةَ جَعْفَرَبْنَ مُحَمَّدِ 1

وَ قُلِ ابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ وَصِيِّه ِ يَا نُورَ كُلِّ هِدَايَةٍ لَمْ تُجْحَدِ 2

يَا صَادِقاً شَهِدَ الاْلَهُ بِصِدْقِهِ فَكَفَي‌ مَهَابَةُ ذِي‌ الْجَلالِ الاْمْجَدِ 3

يَا ابْنَ الْهُدَي‌ وَ أبَا الْهُدَي‌ أنْتَ الْهُدَي ‌ يَا نُورَ حَاضِرَ سِرِّ كُلِّ مُوَحِّدِ 4

يَا ابْنَ النَّبِيِّ مُحَمَدٍ أنْتَ الَّذِي‌ أوْضَحْتَ قَصْدَ وَلاَءَ آلِ مُحَمَّدِ 5

يَا سَادِسَ الانْوَارِ يَا عَلَمَ الْهُدَي ‌ ضَلَّ امْرُوٌ بِوَلاَئِكُمْ لَم ْيَهْتَدِ[13] 6

1- «اي‌ مرد سوار! دهنة‌مركبت‌ را به‌ بقيع‌ غرقد برگردان‌، و تحيّت‌ و درود را بر جعفربن‌ محمّد قرائت‌ كن‌!

2- و بگو اي‌ پسر دختر محمّد و پسر وصيّ او، اي‌ نور هر هدايتي‌ كه‌ قابل‌ انكار نمي‌باشي‌!

3- اي‌ راستگوئي‌ كه‌ خداوند به‌ صدق‌ تو گواهي‌ داده‌ است‌، و اين‌ شهادت‌ كه‌ از مهابت‌ ذوالجلال‌ أمجد واقع‌ شده‌ است‌ كافي‌ است‌ براي‌ عظمت‌ اين‌ صدق‌ و راستي‌ و درستي‌!

4- اي‌ پسر هدايت‌ و اي‌ پدر هدايت‌ تو هستي‌ هدايت‌. اي‌ نور حاضر سرّ هر مرد موحّد!

5- اي‌ پسر پيامبر: محمّد! تويي‌ كه‌ راه‌ راست‌ ولايت‌ آل‌ محمّد را روشن‌ ساختي‌!

6- اي‌ ششمين‌ انوار، اي‌ پرچم‌ هدايت‌، كسي‌ كه‌ به‌ ولايت‌ شما ره‌ نبرده‌ باشد تحقيقاً گمراه‌ بوده‌ است‌.»